در بند ...
سر کلاس مکتب های هند و بودا ، با یک قشر خاکستری ِ از کار افتاده ی مغز ،
نشسته ام به جابه جا کردن پازل 300 تکه ی کلمات درونم ...
استاد هی از نیروانای ادیان حرف می زند ، از این پیام مشترک نجات آور بشریت ...
من هی نفس زنان با سطل ، آب های رودخانه ی خروشان ذهنم را جمع می کنم و نگران از خیس شدن کلاس
می برم یک جایی در دورترین چاله ی فکری خالی می کنم و برمی گردم ...
استاد از رسم ریاضت کشتریه ای ها می گوید و من رنج می برم از این همه فشار دادن حروف به هم ...
دست هام را می گیرم جلوی صورتم ، سرم را تکان می دهم و هرچه واژه ی لبریز شده مانده را می تکانم پایین ...
مشت هایم را باز می کنم و روحم تناسخ می کند درون مفاهیم رسوا شده ی دل ...
ذهن لاقیدم به صورت مادیات چنگ می زند ، خودکارم تبدیل به مبدأ شر می شود ..
و نفس ضعیفم را تسخیر می کند ؛ بودا برایم موعظه می خواند و درمه می دمد بر وجودم ...
ناگهان به کاغذهای سفید مقابلم وحی می شود و خودکار آبی به رقص عرفانی درمی آید ...
حالا استاد رسیده به فلسفه ی کثرت ارواح ... و من یکی یکی اسم ارواح خیر و شر رسوب شده
در درونم را می نویسم... در این تعدد شخصیات از پا می افتم و عالم حس را بی خیال می شوم ...
به زحمت پایم را از ظرف گود زمان بیرون می آورم و می پرم آن طرف مکانی که غایبم در داشتنش...
به دنبال یافتن خدای نخستین ِ احساساتم ، به سروده های مقدس ِ قلبم آویزان می شوم و
درست در حساس ترین نقطه ی ممکن ،وقتی رستگاری در یک قدمی ِ ذات معلقم قرار می گیرد ،
خسته نباشید ِ بچه ها خلسه ی مرکب خیالم را پاره می کند
و مرا با همان حال ِ وهم زده ، هُـل می دهد در کلاس فشرده ی بعدی ...
و می روم که با یک جسم حلول یافته و روح چروکیده ، کلمات وحشی ذهنم را جامعه شناسی کنم ...!
من یک دانشجوی دیوانه هستم .
___________________________________________________
پ.ن1 ) دلم یک جیغ بنفش واقعی می خواهد ...!
حتا اگر به قیمت این تمام شود که همه ی آدم های دنیا برگردند نگاهم کنند !
پ.ن2 ) خیابان شبیه تو بود ، آبی ِ پـر باران ....
پ.ن3 ) ز نخست قطره بودم ... شدم از غمت چو دریا ...
پ.ن4 ) همیشه که " ماه بالای سر تنهایی " نمی ماند !
پ.ن5 ) هزار آتش و دود است و نامش عشق ... هزار درد و دریغ و بلا و نامش یار .... !
پ.ن6 ) مثلا!کارگاه داستان نویسی ِ دیر و دور است ... ( البته اول برگردید به اول پست تا از ادامه ش سر دربیاورید)
این سطل و آب خالی کردنتون خیلی عالی بود. :)
پ ن 1 کلی راه داره. اینقدر جنگل و کوه کمر هست اینور. تشریف ببرین خودتون تا دلتون خواست جیغ بکشین. آب هم از آب تکون نمیخوره.
شعرها هم که عالی است :|