و ذهـن پلکـ مےزند

و ذهـن پلکـ مےزند

در ذبـح ِ بی رحـمـانه ی کلـمـات ...

صندوقچه

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «بابای انقلابی ام» ثبت شده است

زبان که باز کردم مادرم یادم داد بگویم بـابـا .. عکست را ببوسم و بگویم آقــا ...

چشم که باز کردم پدرم مهر دستان تو را نشانم داد ... دستان پدرانه ات را . 

از آن به بعد هر روز در خانه ی قلبمان ، ماه درخشان تر شد ، چشم مان به کمالت روشن تر ...

من برای این پـدر  ِ بزرگ تر از جان ، جان می دهم . جوانی که ..... / جوانی کردن هایمان را ببخش /

 

شما فرزندان من هستید. انسان فرزند خودش را خواه و ناخواه دوست دارد؛ چه آن فرزند بداند، چه نداند؛

چه بخواهد، چه نخواهد؛ چه از محبّت پدر یا مادر متشکّر شود، یا نشود. این دوست داشتن موجب این نیست

که اگر در کار او خطایى وجود دارد، گفته نشود تا مبادا بدش بیاید؛ نه. اتّفاقاً انسان با فرزند خودش

بسیار راحت‌تر از دیگران است. بنابراین من جوانى و ویژگیهاى عمده جوانى را در شما از ته دل دوست دارم

و با همه وجود آن را ستایش مى‌کنم؛ "

 

                                           

 

   * تقدیم به موج وبلاگی " بابای انقلابی ام " *

 

 

|خط ِ تیرهرائح ذهن نوشت | تهران - کربلانوشتار های یک انکولوژیست طلبه | کنج دنج خاطرات مشترک |سندس در جستجوی حقیقت سرباز امام خامنه ای محمد رسول الله | پنج دیواری | خسوف همان ماه صورت کبود |عشق علیه السلام | هوران | حاصل وب گردی های من | دیر و دور | اللهم عجل لولیک الفرج  |  یک مشت خاک |زندگی زیباست اما شهادت زیباتر | پنجره باز ذاهب | صبرا جوانی در دست ساخت مهاجر (فانوس) | مرد ِ باران جنجال یک سکوت سرپنجه های روح ِ یک معمار باشی قلمدان سماک |واقعیت سوسک زده | همسایه خدا | بارفیق | یک قلم | خرابات | خدا بود و دیگر هیچ نبود |

۱۰ نظر ۰۱ خرداد ۹۲ ، ۲۳:۱۰
فــ . الف