و ذهـن پلکـ مےزند

و ذهـن پلکـ مےزند

در ذبـح ِ بی رحـمـانه ی کلـمـات ...

صندوقچه

ایوب کربلاء

يكشنبه, ۲۶ آبان ۱۳۹۲، ۰۹:۴۴ ب.ظ

یکی که ناظر خیمه های سوخته و دل های سوخته تر بوده ،

یکی که شاهد خمیدگی کمر پدر و شهادت خانواده می شده ،

یکی که در آن بلوای عزتمند ، در آن شور ولایی و غیرت الهی ، رسالت پیام آوری عاشورا را به عهده گرفته

و بینی یزیدیان را به خاک مالیده ، پس از اسارت چه می توانسته در محراب سجده های طولانی اش راه بدهد ؟

چه آشوبی به پا می شده وقتی سر بر تربت کربلاء می نهاده و با یادآوری محاسن به خاک و خون آغشته ی پدر

دائم البکاء بوده است ؟ آیا شد که یک بار آب را بدون بغض بنوشید ؟ شد که تاب دیدن قربانی داشته باشید ؟

شد که به نماز بایستید و بدن مبارکتان به لرزه نیافتد ؟

آقای ادعیه ی عاشقانه ی صحیفه !

۹۲/۰۸/۲۶
فــ . الف