سمساری ِ روح
من یک تیرماهی خسیسم به خرت و پرت هایم . هیچ وقت خدا نمی توانم تصمیم بگیرم باید کدام تکه از وسایل و کاغذپاره ها و خرده ریزه هایم را دور بریزم. هیچ وقت خدا نمی توانم بین آن قسمت از لوازمی که جای اضافی اشغال کرده اند و مایه ی غر زدن اهل خانه وقت اسباب کشی می شوند و هر دفعه به وزن و میزانشان هم افزوده می شود فرق بگذارم و از هم جدایشان کنم. من حتا گاهی که با بدبختی تمام ، راضی می شوم از چیزی دل بکنم، برای خودم تا ته قصه اش را می سازم و مثل فیلم ها ، سطل زباله ای را تصور می کنم که مثلا یک روز بعداز ظهر قبل از رسیدن ماشین شهرداری ، توسط یک نفر دیگر که عادت به بررسی زباله ها دارد و اینطور زندگی می گذراند ، زیر و رو می شود و عزیز دور انداخته ی من به دست او می افتد ، بعد هم لابد می رود آن سر شهر ، یک نقطه ی دور ، می شود متعلق به دختری که کمی هم شیرین می زند و توی یک محله ی آش و لاش ، با مادر و برادر دست بزن دارش زندگی می کند . سرآخر انقدر به آن تکه وسیله ی مسخره عشق می ورزد که برادرش کفری می شود و پرتش می کند از خانه بیرون ، بعد از آن شاید بیفتد دست یک پیرزنی که از قضا او هم خرت و پرت جمع می کند ، شاید هم یک تیرماهی دیوانه ی دیگر که حریص است به هرچه رنگ و بوی خاطره دارد . به هرچه که مهر گذشته خورده روی پیشانی اش و فقط آدمی که می تواند مرض خودآزاری داشته باشد ، دلش می خواهد توی گذشته ای که مثل جادوگرهای طلسم به دست ، آدم را بیهوش می کند ، غرق شود ...
___________________________________________________
پ.ن1 ) ماه اسباب کشی ات دوباره رسیده . ماهی که تو به من جرأت دور ریختن خرت و پرت های اضافه ی زندگی ام را می دهی . دور ریختن هرچه که بین من و تو فاصله می اندازد . نه . تو و من بهتر است . این تویی که همیشه زودتر، با دست های باز ، اشاره ام میکنی به آغوشت که نزدیکت شوم ، ولی من انقدر با انواع دور ریختنی های مزاحم ، جلوی پای خودم را اشغال کرده ام که در هر گام برداشتن ده بار زمین می خورم .
بنده ی شلخته ات را ببخش. در همین ماهی که شفا میدهی به ذهن ها و دل های آشفته .
« و انّ الرّاحل الیک قریـبُ المسافةِ و انّکَ لاتَحتَجِبُ عن خلقِک اِلّا ان تحجُبَهم الاعمالُ دونـک ... »
( و هر که به سوی تو سفر کند راهش بسیار نزدیک. و تو از نظر خلق پنهان نیستی، جز آن که آمال و آرزوهایی که به غیر تو دارند حجاب آنها از شهود جمالت گردیده است ) /دعای ابوحمزه ثمالی/
پ.ن2 ) ما سپر انداختیم ، گر تو کمان می کشی ... !