و ذهـن پلکـ مےزند

و ذهـن پلکـ مےزند

در ذبـح ِ بی رحـمـانه ی کلـمـات ...

صندوقچه

۹ مطلب در تیر ۱۳۹۲ ثبت شده است

اولش خیلی درد ندارد 

گمان می کنی که با انکار همه چیز در حالت عادی باقی می ماند

خیلی که فکر کنی حالت عادی را یادت نمی آید چطور بوده است اصلا ...

یک کمی هم از آینه فراری می شوی و دلت نمی خواهد چشمت در چشمانش بیفتد ..

یواش یواش ، لحظه هایت کبود می شود ، مثل بچه ای که غذا در گلویش گیر کرده و تا مرز خفگی پیش رفته است

سعی می کنی خودت را سخت مشغول نشان دهی ، به جمع و جور کردن اتاق آشفته ...

به نخ کردن تسبیح پاره شده .. به نقاشی .. یا به کتاب .. به کتاب ...

عفونت که بیشتر شود ، هیچ کدام این ها افاقه نمی کند ... کم کم پای هر آیه اش زمین می خوری ... 

خاکی می شوی ، دوباره می نشینی و سوره ی بغض را لحن دار می خوانی ...

به ریشه رسیده است ، به ریشه که برسد تـب می کنی ، لرز دارد .. بیشتر در منطقه ی زانو ها ....

ضعف غلبه می کند ، دراز به دراز پای سجاده می افتی و به این جمله فکر می کنی که

دندان لق را باید کند ، کند و انداخت دور ، انداخت دور و راحت شد ... راحت شد و ....

______________________________________________

فلم اَرَ مولی کریماً اَصبـَرَ علی عـبدٍ لـئـیم مـنک عَلَیّ یـا ربّ !

تب دار و مریض طی می کنم تا تو پرستاری ام را کنی ! 

إنّـک تـدعونـی فَاُوَلّی عـنک و تـتحَبّب الیّ فـاَتبغَّضُ الـیـک ...

ناچارم ... قبل از این مگر نبودم که تو مسکن بودی و من درد خویش را نادیده می انگاشتم ؟

/ دعای افتتاح /

پ.ن 1 ) به وقتش هم قد و اندازه ی دندان های آسیب پذیرمان ، جا برای عفونت و نابودی هست توی زندگی ..

بعضی دندان ها عصب کشی می خواهند ، در واقع باید عصب شان را کُــشت تا دیگر حالیش نشود

چه بر سرش آمده ..  بعضی دندان ها پـر کردنی اند ، یعنی انقدر خالی شده اند از اصل که حالا باید با فرع

نجاتشان داد ... بعضی ها انقدر نامرتب رشد کرده اند که حالا باید به زور جلویشان ایستاد ... 

اما ، یک دندان هایی ، هم عفونت دارند ، هم ریشه ای شده اند ، هم باید عصب شان را کُــشت و ...

و هم از جا درشان آورد ... !

از این دندان های لقــی که نبودنشان به آدم بیشتر آرامش می دهد ، خودمان را خلاص کنیم ... !

پ.ن2 ) میان خـوف و رجـاء حالتی ست عارف را /  که خـنـده در دهن و گریــه در گـلو دارد ....

۱۷ نظر ۲۸ تیر ۹۲ ، ۱۲:۳۴
فــ . الف

      

 

درست در لحظه ای که بین روابطم با تو گیج می شوم ، سجده گاه کسی را نشانه می روی که

دلش در طبق عشق تو ، حجت است بر باک ِ خالی ِ بنزیـنم ! 

+ اگر دلتان برای لِه شدن تنگ شده ،  اگر می خواهید باران آبرومندانه تری را به بالشتان هدیه دهید ،

اگر هنوز هوای شرمندگی و درد دل و رفاقت با آسمان می کنید ،

کتاب عـارفـانـه ( کار جدید موسسه شهید هادی ) را از دست ندهید ....

_________________________

پ.ن1 ) از بین همه ی کتاب های آواره ی دور و برم نامــیـرا ،

          از بین همه ی شاهنامه های امسال ، قصه ی این شهـیـد . قصه ی این شهـیــد ... 

پ.ن2 ) خدا رحمتشان کند آیت الله بهجت را و رحممان کند ما را که می گفتند :

  " حتما لازم نیست که انسان در پی این باشد که به خدمت حضرت ولی عصرعج تشرف یابد ،

  بلکه شاید خواندن دو رکعت نماز و توسل به ائمه بهتر از تشرف باشد ... "

پ.ن3 ) اگر مرا تو نخواهی ، دلم تو را نگذارد ! 

 

۷ نظر ۲۷ تیر ۹۲ ، ۰۲:۵۱
فــ . الف

هر سطر را سه بار بلند می خوانم 

هر سطر را سه بار بلند بلند کش می دهم ...

سید علی صالحی می گوید :

کلمات 

همه ی کلمات 

به وقت خواب 

شبیه ِ هم اند ،

اصلا یک واژه اند .

و من یـواش و بریده می نویسم :

دلتــنـگی ...

___________________________

سیدی ! الیک رغبتی و الیک رهبتی و الیک تامیلی و قد ساقَنی الیک املی و علیک یا واحدی عکَفَت همتی ...

/ دعای ابوحمزه ثمالی /

عاشق تمام شوقش در وجود محبوب است .. ، و تمام ترس و اضطرابش هم در همین شوق می گنجد

بیم و امید مرا به قبض و بسط دلی که خوف و رجاء ِ داشتنت را با عشقش معامله می کند مبـدل سـاز !

سوزن ِ قلبم روی " ابکی الی نفسی " گیر کرده است .....!

۹ نظر ۲۳ تیر ۹۲ ، ۰۱:۳۷
فــ . الف

حتا به اندازه ی ذوقی که برای آمدن زولبیا بامیه به خانه دارم

و حداقل به اندازه ی لذت شیرین در دهان گذاشتن یکی از اینها 

شیرینی نعمت های بزرگ تر خودت را به من بچشان !

 

+ ما بنده ها ، گاهی لامسه مان خوب کار نمی کند !             

 

            

 

+ "  خدا عبادت وعده ی بعد را نخواسته است؛ ولی ما روزی سال های بعد را هم می خواهیم،

      در حالی که معلوم نیست تا یک وعده ی بعد زنده باشیم ... " 

                                                                                   / میرزا اسماعیل دولابی /

______________________________

دیده ای آدم دلش که هوای دوست و آشناهایش را می کند ، وعده می گیرد برای دیدار دوباره شان ؟

خدا از این وعده ها خیلی دوست دارد ... هی دعوت می کند همه را برای آغوشش....

حکمی او دلتنگ تر از ماست ... !

۱۴ نظر ۱۸ تیر ۹۲ ، ۲۲:۱۰
فــ . الف

مثلا از جا پریدن با صدای بلندگو قورت داده ی خانم تپل ِ توی امامزاده حین تلفن جواب دادنش ،

وقتی تو یک گوشه با چشم های بسته سرت را روی زانوهایت گذاشتی و خودت را 

به سکوت آن فضا مهمان کرده ای ...

یا مثلا کلافه شدن از صدای بلند ضبط  و ترانه های داغون ماشین های توی کوچه ،

یا همین جیغ و سوت و هورای ناتمام آن خانه ای که نمی دانم کجاست دقیقا و به اصطلاح عروسی برپا کرده اند ،

صدای بچه های بی ادب محله ی مادربزرگه که اول صبح پای پنجره پیدایشان می شود ،

صدای پشه ای سمج و نامرئی که نصفه شب بغل گوشت رقصش می گیرد ،

یا صدای تبلیغ های مزخرف تکراری تلویزیون ، تند تند عوض کردن موزیک در حال پخش توی هندزفری ، 

سایلنت کردن گوشی موبایل ، شعر خواندن بی آنکه حتا زمزمه کنی و صدای خودت را حاضر باشی بشنوی ، 

صدای دکمه های کیبورد ، صدای دلنشین کولر ! صدای روغن توی ماهیتابه حتا تر ،

صدای تمام فکرهای پرت و پلای مغز زخمی آدم که مثل حشرات موذی به این ور و آن ور کلّه ات حرکت می کنند ،

این ها را که ریز به ریز توی زندگی به چشم می آیند از من بگیر ! اما صـدای خـوب ِخـودت را بـاز گـردان !

اصـلا صدای تو ریشه در حُـزن ِ سبزه زارها دارد ... که در اوج صمیمیت ، واژه وحی می کند ...

بـاور کن !

                     

۷ نظر ۱۵ تیر ۹۲ ، ۲۰:۵۶
فــ . الف

هدفون را در ِ گوشم می چسبانم ...

این روزها آن گوشه ی دسکتاپ گذاشته ام صدای اصفهانی و غم غفلتش را ... 

یک play و صفحه ی پخش زنده حرمی که مقابلم باز کرده ام و دستانم می لرزند روی دکمه های کیبورد ...

آرام آرام صحنه را لمس می کنم .. 

حالا حرمت از پشت پرده ی اشک دیدنی تر است ...

چقدر یک صحن انقلاب کم دارم تا سرم را بگذارم گوشه ی دیوارش و نفس کم بیاورم آنجا ...

 

               

_______________________________

پ.ن1 ) این چند خط صرفا جنبه ی دلتنگی دارد و دیگر هیچ...

پ.ن2 ) این چند خط را نوشته بودم اما ثبت دائم نکردمش ... خوابم برد ...

به اندازه ی یک خواب مختصر که فقط در همان لحظه بشود لذت برد ،

و بعد همه اش از یادم برود.. حرم بودم ... و در خواب ذوق زده از اینکه چه زود جوابم دادی آقا ! 

پ.ن3 ) ز ره هوس به تو کی رسم ... ؟!

پ.ن4 ) هر روز در خیال خودم ، می دهم سلام ... سمت ِ حرم .. برای تو .. خورشید سر به زیر ...

پ.ن5 ) از رگ گردن من عطر باران تو نزدیک تر است ...

پ.ن6 ) آقا شما که از همه کس باخبرترید .....

پ.ن7 ) +

۱۰ نظر ۱۲ تیر ۹۲ ، ۱۳:۱۰
فــ . الف

کلمات مثل موجودات زنده اند ، گاهی خون در رگ هایشان بر اثر فشار چنان بالا می زند که حس می کنی 

چیزی تا انفجار شریان های حیاتی شان نمانده و همین حوالی ست که سکوت ِ پابرهنه ی میهمان در دلت

از دنیا برود ! همین حوالی ست که آدم را به رسوایی نزدیک می کنند ... 

___________________________

این‌همه خط نوشتم وُ

یکی نستعلیقِ چشم‌های تو نشد !   

 

 (رضا کاظمی)

 

+

۰۹ تیر ۹۲ ، ۰۱:۲۴
فــ . الف

بابا لنــگ دراز عـزیـزم ؛

امروز را هیچ وقت فراموش نمی کنم 

اینکه من می خواستم برای مدتی به نقطه ای دور سفر کنم

و تنهایی با یک دسته کتاب و چند شاخه گل و غذایی برای ساکت کردن شکم بگذرانم ؛

اینکه قرار بود یک روز سوار قطار شوم و با همان کفش های وقت آمدنم ، برگردم به درون خود

این ها دلیل این نبود که تو را دیگر دوست نداشته باشم ، 

دلیل این نبود که دیگر برایت نامه ننویسم و خواهش نکنم که هنوز حواست به من باشد 

آدم نباید بی هوا ، دل به دریای فراموشی بزند ، تو هوایم را داشته باش تا آسمان همیشه آفتابی بماند

من از فراموشی می ترسم ، از اینکه یک روز خودم را یادم برود ، غلط هایم را یادم برود و 

فکر کنم از تمام دنیا همین یک من باقی مانده که خدا باید جوابش را بدهد ..

روز تولد آدم مثل لحظه های خواب آلود بهاری ست ، دلش می خواهد انقدر در رختخواب غلت بزند تا 

وقت بیشتر بگذرد و روز کسل کننده اش تمام شود ... خب من دیوانه نیستم ، فقط از بچگی دلم می خواست

تا کسی تبریک حواله ام می کند پتو را بکشم توی سرم و در خنکی اش خودم را غرق کنم تا زودتر تمام شود..

امروز را هیچ وقت نمی توانم فراموش کنم ، من از فراموشی می ترسم ، از اینکه دوباره چهارم تیــر بشود 

و من نتوانم خودم را به آهنگ یک سکوت دعوت کنم ، و بعد سعی کنم در همین بی صدایی احساس های

تازه متولد شده ام را حلاجی کنم ... لطفا اگر می خواهی برایم هدیه ای از آن ور دنیایی که نمی دانم کجاست

بفرستی یک بلیط رسیـدن تهیـه کن ، آدم از همیشه رفـتـن خسته می شود !

همین الان که داشتم برایت می نوشتم ، آسمان یک جعبه ی کادوی مستطیلی با روبان قرمز انداخت توی بغلم.

بازش نمی کنم ، می خواهم نگاه قشنگ خدا را همینطوری تر و تازه نگه دارم ، آخ .. کاش اینجا بودی و تو هم

از این عطر مست می شدی ... چه چشمان دلربایی دارد خدا . نه ؟

 

          

______________________________________________________

پ.ن1 ) خب خودم هم نمی دانم این بابا لنگ دراز کیست .. اما همیشه به جودی ابوت حسودی ام می شد ! :)

پ.ن2 ) اگر انقدر قابل نباشیم که امام زمانمان از تولد ، این یادآور بودنمان، خوشحال شود ... اگر ...

پ.ن3 ) اگر سردم اینجا ، اگر گرم و گیرا ، تو مسئول تعبیر این فصل هایی .

           مرا گرم بنویس ... مرا از سر سطر .....                                

           (سید علی میرافضلی)

۱۰ نظر ۰۴ تیر ۹۲ ، ۰۹:۰۰
فــ . الف

یک جایی در دلم ، خیـمـه زده ای 

که هر چه صـدایـت می زنـم ، پــژواک غربـتـت گستــرده تـر می شـود...

یک جوری اسیــر نتوانستـن خودمان شده ایم که 

در اندازه ی بودن تــو غفلــت زده تـر از همــیشــه ایم...

الی متی احارُفیــک یا مــولای ؟!

تا کی سـرگردان تـو باشــم ؟ عـزیزٌ علیّ أن اُجـاب دونک عزیز !

اینجا ، هر چه که بــوی تو ندهـد و من دلـم را به داشتنش خوش کـرده باشـم

پاسـخ نیست ، راه نیست ، یابن الصراط المسـتـقـیم !

تـو امـتـداد لبـخند پیمبــری آقـاجـان ! بـغـض لحـظه های نامنتظـرم را

به یـقـین خواستنـت مبـدل سـاز ؛ که از این همه دروغ و جنـگ درون ، قلـبم سخت مغلوب و زخمی شده ...

رشتـه ی این اشـک های خاکسـتری را بگـیر و به مسیر دلتنـگی خودت وصـل کن ...

هل من معین فاُطیل معه العویل و البکـاء....؟

بنفـسـی أنــت ! تــو آمـدی که عشــق پـا بگیــرد ... ؛

_____________________________________________

پ.ن1 ) سر به زیرم سر اعـمال به هم ریخته ام ، اما ! : / با شما یک سفر کرببلا مانده هنـوز...

پ.ن2 ) من یادم نمی رود ، آن شبی که داشت وصل می شد به میلاد آقا و تو با دل کربلایی ات ،

پیش پای قدم های مولا ، تمام شدی .... [ برای شادی روح آنان که نیستند صلوات ]

پ.ن3 ) حضرت باران ! با حبّ خودت ، این غم ها و بیماری های روحی دنیایمان را وارونه کن !

پ.ن4 ) دل آشفــتـه بــودن ، دلیـل کمــی نیســت........

 

۴ نظر ۰۲ تیر ۹۲ ، ۲۲:۲۳
فــ . الف