و ذهـن پلکـ مےزند

و ذهـن پلکـ مےزند

در ذبـح ِ بی رحـمـانه ی کلـمـات ...

صندوقچه

..اشتیاق..

پنجشنبه, ۱۹ خرداد ۱۳۹۰، ۰۱:۴۷ ب.ظ
سجاده ام همان جای همیشگی اش منتظر است...

من اما...

ضعف دارم..

نه از گرسنگی جسم..

بیم ِ چشم است از خشکسالی ِ امید...

امشب که برسد تو را آرزو می کنم..!

برای هزارمین بار هم که تکرار شوی فرقی ندارد..

تو همیشه رغائب منی...!

............................

..........

این دومین شب آرزوهاست که چادر احرام سرم را نوازش خواهد کرد..

و من دوباره متولد می شوم...

به یاد لیلة الرغائبی که تبرک شد به طواف کعبه و آسمان مناجاتش...

و مصادف بود با تاریخ آمدنم به این دنیا..

۹۰/۰۳/۱۹
فــ . الف