من جنونی مدام می خواهم...
نباید چراغ ها را روشن کنند. هیئت باید همینطور تاریک بماند و یک نور کوچکی از آن ته منبر بخورد به نوک گنبدی که بالای سرمان تابیده، بعد منعکس شود توی مردمک گرد و خاک گرفته ی چشم های ما و متخصص ترین چشم پزشک عالم با چکاندن یک قطره اشک، زخم های سر باز کرده را دوباره دوا کند .
هیئت باید از اول ِ بسم الله ش تا آمین و صلوات های آخر بی چراغ باشد. آدم خودش را هم نبیند، برود یک گوشه ای کز کند ، همه ی عمرش را بریزد توی دامنش و مثل دانه های از هم پاشیده شده ی تسبیح غصه ی وصل کردنشان را بخورد. بالای پرچمت نوشته سلاخی روح ... نوشته پوستت را می کنیم تا دوباره پوست بیندازی... نوشته لاحول و لا قوة الا بالعشق.. تا عاشق نشوی نمی میری. خیلی چیزهای دیگر هم نوشته. باید عینکی شوم...