و ذهـن پلکـ مےزند

و ذهـن پلکـ مےزند

در ذبـح ِ بی رحـمـانه ی کلـمـات ...

صندوقچه

ما هیچ ، ما شکستنی !

چهارشنبه, ۶ آذر ۱۳۹۲، ۰۳:۰۰ ب.ظ

زخم بر می دارد ، مثل صفحه ی گوشی که بعد از مدتی خش دار می شود ، جداره های گلو هم انگار بر اثر بغض اینطور می شود .. نمی شود هرنوع کلمه ای را ادا کرد تا مثل نمک روی زخم بدترش کند ، آنجا که در دعای کمیل هی با کلمه ها روضه می خواند:  معتذراً نادماً منکسراً مستقیلاً مستغفراً ... این ها ، از آن کلمات است . منکسرا، یعنی یک از پای افتاده ی دست خالی که احساسش لای در گیر کرده است ، یعنی ظرف سفالی عتیقه ای که باد با همدستی پرده ی حریر از پنجره ی نیمه باز ، پرتش کرده پایین و به تکه های شکسته شده اش هم کسی اهمیت نداده ، برف و باران گرفته ، پاییز و زمستان آمده و رفته ، خاکی و گلی مانده همان جا ، بی رنگ ، بی رو ، بی حتا نشانه ای از عتیقگی ...

انکسار ، چاقو نیست که برش بزند به روح ، پتک و چکش نیست که با یک ضربه خُرد و خمیر کند ..

مثل فوت کردن قاصدکی است که صاف هُلش می دهی سمت دیوار ، بعد صدای له شدنش را ، جیغش را            نمی فهمی . آن هم آرام و تلوتلو خوران می افتد پایین ، از حال می رود ، هرچه هم دوباره راهی اش کنی ، رمقی ندارد برای حرکت ، ناچار تکه تکه اش می کنی که بی چیز شود ، یکی یکی دارایی اش را می کَنی از وجودش .

دعای کمیل را برای همین خیلی دوست دارم که آدم را مثل اسپند روی آتش ، با اضطراب می سوزاند ،                   بعد می رسد به منکسراً ، گلو را چنگ می زند ، زخم عمیق می شود .

دوباره با عجز می گوید : "یا رب ارحم ضعف بدنی" یعنی خودت ببین که " ألآن انکسر ظَهری " شده ام !                      پدر ِ لحظه های آشفته ام در آمده ، لرز به زانوهایم افتاده . جسمم از این همه درد به خود می پیچد . حالا وقتش رسیده که خودت رحمم کنی . رحمتم کنی .

مثل گنجشکی که در باران و سرما اسیر شده ، مرا لای دست های گرمت بگیر !

______________________________________________________________

پ.ن1 ) مادرها وقتی زعفران را در هاون می کوبند ، حواسشان هست که ضربه ها مداوم باشد اما آرام ، ریز باشد اما زیاد تا به هدف برسند ، خوب که له بشود ، بهتر رنگ و عطر می دهد ، برای زعفران خیلی ارزش قائل اند که یک وقت از دور و بر نریزد بیرون ، اما اگر زحمتش را کشیدند و دیدند نه رنگ درست حسابی داشت نه عطر و طعم ، دلشان می گیرد ، می گذارندش کنار ، می گویند تقلبی بود . دروغ بود .

لِه می شویم ، خُردمان می کند تا به جایی برسیم ، اما گاهی عصاره مان دلش را راضی نمی کند .. خدا !

پ.ن2 ) همه ی غصه ی یعقوب از این بود که کاش / بادها عطر که دادند ، خبر هم بدهند ...      حامد عسگری

پ.ن3 ) من که از خود خبرم نیست چه قیدی دارم ؟ جمله های خبری ، قید مکان می خواهند !  غ طریقی

آدم هایی که در حسرت کربلا می سوزند ، یک جور خاصی به پیاده روی اربعین هم فکر می کنند . نه ؟

 

۹۲/۰۹/۰۶
فــ . الف

من تو او

نظرات  (۱۷)

کی ؟ کی اینقدر ناجور خورد می کند ؟
پاسخ:
خود آدم . با دست های چرک ِ گناه !
چقد پینوشت یکت حسادت برانگیزه...دلم میخواست من اینو به خدا گفته بودم...
میدونی آدم وقتی ی چیزی مینویسه بعد میاد وب رفیقش عین ِ بهترشو میخونه چه حسی میشه؟!نمیدونی...
و چه بی ذوق جهانی که مرا با تو ندید...
پاسخ:
من و شما نداریم که :)
دل به دل راه داره :) بذا بیام ببینم چی نوشتی 

دلم این روزا سنگین شده..!
دارم همه چی رومیبینم اما انگار هیچ چیز به دیده ی دل نمیرسه...بخوای هم نمیرسه.. انگار خیلی مونده تا زیر هاون له بشم..خیلی..
پاسخ:
شاید چشم ها را باید شست !
دل سنگین هم نرم شدنیه .. سبک شدنیه .. چاره ش گاهی بازار خداس.. اون بخره از حجمش کم کنه حله ..
چقدر با روح و روان آدم بازی می کرد این پست !
شما از اون دسته نویسنده هایی هستین که نگاهتون جزء جزء ماجرا رو میشکافه ..
تعبیراتی که به کار می برین معلومش می کنه ..
پاسخ:
روح و روان که همیشه در بازیه
نوشتن وسیله ست :)
اومدیم مطلبتا خوندیم زیبا بود
نمی دونم این چه حسیه... من با خدا اینجوری عاشقی نمی کنم. یا مسالمت آمیز گفتگو میکنیم یا همچین من یه طرفه رو دور تند شاکی ام از همه چی.
....
پاسخ:
:)
دعای کمیل .. همیشه وقتـی می خوانمش فکر می کنمـ که حضرت امیر چه حالی داشته اند موقع خواندنش ..
پاسخ:
نمی فهمیم حالش را ...
۱۱ آذر ۹۲ ، ۲۲:۴۳ پلک افتاده
.. ای هلال من هلالم کرده ای من الف بودم تو دالم کرده ای
پاسخ:
کاهم و کوه ملالم کرده ای ...
اوهومـ ..
سلام
دستمریزاد بر این قلم
و قبطه باید خورد بر زلالِ روحِ نگارنده


خوشا جان و دل را به کوی تو بردن
خوشا چون حبیب از محبت به شوق تو از جان گذشتن...
پاسخ:
سلام
آنچه در متن می بینید بسیار دوتر از درون نویسنده است :)
تو توی طومار زوارت اسممو نندازی از قلم ثارالله

حس های ملموس در این نوشته برایم خیلی زیاد
الللهم هب لی کمال الانقطاع من غیرک...

شکستن دل / به شکستن استخوان دنده میماند / از بیرون همه چیز آرام است / اما هر نفس... / درد است که میکشی...
پاسخ:
و لا یمکن الفرار من حکومتک ...

شکستن دل ...
۱۵ آذر ۹۲ ، ۱۸:۰۶ گالیا توانگر
سلام فاطمه جان. تحلیل های زیبایت را بخصوص در اخرین پستت خواندم. باز هم بنویس و بیشتر از ان بخوان. پیروز و سربلند باشی. آرزومند آرزوهای نیک تو.
پاسخ:
ممنون بانو
۲۷ آذر ۹۲ ، ۱۸:۳۴ دلتنگ مهربان ترین بابای دنیا
اخ اخ یادش بخیر.صدای دعای کمیل خوندن های بابایییم.
الانم که رفته سر سالگردش هر سال دعای کمیل صدای محزون دوستاش نشون میده چند سال نبوده...
پاسخ:
خدا به برکت رحمت همه ی شهدا و بابای تو ما رو هم بیامرزه !
۰۶ دی ۹۲ ، ۱۹:۳۴ فرجی دیگر
سلام عزیزم پی نوشت از خودش هم عالی تر بود احسنت
اصن نمیدونم چرا امسال اربعین اینقد حسرت.....
اصن اینجوری نبودم
امسال یه جور دیگه بود
امیدم به سال آینده س یه امید قطعی قطعی قطعی
پاسخ:
توام حس کردی ؟ خیلی داغون شدیم همه ...
حتا بابام هم پای پخش زنده ی پیاده روی هر دو دیقه آه میکشیدن ! 
ایشالا.. ایشالا...