یا أبانا استغفرلنا ذنوبنا إنّا کنّـا خاطـئین
در من اشک هایی ست که هیچ گاه ریخته نشدند
وای از ویرانی سد و سیلابی که جاری شود ...
______________________________________
پ.ن1 ) به عنوان پناه می برم .
پ.ن2 ) شب ظلمت و بیابان به کجا توان رسیدن / مگر آنکه شمع رویت به رهم چراغ دارد ! حافظ
پ.ن3 ) ظهرهای ابری زمستان بوی کوفته و سبزی معطر می دهد. بوی آبگوشت و سوپ سرماخوردگی و دستکش و جوراب های خیسی که مانده اند روی بخاری و با بوی کاسه ی شلغم ها قاطی شده اند. زمستان ها، حال و هوای روزهای دبستان دارم، خانه ی کوچک قدیمی مان که حیاط مستطیلی داشت و باغچه داشت و می شد از آن یک دنیای خیالی ساخت...
پ.ن4 ) میگم: منو هم بازی می دید؟ صورتشو کج و معوج می کنه و میگه نخیر بازی مون مردونه س. خانوما اون طرف باید بازی کنن. ( اشاره می کنه به پشت کاناپه ) پسرکم حریم ها را یاد گرفته.
پ.ن5 ) میگم: امیرعلی ظرف و ظروف خوابگاهمو برداشته باهاشون خاله بازی می کنه... همونایی که یه عمر جدی باهاشون زندگی کردیم. میگه: الدنیا لعب و لهو... حقیقت زندگی همینه.
پ.ن6 ) یافت در بی بصری گمشده ی خود یعقوب / بصر از هر که گرفتند، بصیرت دادند ... صائب
لبیک یا محمد "صلی و الله علیه و آله و سلم"
سلام
دعوتید به آخرین آفتاب....
http://baketab.blog.ir/post/46