دخـ ـ ـتـ ـرانـ ـه
دخـتـر یعنی از بچگی عاشق کفش های تق تقی مادر..
یعنی بازی با ظرف های پلاستیکی و آش پختن با علف های باغچه ...
یعنی تقلید گریه های مادر در روضه های زنانه..
یعنی خوابیدن روی پاهای مادربزرگ پای قصه های تکراری اش..
یعنی جشن تکلیف دخترانه و چادر نماز گل گلی..
یعنی قد کشیدن جلوی چشم های بابا... حتی اگر بابایی از آسمان ها ذوقش را بکند...
یعنی قهر کردن با برادر ... در اتاق را محکم بستن... یعنی منت کشی ... یعنی آشتی !
دخـتـر یعنی درد دل های دخترانه ... رازهای مگو ... دوستی های صورتی ...
یعنی سنگ صبور ... یعنی خود صبر .. یعنی رفـیـق ...
دخـتـر یعنی... یعنی یکـ کوله بار احساس همیشه بر دوش ..
یعنی حجب... حیا.. یعنی سکوت ........
یعنی بعضی دخـتـران در واژه نمی گنجند ...
..........
و مـن ایـن سطـح ظرفـیـت را دوسـت دارم !
از همـان وقتـی کـ بابا خـواب دیـد دخـ ـتر دار می شـود ...