و ذهـن پلکـ مےزند

و ذهـن پلکـ مےزند

در ذبـح ِ بی رحـمـانه ی کلـمـات ...

صندوقچه

نابرده گنج...

يكشنبه, ۱۵ بهمن ۱۳۹۱، ۰۷:۳۳ ب.ظ

در من

فریاد های درختی ست ؛

خسته از میوه های تکراری . . .

.

.

.

.

.

گویند چنانچه در درونت حس کردی به انتها رسیده ای بدان که تازه آغاز رنج دوباره ایست ... 

این روزها ، رنج هایم را دوست دارم .

طعم ِ سرماخوردگی را می دهد که به جبر گرفتارش شده باشی و دلت به آنتی بیوتیک هایی خوش است

که می دانی بالاخره نجاتت می دهند ... !

۹۱/۱۱/۱۵
فــ . الف

نظرات  (۱۲)

سلام خواهر محترم
با اجازه لینک شدید.
موفق باشید
یا علی
پاسخ:
سلام و سلامت باشید.
بالاخره نجاتت می‌دهند!
زیباست!
پاسخ:
لطف...
بادرد بساز چون دوای تو منم
درکس منگر که آشنای تو منم
چون کشته شدی مگو که من کشته شدم
شکرانه بده که خون بهای تو منم
سلام...حس نوشته ات بر دلم آشنا بود
ایمان داشته باش که اونکه هرروز برات برنامه ای نو و شاید دردی نو رو میکنه
درنهایت درمانی شیرین به دلت مینشونه
اعتمادکن
پاسخ:
از دوست به یادگار دردی دارم ...
کان درد به صد هزار درمان ندهم.....
.
سلام . درد و درمان و رنجش به دیده ام منت !
چه مسکینی ست این جمله ی عاشقانه
"در این تنگنا و اضطرار
قلبم را به حـبّــ ت خوش دار ...."
سلام
شعار های مغرضانه ...
و تمام این ها بهای وصل و رسیدن استــــ ! ..
پاسخ:
بهای وصل تو گـر جان بود خـریــدارمـ ....
آغاز رنج دوباره....

این رنجه پایان نداره!
پاسخ:
تا انتها صبور ...
عشق نام بی نشانه است و کس
نام دیگری بدان نمی دهد

:/
پاسخ:
بی حاصلست خوردن مستسقی آب را ...
مریض عشقیم و مارا طبیب لازم نیست
خدا کند که مریضی ما دوا نشود ..
پاسخ:
عاشقم..عاشقم..دوا نمی خواهم..
زین مرض من شفا نمی خواهم....
آغاز یک یاس فلسفـــی ..
پاسخ:
هوم...
و شاید امید به بهبودی فلسفی تر...
۲۱ بهمن ۹۱ ، ۱۰:۵۹ عبد العاصی
سلام
از ما که گذشت،مادری را دیگر
در خانه به پیش چشم دختر نزنید....

برای مادر دعا کنید آخه حالش خیلی خرابه...
در من فریاهای رختی است .................

فوق العاده بود عزیزم :*
پاسخ:
قربون خواهر :*
این از شعر گروس عبدلملکیان بود..