و ذهـن پلکـ مےزند

و ذهـن پلکـ مےزند

در ذبـح ِ بی رحـمـانه ی کلـمـات ...

صندوقچه

و گاهی دوباره انگار...

پنجشنبه, ۲۴ تیر ۱۳۸۹، ۰۳:۲۱ ق.ظ
اینجا روزهای بعد از کنکور :

۰گویی سالها منتظر همچین لحظاتی بودیم اما اکنون...

راست میگن آدمیزاد..... (بی خیال آدمیزاد چی نیست مگه که این نباشه؟...)

۰به برنامه ریزی های قبل از کنکور خودمان و دوست جان میخندیم... عجب اراده و عملی!

۰تنها سرگرمی دلچسب این روزها تماشای برنامه کودک (ترجیحا خاله سارا و فیتیله) و یکی بدو کردن با

فسقلیه عمه جان سر دی وی دی های خونه ی مادربزرگه شده..

۰شب های "دا" خوانی و افکار لرزآور بعدش عجیب ما را اسیر گذشته کرده...

۰به قول فرشته نمیدونم چرا این روزا ما همش پلاس نتیم! (دلیلش البته واضح است که ازسر بیکاری و علافمانی!)

۰چقدر هوا گرمه!!! ما که اینجاییم! خدا به داد شمایی برسد که آنجایید!

۰جواب های کنکور را با حافظه ی پرتم تطابق دادم الان تنها فکری که اشغال میزنه اینه که اگه قبول شدم

چیکار کنم؟؟! (از اونجایی که خانواده محترم همین چند روز آخر قطعنامه ی جدید را بر بیانیه های قبلی

افزودند ما فقط به همان انگیزه بر سر جلسه حضور یافتیم..)

خدایا خودت شدیدا بکمک که من ضایع نشم! عجیب همه رفتن سر کار!

۰بچه که بودم عاشق تعطیلات به خصوص تابستون بودم تا دوباره سه تایی دورهم دنیا رو با حرفامون دور

بزنیم... امسال چقدر خدا داره بچگی یادم میندازه!

۰۰شعبان پارسال یه پست گذاشتم تو اوج دلناکی ها... یه حسرت بزرگ از اومدنش... به نیمه نرسیده

واسه من تموم شد... شعبان امسال اما... یه داغ اضافه شد به حسرت همیشگیش............

۰۰۰همینجوری ییهویی دوشنبه بابابزرگ میره کربلا... یادش بخیر قرار بود دوتایی با هم بریما!

به هر حال من دلم کربلا و مشهد و جمکران میخوااااااااااد (چیه خب؟ دله دیگه! آرزو بر جوانان چه اشکالی

داره؟!)

۰بعد از روزها من همچنان در سردرگمی سرنوشت این بارانی خانه دست و پا میزنم... برویم... بمانیم...

گویا بلاگفا از محدوده ی حدود ما خارج گشته...

 ۰صبح زود در حالی که به سبب خاصی درحال نفرین کردن خودم بودم یادآور گوشیم  تولد رهبرجان را

تبریک گفت... به قول اخر اس طیبه: دل دشمنامون امسال داره چه بد میسوزه/ تولد حسین و سیدعلی

یه روزه!

۰۰۰گفتم گوشی! جهت اطلاع کلیه ی عزیزانِ در ارتباط، من دیگه جدی جدی شارژ ندارم! خیلی

نجوابیدیم حمل بر بی معرفتی نشود.

۰انگار اینطور ترجیح داده ایم که یاد خودمان نیندازیم چه مان است... بی خیال... این ثانیه ها قطره قطره

اش آسمان دارد... چشمتان هم به باران  افتاد دعایی به حال بیابان کنید.. یاحق

۸۹/۰۴/۲۴
فــ . الف