و ذهـن پلکـ مےزند

و ذهـن پلکـ مےزند

در ذبـح ِ بی رحـمـانه ی کلـمـات ...

صندوقچه

اشهد أنّ هرچه دارم تو !

يكشنبه, ۳ شهریور ۱۳۹۲، ۰۱:۱۵ ق.ظ

من به این تسبیح طلایی شرف الشمس خو گرفته ام ، بوی دست نوازش حرمی را می دهد ک دلم را برده بودم

یک گوشه اش بتکانم و بیاورم ، من به این قرآن و حاشیه نویسی های خودم خو گرفته ام ،

به این چفیه ی معطری ک رفیق چندساله ام شده و هر روز سر سجاده سلامش می کنم خو گرفته ام ،

به این مفاتیح کوچکی که بعضی ورق هایش از شدت دلتنگی چروکیده شده ، خو...گرفته ام ...

من و این چادرنماز ِ پناهنده ی بدون ویزا ، به تو ، به واژه هایی که تو را صدا می زنند ، 

به ضمایر همیشه غایبی که دلشان می خواهد مخاطب باشند و تو را در آغوش بکشند ،

به همان اندازه ی قبلی ها ، خو گرفته ایم ...

قدری ، به اندازه ی یک تاریکی ِ عمیق که بشود در آن فرو رفت و گم شد ،

بگذار دوباره قرآنم را در آغوش بگیرم و با تسبیحی که

بوی حرم می دهد ، ذکر ِ تو بگویم . ذکر تمام ضمایر از دست رفته را ...

____________________________________

پ.ن1 ) با دلم سرسخت شو ، تا می توانی سخت تر ...

پ.ن2 ) دمار از من برآوردی ، نمی گویی بر آوردم ؟

پ.ن3 ) چه خوب یادم هست ! عبارتی که به ییلاق ذهن وارد شد ؛

                                        وسیع باش . و تنها .

                                                               و سربه زیـر . و سخت !

 

۹۲/۰۶/۰۳
فــ . الف

من تو او

نظرات  (۱۵)

.. بـوی حرمـ .. دلتنگـی ..
رفقای ما همین عاشقانه هایی هستند
که بعضی ها خرافات صدایشان می زنند.

چقدر خوب می نویسی.
التماس دعای هدایت
این را که نوشتید خواندم یک پیامی نوشتم. تمام که شد دیدم خودش قابلیت یک نوشته را دارد.
کپی پیستش کردم بلاگ خودم. بابت حال خوبش ممنون.
پاسخ:
می خواستم امشب بیام حذفش کنم !

آدم بدون دلبستگی هاش نمی تونه تو این دنیا زندگی کنه ، باور کن،حتی یک لحظه ! و چه خوب و قشنگه که دلبستگی هاش اونو به مولای مهربون نزدیک کنه و آفریننده زیباترین لحظه های عمرمون باشه . همه اینهایی که ازشون اسم بردیو تا آخر عمر مثل جواهر نگه دار . اینها همون گنجینه های آسمونی زندگیت هستند ....
پاسخ:
آدم بدون دلبستگی هاش... بدون دلبستگی هاش....
دلبستگی هام بغض دارن عمو !
با دلم سرسخت شو ، تا می توانی سخت تر ...


هرچه می کشیم از سر سختی ضمائر است و بس !

اشهد ان هر چه دارم تو ...
اشهد ان هرچه دارم تو ...
یاد حرفی از استادم دکتر حبشی افتادم که می گفت
پرستش یعنی صرف همه ی دارایی و امکانات و داشته ها در راستای چیزی یا کسی !
هر چی جلوتر میریم اوضاع بدتر میشه، کم کم رفیقای خوبی که وقتی کم میاری دلت براشون پر میزنه و وقتی بهش میرسی حظ میکنی و دلت وا میشه ، میرن دنبال کار و زندگیشون . هر وقت هم دلت هواشونا بکنه دستتت بهشون نمیرسه . باید با این اوضاع بسازی ، مقطعی هست . میگذره . آرزو میکنم لحظه هات قشنگ تر بشه !
پاسخ:
برای قسمت اول :(
برای قسمت دوم :)
۰۵ شهریور ۹۲ ، ۱۳:۴۴ محمد معین صادقی راد
سلام
گویا شتک روحتان به قالب وبتان نیز رسیده!
در نثر هایتان نیز که مدت هاست جریان دارد...
--
به توصیه تان پیچ رادیو مان را رساندیم سر داستان. چند برنامه ای است که مشغولیم. بد و خوب و مفید و صرفا شنیدنی قاطی اند. نظرتان و دلیل توصیه تان. لطفا!
و دیگر اینکه بارفیق رفته اند با رفیقشان جای دیگر. مدتی بود که پیگیرشان بودیم. این دو شاهکار نیز که توصیه کرده بودید، دیگر بی صفحه اند.
طویل شد. عذر. التماس دعا
پاسخ:
سلام
خیلی معلومه ؟
.
فکر کنم من چندتا سریشو بیشتر گوش نکرده باشم .. مسلما نظرات نمیتونه مشترک باشه ، علاوه بر علاقه م به داستان و ادبیات داستانی این سبک کار هم جالب بود ، با کمی تفاوت یادآور نمایش شب رادیو ... 
نظر شما چیه ؟
.
ممنون بابت تذکر لینک ها
سلام فاطمه جان
خوبی؟
فاطمه جان این لینک رو ببین :
http://shahidan-saberin.mihanblog.com/post/135
در مورد شهید کمیل صفری تبار هست
۰۹ شهریور ۹۲ ، ۰۱:۲۰ فدایی سیدعلی
سلام علیکم.

خداقوت
چه خوب و غبطه‌برانگیز است که این همه محبوب‌های آسمانی دارید.

البته بزرگ‌واری را می‌شنیدم که باری می‌گفت "نکند با خو گرفتن‌مان به اسباب عبادت دنیا برای‌مان محبوب شود"
و خلاصه حرفش این بود که شیطان نامرد کارش را خوب بلد است و مخاطب‌های مختلف را با چیزهای مختلف اسیر می‌کند. بد دشمنی داریم. خیلی.
البته‌تر این را برای خود کوچکم دوباره گویی کردم که زود به چیزها دل می‌بندم.
پاسخ:
تذکار خیلی به جا و خوبی بود ، دنیا وقتی محبوبیتش فاخر است که از حب او نشات بگیره ...
گاهی از همین های دوست داشتنی هم می ترسم ...
نوای دانه های تسیبح هرشب دلم را آرام می کرد.تسبیح به دستهای تو بود و ولی انگار به دستهای من بود. تمام آن شب هایی که با هم بودیم، احساس می کردم که چقدر به تسبیحت دل بسته ای، آنقدر که بعد ازآن همه کلاس وخستگی ولی تازه آخره شب با او انگار گرم صحبتمی می شدی.به حالت غبطه خوردم اینکه یک تسبیح قلبت را به آرامش متصل می کند.آ ن شب ها منم دلم تسبیح می خواست.....
پاسخ:
پس این بچه پرنده ، اهلی ِ خودمونه :) 
تسبیح بهانه س... انار ِ دل باید ترک بخورد که دانه هاش ذکر بگوید ... باور کن !

اما برای اون آرامش هم به ظاهر کسی اکتفا نکن دخترم ...
نوای دانه های تسبیح روحم را جلا می داد .تسبیح به دست تو بود ولی انگار با منم بود.همه ی آ ن شب هایی که با هم بودیم ، احساس می کردم که چقدر به تسبیحت دل بسته ای، آنقدر که بعد آن همه کلاس وخستگی تاز ه آخره شب تسبیح به دست با او گرم صحبت می شدی.به حالت غبطه خوردم. منم آن شبها دلبسته ی نوای تسبیحت شدم.وقتی رفتی جای خالی تسبیح را احساس می کردم.

وسیع باش...
وسیع باش...
وسیع باش...
پاسخ:
و تنها...
سلام...
تعجب کردم آمدید...
من زیاد اینجا میام ولی نظر نمیذارم...گفتم شاید نظر ما اذیتتان کند که جوابی نمیدهید...
و سر به زیر و سخت...
کاش خو گرفته بودم...
التماس دعا
یاعلی مددی
پاسخ:
سلام
نه خواهش می کنم ... خیلی فرصت نظر پس دادن توی وبلاگ ها رو ندارم . اما سر می زنم ..