و ذهـن پلکـ مےزند

و ذهـن پلکـ مےزند

در ذبـح ِ بی رحـمـانه ی کلـمـات ...

صندوقچه

صدا کن مرا...

شنبه, ۱۵ تیر ۱۳۹۲، ۰۸:۵۶ ب.ظ

مثلا از جا پریدن با صدای بلندگو قورت داده ی خانم تپل ِ توی امامزاده حین تلفن جواب دادنش ،

وقتی تو یک گوشه با چشم های بسته سرت را روی زانوهایت گذاشتی و خودت را 

به سکوت آن فضا مهمان کرده ای ...

یا مثلا کلافه شدن از صدای بلند ضبط  و ترانه های داغون ماشین های توی کوچه ،

یا همین جیغ و سوت و هورای ناتمام آن خانه ای که نمی دانم کجاست دقیقا و به اصطلاح عروسی برپا کرده اند ،

صدای بچه های بی ادب محله ی مادربزرگه که اول صبح پای پنجره پیدایشان می شود ،

صدای پشه ای سمج و نامرئی که نصفه شب بغل گوشت رقصش می گیرد ،

یا صدای تبلیغ های مزخرف تکراری تلویزیون ، تند تند عوض کردن موزیک در حال پخش توی هندزفری ، 

سایلنت کردن گوشی موبایل ، شعر خواندن بی آنکه حتا زمزمه کنی و صدای خودت را حاضر باشی بشنوی ، 

صدای دکمه های کیبورد ، صدای دلنشین کولر ! صدای روغن توی ماهیتابه حتا تر ،

صدای تمام فکرهای پرت و پلای مغز زخمی آدم که مثل حشرات موذی به این ور و آن ور کلّه ات حرکت می کنند ،

این ها را که ریز به ریز توی زندگی به چشم می آیند از من بگیر ! اما صـدای خـوب ِخـودت را بـاز گـردان !

اصـلا صدای تو ریشه در حُـزن ِ سبزه زارها دارد ... که در اوج صمیمیت ، واژه وحی می کند ...

بـاور کن !

                     

۹۲/۰۴/۱۵
فــ . الف

توهم

نظرات  (۷)

۱۶ تیر ۹۲ ، ۱۳:۵۶ یک بنده خدا
مثل همیشه عالی بود؛
اما مثل همیشه نبود؛ هر نوشته برای خودش، خودی دارد که مثل بقیه نیست...
پاسخ:
ممنون و این که مثل بقیه نیست خوبه یا بد ؟
۱۶ تیر ۹۲ ، ۱۵:۰۰ مائده کریمی
صدا کن مرا ..

صدای تو خوب است ..

ممنون بابت آن تو های جدید زندگـی که برامـ نوشتی ..
۱۷ تیر ۹۲ ، ۱۰:۱۲ یک بنده خدا
گفتم که مثل همیشه عالی است؛
ولی با قبلیها فرق می کند و این یعنی متوقف نشدید و به تکرار نیفتاده اید که مثل همیشه بنویسید...
پاسخ:
خب همین به تکرار افتادن خیلی آزار دهنده س ..
یک وقت هایی انگار صفحه ی ارسال مطلب جدید می خواهد مرا کتک بزند !

۱۷ تیر ۹۲ ، ۱۰:۵۶ یک بنده خدا
صفحه‌ی ارسال مطلب *جدید* است دیگر!!!!!!!!!!!!!!!
پاسخ:
:)
این همه سر و صدا ...
این همه آلودگی صوتی ....
صدای خوب خودش مرا آرزوست .
پاسخ:
این همه بی صدایی از او ...
۲۰ تیر ۹۲ ، ۰۰:۲۰ پلک افتاده
آی گفتی صدای جاروبرقی ساعت 7 صبح خونه مادربزرگه را یادت رفت!
پاسخ:
خخخخ آره !
صدای باد که میپیچه تو درختا انگار که داره نم نم بارون میزنه. وحشت و لذت همزمان خیس شدن ...

صدای قمریا سر صب... اون صدای تو حلقیشون

صدای خانومای همسایه که با لهجه شیرین شرقی دارن پشت سر این و اون حرف میزنن.

کلا دلتون بسوزه کوهپایه حرف نداره. اینجا پای کوه انگار محل بالا رفتن ما برای رسیدن به اوست و خواب رفتنمان در راه، و این اوی مهربان که آمده و رفته ...
پاسخ:
چه خوب :)