و ذهـن پلکـ مےزند

و ذهـن پلکـ مےزند

در ذبـح ِ بی رحـمـانه ی کلـمـات ...

صندوقچه

خجلت سجود..

دوشنبه, ۲۴ مرداد ۱۳۹۰، ۰۸:۵۴ ق.ظ
یک وقت هایی هست که آدم دلش می خواهد تمام تمناهایش غرق اتمام شود،

یک وقت هایی هم  بدون آنکه بخواهی هر آنچه اعتباری از خواستن دارد لابه لای مناجات های برگشت

خورده ات به چیزی شبیه ته دیگ های سوخته تبدیل می شود و جز یک خاطره ی نامطبوع باقی

نمی ماند تا اعماق مشام احساست را تلخ کند...

.................

همیشه فرصتی نیست برای زنده کردن سلول های مثبت زیست . . . نیست

نمی دانم کی می شود روزی که بدون حسرت،  ثانیه هایم مضطرب هدر رفتن نشوند..

خسته ام از این قدرناشناسی های دل.. نگاه محبتانه ی رمضان سایه ی خراش برداشته ام را پررنگ

کرده و این هیجان بدون انعکاس دارد باز هم دیر می رسد...

دیر می رسد و من ته گرفتن بلور نیازهایم را به چشم حس می کنم که از نامقبولی توبه ی سِر شده ام

روی خواهش پیدا نکرده اند . . .

نجوا نمی کنم... فریاد می زنم . . . فریاد که نگو این یک فرصت هم با سرافکندگی  طی خواهد شد..

کاش ابر اجابت هایمان برق مصنوعی تولید نکند . . . آن غریب زمان که تا ابد شرمسار غیبتش هستیم

چشم انتظار باران پاک قلب هاست . . نه رعد گناه زده ی جان فرسا . . .

............................................

.................................

........

زیرنویس// خط تلفن نداشتن خونه ی جدیدِ البرزی توفیق اجباری شد برای ترک وابستگی های دنیوی

 از جمله نــت ! خدا بخیر کنه وابستگی های سببی بعد از مهاجرت را !

// خیلی ضدحاله اگه یک هفته برگردم ولایت اما رفیق نباشه و برنگرده از اردو !

۹۰/۰۵/۲۴
فــ . الف

نظرات  (۱۶)

گویی خودمان نیک نمی دانیم چه می خواهیم..........
۲۴ مرداد ۹۰ ، ۱۳:۳۷ روتین های یک طلبه
مثل خواب وحشتناکی می ماند... که تو از وحشت آن بهت زده و در حراسی... دنبال نجات می گردی... اما حتی قدرت صدا کردن نیز نداری...انگار روحت از بدن جدا شده و خود بی خبری...
ای خدا! من نمی خواهم بمیرم... نمی خواهم اینگونه بمیرم...
کاش با فریاد بلندی از خواب بیدار شوم...
ماه رمضان رفت...
۲۴ مرداد ۹۰ ، ۱۳:۳۸ روتین های یک طلبه
ما هم یک رفیق داریم ولی اردوش خیلی طولانی شده...
شاید وقتی برگرده من نباشم...
باران پاک قلبها...چقدر زیباست...
او می اید...
او می اید...
چه ما باشیم چه نباشیم...
یازهرا...
سلام عیدتون مبارک
وب جالب و مفیدی دارید
موفق وپیروز ...
به منم سری بزنی خوشحال میشم .
۲۶ مرداد ۹۰ ، ۱۶:۱۴ یه قاچ انار
سرهمچنان به سجده فروبرده ام ولی
درعشق سال هاست که فتواعوض شده است...
یاعلی
1hafte koja bargarD_!
رمضان از نیمه گذشت ...

من هنوز سر سفره اش ننشسته ام ....

گناهان زمین گیر کرده اند این " من " را ...

تمام میشود و باز من ........................................
سلام ..
احساسات را چه زیبا گفتی بانو ..
میان نجواهایت ..من را هم نفراموش ..
بی وفا دیگه به ما سر هم نمیزنی...!
حالا بیا ختم قرآن امسال رو شرکت کن!
سلام
ز مردم دل بکن یاد خدا کن . خدا را وقت تنهایی صدا کن .
در آن حالت که اشکت می چکد گرم . غنیمت دان و ما را هم دعا کن
راستی من آپم
یادت نره سر بزنی
سلام.
زیبا می نویسید...فوق العاده زیبا.اجازه لینک کردن دارم؟
میای بریم اردو جهادی فاطی ؟.؟؟؟؟ هیچکی نمیاد باهام
سلام
ما هم رفیقی داشتیم ولی این دو ساله که رفته اردوی آخرت.
::
شب قدر است و من قدری ندارم
چه سازم توشه ی قبری ندارم . . .
التماس دعا
پاسخ:
چه خوش سعادت بوده این رفیق!
فقط اشک می تواند ناراحتی من را کم کند

مولا این دنیا لایق تو نبود ...

مولا دگر نباید با چاه درد و دل کنی

مولا برو که زهرایت در انتظار دیدار توست

ولی بدان که ما در غم هجران تو سوختیم

می دانم آن نیستم که تو می خواهی ولی دعایم کن

آن شوم که تو می خواهی
خاک بر سر غیر مستقلت فااااااااااااااااااااطممممممممههههههه...

من یحتمل برم ...

رومم نمیشه به این برادر بزنگم بپرسم شرایط ثبت نامو ...

باس به یکی متوسل بشم جام بزنگه

شماره موبایله طرفو میدن نمیگن مملکت میره تو خطر
پاسخ:
این برادر کی بید پرروجان؟؟؟