و ذهـن پلکـ مےزند

و ذهـن پلکـ مےزند

در ذبـح ِ بی رحـمـانه ی کلـمـات ...

صندوقچه

برای یک تکــ دانه/

شنبه, ۲۸ خرداد ۱۳۹۰، ۰۱:۵۰ ب.ظ

 

میگن انار یه دونه ی بهشتی داره...

بین تموم انارهای زندگیم تو همون تک دونه ای که طعم ملس بودنتو با هیچ باغستانی عوض نمیــ کنم!

...............

حتی اگه به اندازه ی تموم خاطرات مشترکمون ازت دور بشم.. یادت ازم دور نمیشه رفیق..

مثل همیشه ای که من می مونم و حکمت های پر حکمت خدا نمی دونم چی شد که از کجا

رسیدم به این مرز پر از دلتنگی...

کاش هیچ وقت فاصله ی آشنایی تا رفاقتمون رو اون آدم با تجربیات تلخش پر نمیــ کرد..!

کاش از گذشته ی اون روزا این همه پشیمونی نصیبم نبود..

کاش زودتر کشفت کرده بودم.. زودتر از تموم لحظاتی که هدر شدن پای ...

کاش من تهران نبودم و تو  ولایت... کاش بابا هیچ وقت هوایی نمی شد واسه اومدن...

کاش این ۳ روز منم پیشت بودم.. با تموم حس شیرینی که داشتیم.. مثل پارسال...

مثل اون همه قشنگی.. تا سحر بیداری ها...نماز جماعت های بی اقتدا... درس خوندن مسخره مون

واسه کنکور توی اعتکاف!  پ ل ا س ت ی ک !

یاد تموم دعاهایی که کردیم و من از تو دور شدم بــ خیر...

بــ خیر که قرار بود الان سرسفره ی امام زمان نشسته باشیم..

یادته؟ قرارمون قم ، جمعه غروب بود..با توشه ای واسه رسیدن به هدف..!

چی مسیرمون رو عوض کرد که من سر از الزهرا درآوردم و تو دولتی شهرکرد..؟

چرا ما بنده های فراموش کاری شدیم؟ چرا من همش یادم میره اینا دقیقا یه روز خواسته ی خودمون بود!

چرا خواسته های ما همش ایجاد فاصله می کنه؟

حرف اون شبت توی هیئت از ذهنم پاک نمیشه که گله کردی از جدایی..

گفتم هیــئــت!..  همون جمع پر خاطره ی دلنشین..!

همون که آخرین شب بودنم توی مراسم امسالش به جای حس سبکی فقط بغض واسم داشت..

بهت نگفتم اما فردای همون شب که داشتم برمی گشتم تهران تا صبح توی ماشین اشک ریختم...

به خاطر خودم..زندگیم.. به خاطر تو و زندگیت.. حسرت هیئتی شدن دوباره ام...

شاید هم به خاطر بارونی که چشم انتظارش بودم و طوفان جاشو گرفت..

توی فاطمیه ی امسال اگه فقط یه چیزو با اصرار از خدا طلب کرده باشم درست شدن کار تو بوده..

می دونم الان که دارم ازت دور میشم احتمال اینکه دوباره مثل قبل کنار هم باشیم به ده درصد هم

نمیرسه... حتی وقتی گفتی بعد از امّ داوود دعا میکنی اعتکاف سال بعد با هم باشیم خندیدم..

اما یکــ چیزی برام مسلّمه.. : جنس رفاقت تو مثل اونایی نیست که گذر زمان بهانه ی کمرنگ شدنشون

بشه...  خدا بعضی وقتا یه کسایی رو واسه بزرگ کردن بنده هاش سر راه هم قرار میده...

ممنون که نذاشتی دلم پای غصه هاش کوچیک بمونه..

دلم برای درد دل کردن های حضوریمون تنگ میشه رفیق...

برای ساعت های ۹ و امامزاده رفتن و شکلاتاش تنگ میشه..

برای خیال بافی ها و برنامه ریزی هامون.. کنکور خونی و انرژی دادن ها..

برای اردوی مشهد ۸۸ و شیرهایی که میخوردی و ...

برای اون شبی که تا صبح دنبال تصمیم بودیم واسه رفتن به جامعه یا موندن..

برای محرم ۸۹ و گریه های پشت پرده..

فاطمیه ی ۹۰ و بی قراری دل تو...

دلم برای تک تک خاطرات شیرینمون تنگ میشه شیرین..

هرچند خواست دلمون اینه که قم نرفتنمون صلاح و قسمت بوده باشه.. اما من و تو دیگه یاد گرفتیم

قبول خیریتش یعنی تموم لحظات زندگی..

وقتی غم داری و میگم امیدوار باش؛ توکل همیشگی دلت بهترین پاسخیه که بار غصه های

منو هم کم می کنه.. از خدا میــ خوام شادی لبات همیشه روی لبخندهای دنیایی رو کم کنه..!

قبل و بعد از آرامشی که منتظرشی و مطمئنم بهش می رسی؛

کربلا و شهادت حاجت دل من ِ واسه وجود نازنینت رفیق..!

یادت نره که همیشه محتاج دعای پاکت هستم./یاحق 

...............................

..............

..

زیرنویس/ گاهی یه نفر انقدری عزیزه کــ آدم دلش میخواد در دید عموم براش اختصاصی بنویسه!

۹۰/۰۳/۲۸
فــ . الف