و ذهـن پلکـ مےزند

و ذهـن پلکـ مےزند

در ذبـح ِ بی رحـمـانه ی کلـمـات ...

صندوقچه

باز از دوریت افتاده به کارم گره ها...

چهارشنبه, ۱۲ تیر ۱۳۹۲، ۰۱:۱۰ ب.ظ

هدفون را در ِ گوشم می چسبانم ...

این روزها آن گوشه ی دسکتاپ گذاشته ام صدای اصفهانی و غم غفلتش را ... 

یک play و صفحه ی پخش زنده حرمی که مقابلم باز کرده ام و دستانم می لرزند روی دکمه های کیبورد ...

آرام آرام صحنه را لمس می کنم .. 

حالا حرمت از پشت پرده ی اشک دیدنی تر است ...

چقدر یک صحن انقلاب کم دارم تا سرم را بگذارم گوشه ی دیوارش و نفس کم بیاورم آنجا ...

 

               

_______________________________

پ.ن1 ) این چند خط صرفا جنبه ی دلتنگی دارد و دیگر هیچ...

پ.ن2 ) این چند خط را نوشته بودم اما ثبت دائم نکردمش ... خوابم برد ...

به اندازه ی یک خواب مختصر که فقط در همان لحظه بشود لذت برد ،

و بعد همه اش از یادم برود.. حرم بودم ... و در خواب ذوق زده از اینکه چه زود جوابم دادی آقا ! 

پ.ن3 ) ز ره هوس به تو کی رسم ... ؟!

پ.ن4 ) هر روز در خیال خودم ، می دهم سلام ... سمت ِ حرم .. برای تو .. خورشید سر به زیر ...

پ.ن5 ) از رگ گردن من عطر باران تو نزدیک تر است ...

پ.ن6 ) آقا شما که از همه کس باخبرترید .....

پ.ن7 ) +

۹۲/۰۴/۱۲
فــ . الف

حرم

نظرات  (۱۰)

۱۲ تیر ۹۲ ، ۱۶:۳۴ یک بنده خدا
مریز دانه که ما خود اسیر دام توئیم
ز صید طائر بی بال و پر چه می‌خواهی؟
خب چرا جوون مردمو گمراه میکنی میگی دیگه نیستم!؟
پاسخ:
خب اون موقع فک کردم واقعنی نیستم ! بعد یهوووو معجزه شد :)
....
پاسخ:
.........
بازم به سر زد امشب ای گل هوای رویت
پایی نمی دهد تا پر وا کنم به سویت
گیرم قفس شکستم وز دام و دانه جستم
کو بال آن که خود را باز افکنم به کویت...
هوشنگ ابتهاج
رواق امام خمینی خوبه :-) مکان من اونجاست. از هر دری برم‌ تو آخر از همون جا سر در میارم.


دلم تنگ شد. یکسالی میشه راهمون ندادن :'(

و سایه... که‌ زبان قاصر است
بسان رود که در نشیب دره سر به سنگ میزند رونده باش
امید هیچ معجزی ز مرده نیست... زنده باش
پاسخ:
هر کی با ی تیکه از این بهشت خو کرده ...

و ما هم.. دارد به یک سال می کشد...
کاش ما زیر ِ سایه های آقا هم مثل شما بهانه ی دوری داشتیم برای این همه بی وفایی ..
۱۴ تیر ۹۲ ، ۱۴:۵۴ سیدامیر ولایی
اللهم عجل لویک الفرج
سلام
وای فاطمه!
چقدر دلم تنگه.
چقدر دل بسته بودم به اون سفر...
وای!
فاطمه! این عکسه الان برام باز کرد
چه آتیشی میزنه به جون آدم
:(
۱۷ تیر ۹۲ ، ۱۷:۰۰ خانوم فاطمه !
هو الولی
سلام اجی
اخ که چقدر لحظه خداحافظی سخته و دردناک...
و هربار هم که بر می گردی دلتنگتر از همیشه ای...
بودم بیاد و دعاگو ...
انشاالله قسمت شه ده روز رو همگی بریم پابوسی شون صلوات !
پاسخ:
سلام خاهری
غبطه .. می خورم به حال الانت ...
دلتنگیت وصله به وعده ی دوباره ...
کاش.. خدا کنه... رضا بطلبه ... انشاالله...