و ذهـن پلکـ مےزند

و ذهـن پلکـ مےزند

در ذبـح ِ بی رحـمـانه ی کلـمـات ...

صندوقچه

در بند ...

سه شنبه, ۲۴ ارديبهشت ۱۳۹۲، ۱۰:۱۴ ب.ظ

سر کلاس مکتب های هند و بودا ، با یک قشر خاکستری ِ از کار افتاده ی مغز ،

نشسته ام به جابه جا کردن پازل 300 تکه ی کلمات درونم ... 

استاد هی از نیروانای ادیان حرف می زند ، از این پیام مشترک نجات آور بشریت ...

من هی نفس زنان با سطل ، آب های رودخانه ی خروشان ذهنم را جمع می کنم و نگران از خیس شدن کلاس

می برم یک جایی در دورترین چاله ی فکری خالی می کنم و برمی گردم ...

استاد از رسم ریاضت کشتریه ای ها می گوید و من رنج می برم از این همه فشار دادن حروف به هم ...

دست هام را می گیرم جلوی صورتم ، سرم را تکان می دهم و هرچه واژه ی لبریز شده مانده را می تکانم پایین ...

مشت هایم را باز می کنم و روحم تناسخ می کند درون مفاهیم رسوا شده ی دل ...

ذهن لاقیدم به صورت مادیات چنگ می زند ، خودکارم تبدیل به مبدأ شر می شود ..

و نفس ضعیفم را تسخیر می کند ؛ بودا برایم موعظه می خواند و درمه می دمد بر وجودم ...

ناگهان به کاغذهای سفید مقابلم وحی می شود  و خودکار آبی به رقص عرفانی درمی آید ...

حالا استاد رسیده به فلسفه ی کثرت ارواح ... و من یکی یکی اسم ارواح خیر و شر رسوب شده

 در درونم را می نویسم... در این تعدد شخصیات از پا می افتم و عالم حس را بی خیال می شوم ...

به زحمت پایم را از ظرف گود زمان بیرون می آورم و می پرم آن طرف مکانی که غایبم در داشتنش...

به دنبال یافتن خدای نخستین ِ احساساتم ، به سروده های مقدس ِ قلبم آویزان می شوم و 

درست در حساس ترین نقطه ی ممکن ،وقتی رستگاری در یک قدمی ِ ذات معلقم قرار می گیرد ،

خسته نباشید ِ بچه ها خلسه ی مرکب خیالم را پاره می کند 

و مرا با همان حال ِ وهم زده ، هُـل می دهد در کلاس فشرده ی بعدی ...

و می روم که با یک جسم حلول یافته و روح چروکیده ، کلمات وحشی ذهنم را جامعه شناسی کنم ...!

من یک دانشجوی دیوانه هستم .

___________________________________________________

پ.ن1 ) دلم یک جیغ بنفش واقعی می خواهد ...!

حتا اگر به قیمت این تمام شود که همه ی آدم های دنیا برگردند نگاهم کنند !

پ.ن2 ) خیابان شبیه تو بود ، آبی ِ پـر باران ....

پ.ن3 ) ز نخست قطره بودم ... شدم از غمت چو دریا ...

پ.ن4 ) همیشه که " ماه بالای سر تنهایی " نمی ماند !

پ.ن5 ) هزار آتش و دود است و نامش عشق ... هزار درد و دریغ و بلا و نامش یار .... !

پ.ن6 ) مثلا!کارگاه داستان نویسی ِ دیر و دور است ...  ( البته اول برگردید به اول پست تا از ادامه ش سر دربیاورید)

                      

 

۹۲/۰۲/۲۴

نظرات  (۱۱)

عجب کلاسی بوده. این همه کلانجار رفتین. والا من اون اواخر سر کلاسای تخصصی ته کلاس چرت می زدم. کابوسم شاید میدیدم.

این سطل و آب خالی کردنتون خیلی عالی بود. :)

پ ن 1 کلی راه داره. اینقدر جنگل و کوه کمر هست اینور. تشریف ببرین خودتون تا دلتون خواست جیغ بکشین. آب هم از آب تکون نمیخوره.

شعرها هم که عالی است :|
پاسخ:
کلاس داریم تا کلاس ! آدم که نباید به همه کلاساش اهمیت بده ! اتفاقا من به اصل تک خوانی معتقدم . از اول ابتدایی تا کنون !!

پ.ن 1 اینجا که اونور نیس ! یه زمانی شهرستان بودیم گه گاهی میرفتیم کوه و کمر ... حالا لابد باید برم بغل برج میلاد جیغ بزنم !

آدم داریم تا آدم خب. آدمی که از کلاس اولش تک خوانی میکرده باید تو دانشگاه به این نقطه و درجه عالی پر و خالی کردن آب در ذهنش برسه. من که غبطه می خورم. من همیشه حرف گوش کن بودم :((

تنبلی. گرفتاری. تنبلی. چهار ساعت بیشتر راه نیست.(تازه خیلی جاهای نزدیکترم هست) شما تهرانیا منتظرین تعطیل بشه حتمن تا خراب شین سر ما شمالیای بدبخت. :/

اونو باید از بالاش جیغ بزنین نه بغلش. :|
پاسخ:
:)) درجه ی عالی ! 
پس بچه مثبت کلاس بودین .. 

تنبلی کجا بود... اتفاقا ما اصلا شمال نمیایم .. دهات خودمون از شمال بهتره ... والا :/

آره بالاش .. حتمی از تو تراس اتاق هم میشه ! چه شود ...
تقریبا تا همین چند وقت پیش بچه مثبت بودم. موتور ناخلفیمون از اون ترمای آخر شروع شد. :)

این دهات خودمون بهتره حکایت همون مامان جون بستنیش خوشمزه ترس. خب فعلا که شمال بهتون نزدیکتره. تا چند تا از شهرای شمالی دو ساعت بیشتر راه نیست. خودتون نمی خواین.
بعدشم کجا هم کوه هست هم جنگل هم دریا. نداریم خب.

چرا که نه. برین تو یه اتاق دیگه یه نقاب هم بزنین جیغتونو بزنین بعد برگردین اتاق خودتون.

پاسخ:
آخ آخ آخ آخ...

دو ساعته .. بعله.. اما نه که الان من ماشین زیر پامه اراده کنم هرجایی میتونم برم!
دهات ما هم کوه داره هم جنگل ( شاید کوچیک تر مثلا ) هم آب... ( نه در حد دریا ! در حد رودخونه...  :) 

پیشنهاد آخر خیلی خوب بود . :)
متن را که خواندم
هر چه که برداشت کردم
با پ.ن5 کلا بهم ریخت
فهمیدم که از بیخ اشتباه برداشتیدم ..

اما کلا واقعا دلیٍِِ، دلی مینویسید

به صوت بلبل و قمری، اگر ننوشی مِی علاج کی کنمت؟ آخرالدواء ال کِی

پاسخ:
چرا ؟ چی برداشت کرده بودید ؟ بگید شاید اشتباه هم نبوده همچین...

دلی ِ دلی میخوانید .. :)
:((
حق داری به خدا
عکستون م.ن رو یاد این شعر معروف انداخت که :اسمان بار امانت نتوانست کشید/قرعه کار به نام م.ن دیوانه زدند:((
خدایا(با جیغ بنفش)
پاسخ:
دقیقا من دیوانه !!
:)
فوق العاده بود. چه تعابیری!!
خیلی خوب می نویسید.
پاسخ:
لطف دارید..
از لینک زن که آمدم سراغ وبت
از همان ابتدایش هم حس کرده بودم قلمت آشناست ..
پاسخ:
آشناست ؟
من اما یاد این شعر افتادم...
"من آن سنگم" که دیوانه ای به چاه انداخت...
هرچی من تند تند مینویسم از در و دیوار تو شدیدا خانومانه و باوقار مینویسی!:)ما را در این مقایسه بی آبرو نکن!:))))))))
پاسخ:

:)
اصلا قابل قیاس نیستیم در حجم واژه هایی که هر ذهنی تعلقی دارد به اش ...

بیشتر از نوشتن ، از خواندن بقیه لذت برده ام همیشه . خواندن ِ تو هم ک ...
احسنت، خیلی خوب و زیبا ادامه دادید داستان رو ، احسنت
پاسخ:
ممنون . لطف دارید البته .
سلام ...
وبتون بسیار زیباست...
با افتخار در وبم لینک شدین...
خوشحال میشم لینکم کنید...
باتشکر...
یاعلی
استاد کلاس ها ی من تویی
وقتی پرت میکنی
این حواس را
پاسخ:
استاد ِ چیره دست !