کافیه گاهی وقت ها دلت از جایی پر باشه
کافیه حوصله ی خودت هم نداشته باشی
کافیه بی دلیل با هرکسی بحث کنی و کار به جاهای باریک بکشه
کافیه با پدر خونه حرفت بشه
با بزرگترت...
مادر همیشه سنگ صبوره
چیزی هم که بهش نگی
حضورش.. حتی یادش برات آرامشه...
مادر میاد وساطت می کنه بین تو با بزرگترت
با هر کی لجبازی کنی
با مادرو دلت اجازه نمیده!
تهش کم میاری..
تا حالا شنیدی وقتی از چیزی دردت میاد بگن آخ پدر؟یا آخ داداش و خواهرم؟
حتی اسمش هم آرومت می کنه
دستتو میگیره
حتی اگه نداشته باشیش کنارت..
حالا یه دونه مادره و یه خانواده که بغض ِ از دست دادنش
هر سال همراه دل شیعه های کوچه ندیده و آتش شنیده شون میشه...
درد دارم
لجبازم
با خودم
با این همه دنیای بی اعتبارم..
کافیه اگه بگم لیاقتشو نداشتم و ندارم
اما با مادریتون آرومم کنین مادر؟
وساطت کنین بین من و خدای بزرگم؟
نه
بین همه ی دلای خسته..
با خدای مهربون همّیشه؟
میشه؟....