و ذهـن پلکـ مےزند

و ذهـن پلکـ مےزند

در ذبـح ِ بی رحـمـانه ی کلـمـات ...

صندوقچه

۲ مطلب در فروردين ۱۳۹۱ ثبت شده است

مولاجانم
 
حالم از اعتراف، گذشته. می دانم...
 
بی اعتباری کارت های سوخته ی دلمان را
 
با نگاه خودت تمدید کن...
 
شاید آدم شدیم! 
 
        
 
 
برای تو.// شب ها که تازه حرف ها سر باز می کنند برای درددل،باید فریاد بزنم؛ سهم من حتی از تو را
 
داشتن چند پیامک ساده هم نیست رفیق...خدا لعنت کند این ف ا ص ل ه را..
۲۶ فروردين ۹۱ ، ۱۶:۵۴
فــ . الف

کافیه گاهی وقت ها دلت از جایی پر باشه

کافیه حوصله ی خودت هم نداشته باشی

کافیه بی دلیل با هرکسی بحث کنی و کار به جاهای باریک بکشه

کافیه با پدر خونه حرفت بشه

با بزرگترت...

مادر همیشه سنگ صبوره

چیزی هم که بهش نگی

حضورش.. حتی یادش برات آرامشه...

مادر میاد وساطت می کنه بین تو با بزرگترت

با هر کی لجبازی کنی

با مادرو دلت اجازه نمیده!

تهش کم میاری..

تا حالا شنیدی وقتی از چیزی دردت میاد بگن آخ پدر؟یا آخ داداش و خواهرم؟

حتی اسمش هم آرومت می کنه

دستتو میگیره

حتی اگه نداشته باشیش کنارت..

حالا یه دونه مادره و یه خانواده که بغض ِ از دست دادنش

 هر سال همراه دل شیعه های کوچه ندیده و آتش شنیده شون میشه...

درد دارم

لجبازم

با خودم

با این همه دنیای بی اعتبارم..

کافیه اگه بگم لیاقتشو نداشتم و ندارم

اما با مادریتون آرومم کنین مادر؟

وساطت کنین بین من و خدای بزرگم؟

نه

بین همه ی دلای خسته..

با خدای مهربون همّیشه؟

میشه؟....

۳۴ نظر ۱۴ فروردين ۹۱ ، ۰۱:۵۹
فــ . الف