و ذهـن پلکـ مےزند

و ذهـن پلکـ مےزند

در ذبـح ِ بی رحـمـانه ی کلـمـات ...

صندوقچه

تو آغاز یک حس و حال جدیدی !

سه شنبه, ۴ تیر ۱۳۹۲، ۰۹:۰۰ ق.ظ

بابا لنــگ دراز عـزیـزم ؛

امروز را هیچ وقت فراموش نمی کنم 

اینکه من می خواستم برای مدتی به نقطه ای دور سفر کنم

و تنهایی با یک دسته کتاب و چند شاخه گل و غذایی برای ساکت کردن شکم بگذرانم ؛

اینکه قرار بود یک روز سوار قطار شوم و با همان کفش های وقت آمدنم ، برگردم به درون خود

این ها دلیل این نبود که تو را دیگر دوست نداشته باشم ، 

دلیل این نبود که دیگر برایت نامه ننویسم و خواهش نکنم که هنوز حواست به من باشد 

آدم نباید بی هوا ، دل به دریای فراموشی بزند ، تو هوایم را داشته باش تا آسمان همیشه آفتابی بماند

من از فراموشی می ترسم ، از اینکه یک روز خودم را یادم برود ، غلط هایم را یادم برود و 

فکر کنم از تمام دنیا همین یک من باقی مانده که خدا باید جوابش را بدهد ..

روز تولد آدم مثل لحظه های خواب آلود بهاری ست ، دلش می خواهد انقدر در رختخواب غلت بزند تا 

وقت بیشتر بگذرد و روز کسل کننده اش تمام شود ... خب من دیوانه نیستم ، فقط از بچگی دلم می خواست

تا کسی تبریک حواله ام می کند پتو را بکشم توی سرم و در خنکی اش خودم را غرق کنم تا زودتر تمام شود..

امروز را هیچ وقت نمی توانم فراموش کنم ، من از فراموشی می ترسم ، از اینکه دوباره چهارم تیــر بشود 

و من نتوانم خودم را به آهنگ یک سکوت دعوت کنم ، و بعد سعی کنم در همین بی صدایی احساس های

تازه متولد شده ام را حلاجی کنم ... لطفا اگر می خواهی برایم هدیه ای از آن ور دنیایی که نمی دانم کجاست

بفرستی یک بلیط رسیـدن تهیـه کن ، آدم از همیشه رفـتـن خسته می شود !

همین الان که داشتم برایت می نوشتم ، آسمان یک جعبه ی کادوی مستطیلی با روبان قرمز انداخت توی بغلم.

بازش نمی کنم ، می خواهم نگاه قشنگ خدا را همینطوری تر و تازه نگه دارم ، آخ .. کاش اینجا بودی و تو هم

از این عطر مست می شدی ... چه چشمان دلربایی دارد خدا . نه ؟

 

          

______________________________________________________

پ.ن1 ) خب خودم هم نمی دانم این بابا لنگ دراز کیست .. اما همیشه به جودی ابوت حسودی ام می شد ! :)

پ.ن2 ) اگر انقدر قابل نباشیم که امام زمانمان از تولد ، این یادآور بودنمان، خوشحال شود ... اگر ...

پ.ن3 ) اگر سردم اینجا ، اگر گرم و گیرا ، تو مسئول تعبیر این فصل هایی .

           مرا گرم بنویس ... مرا از سر سطر .....                                

           (سید علی میرافضلی)

۹۲/۰۴/۰۴
فــ . الف

من تو او

نظرات  (۱۰)

۰۴ تیر ۹۲ ، ۱۳:۵۱ خانوم فاطمه !
هو الولی
سلام دختر فیروزه ای !
و چقدر خدا این جور وقت ها دلبری می کند !
تولدت مبارک !

جهت سلامتی و عرض عمرت صلوات !
پاسخ:
دلبری..
ممنون خواهری..
۰۵ تیر ۹۲ ، ۰۱:۵۷ صفا حسینی
تولد آقا امام زمان و
شما مبارک(البته از مال شما خیلی مطمئن نشدم )
پاسخ:
ممنون . بله تولدم بود .
این روزها دلم بدجور یک "امدن"می خواند ...

تولد‌ها مبارک
پاسخ:
ممنون
sdgsgf
پاسخ:
askdtbckt
۰۶ تیر ۹۲ ، ۱۲:۱۴ پابرهنه.ر.م
لطفا اگر می خواهی برایم هدیه ای از آن ور دنیایی که نمی دانم کجاست
بفرستی یک بلیط رسیـدن تهیـه کن ، آدم از همیشه رفـتـن خسته می شود !


دلم برای پیله ام تنگ شده...
امضا یک عدد پروانه!...
۰۷ تیر ۹۲ ، ۱۴:۰۱ یک بنده خدا
و دوباره شروع می شود
آغاز یک فصل جدید از بودن
و مبارکت باشد این فصل جدید زندگی ...
پاسخ:
ممنونم
اگر آدمی باشی که اهل تحمل برای بیشتر طاقت آوردن زیر بار فشارها باشی ، آن وقت حتما فهمیده ای که رفتن همیشه زجر آور نیست ، از یک جایی به بعد به رفتن و رفتن و رفتن و حتی گاهی نرسیدن عادت می کنی . نه این که عادت کردن خوب باشد ، نه ، ولی دیگر زجر نمی کشی . خودت می شوی یک قسمتی از مسیر .
بعد از خودت بدت می آید که راکد شده ای ، آرزوی پیله ی قبل از پروانگی را می کنی ، ولی حقیقت همه ش این ها نیست ، حقیقت این است که رسیدنی در کار است به شرط حرکت ، حرکت لازم است ، هرچند سخت و هرچند استخوان خرد کن !
پاسخ:
اهل تحمل برای بیشتر طاقت آوردن زیر بار ....
آدمی که اهلی ِ مسیر می شود ... مسیر عادت می کند به او ... بعد بی آنکه زجری در پی باشد خودش را پیوند می دهد به یک حرکتی دل خوش کنک.. شاید هم حرکتی حقیقی ... 
۱۱ تیر ۹۲ ، ۱۵:۵۸ زهره سعادتمند
تو هوایم را داشته باش تا آسمان همیشه آفتابی بماند
سلام.
شاید بیشتر از 700 کیلومتر ازت دور باشم،اما هنوز برادرتم.
وقت کردی یه سری به وبلاگی که همین امروز درستش کردم بزن.
منتظر انتقادات تلخت هستم.
پاسخ:
سلام داداش گلم !
حضور من به تو شیرینی میبخشه ! چرا تلخ ؟! :)