مهر و محبت این خانواده که ذره ذره در دلم قد کشید ، چشم هایم را سپردم به عمل پیوند .
وصل شان کردم به کوچه ی سمت چپ بدنم . همانجا که پای هر زمین خوردن و لغزیدن ، رگ و پی ام را به لرزه می انداخت و مرا با همان گیج و منگی غفلت ، آویزان کلون در خانه شان می کرد . به خیالم که هزار بار هم اگر انگ رفت و آمد به پیشانی ام بخورد باز صاحب منزل ، نمک سفره اش را دریغ نمی کند از مایحتاج یک آدم عاصی و آشفته .
اینطور نگاهم نکن که خودم شکسته بند احوالاتم شده ام ، عمری گذشته از مادرت. نَمی نشسته به استخوان هایم. اما می بینی که هنوز سفره ی سبز صلوات مان ، گوشه ی خانه پهن است . من تو را از روضه های شب پنجم و ششم محرم دارم . روضه های غربت مدینه ی بانو . همان اشک هایی که پای کرامت آقا و مظلومیت شان صورتم را حرارت می داد و دلم را گرم می کرد . همان وقت هایی که خیلی تر جوان بودم و عاشقیت برای هر کدامشان ، در وجودم راه داشت. نذر کرده بودم اسم آقا توی خانه ام بپیچد، یک حسن بگویم و صدتا ستاره ی بهشتی از بغلش بریزد بیرون . همان شال سبز بچگی هایت را هم از اولین سفر کربلا ، به نیت داشتنت تبرکی آورده بودم و همه ی سوغات روی دوشم شده بود . سنگینی اش را تا آمدنت با خودم کشیدم . سنگینی یک نذر و خواسته ی بی مقدمه را . تا همین حالا که قد کشیده ای و نشسته ام به نوشتن، روزی صدبار پاپیچم شده ای که از روز تولدت بگویم و نیمه ی رمضان هایی که دل توی دلت نبود تا کمکی پدرت ، افطاری ببرید برای ایتام . اولین بار نشاندمت روی زانو ، از بچه های چشم به در منتظری گفتم که دلخوش به شانه های مردانه ی امام بودند ، تا خودت و کودکی هایت را دور از این خاندان نبینی و غریب نمانند در ذهنت . شال امانتی را انداختم دور گردنت و سنگینی یک زندگی آمد روی دوش تو . می دانستم برای درک اندازه اش ، خودم بیشتر از هرکس دیگر مسئول بودم، خودم بیشتر از هرکس دیگری مشتاق بودم که دِیـنم را پیش آقا ، با تربیت تو ادا کنم .
در و دیوار خانه مان که رنگ و بوی هیئت می گرفت ، معصومیت چشم هایت بیشتر می شد . انگار خدا می خواسته با این چشم های همیشه زلال ، طلب مرا به داشتنت متذکر شود . طلب مرا به پاکیزگی یک حیات نو . با مهر همین خانواده .
در تمام این سال ها سعی کردم که یادت بدهم گمشده ای داری و هرچه بزرگ تر می شوی ، باید برای پیدا کردنش تندتر و صاف تر قدم برداری . یادت بدهم، خود گمشده ی خوبت پیش افکار و ابزار مزاحم و بی حواسی های مکرر نیست . اگر دست به دیوار هم شدی و کورمال کورمال خودت را رساندی پای بیرق اهل بـیـت (ع)، قرص و محکم همانجا بایستی و برای رشد درونت پیش خود خوب کامل شان دست دراز کنی . یادت بدهم ، چطور تفاوت نور واحد را از زرق و برق ظلمت آفرین دنیا متوجه شوی و شاخص و اندازه ات چه باشد.
حالا کفش جفت کرده ای برای رفتن . خودم دارم ساکَت را با عشق می بندم و منتظرم حرف های ناتمام مادرانه ام که برای فاش شدن بی قراری می کنند ، ته بکشند و همسفرت شوند . هنوز پشت سر هر قدم برداشتنت ، حدیث کسا می خوانم تا مبادا از مرحمت و کرم شان بی نصیب بمانی و بمانیم. تا مبادا آنجا که رسول خدا(ص) اذن ِ آغوش می دهد به صاحب حوض کوثرش ، دست رد بزند بر سینه ام بابت پرورش تو . تا همیشه روسفیدم جان ِ مادر . نه ؟
دم آخری نگران گرمای هوا و زبان روزه ات شده ام که نکند وسط کار کردن و خدمت به خلق خدا ، کم بیاوری . یواشکی چندتا شیشه خنکی جات ، برایت گذاشته ام و یک کیسه هم بابونه ، که به جای چای، مرهم خستگی و معده ات باشد .
دلم را ریسه بندی کرده ام بابت لحظه های خوشی که داری و شاید دیگر وقتش شده از دور تماشایت کنم ...از دور، مثل آن وقت هایی که در خیال داشتنت غرق می شدم و به چشم هایت که تنهایم نمی گذاشتند خیره می ماندم .
+ از سری نامه های بی مقصد. برای محمّد حسـن م .
___________________________________________________________
پ.ن ) ماه عسل امشب ، قصه ی چندتا خانواده ی از هم پاشیده بود با غصه ها و رنج های خودشان . کاری ندارم به قضاوت کردنشان و غیره . اما ترس سامان نگرفتن یک زندگی برای همه ی خانواده هایی که آرزوی خوشبختی بچه هایشان را دارند همیشه هست . مثل این چند وقته که آخرین اخبار طلاق و ناکامی آدم ها بیشتر و بیشتر توی خانه ما و احتمالا خیلی خانه های دیگر می پیچد و پدر و مادرها اظهار نگرانی می کنند . ته و توی اینچنین قصه هایی هم ، اتفاقا مثل مهمانان ماه عسل یا ختم می شود به ذهن بیمار و بی اعتماد طرفین ، یا مادیات و حق و حقوق یا محبت و متعلقاتش...
آنچه که این وسط کمرنگ به چشم می آید یا اصلا دیده نمی شود جای خالی تفکر اسلامی ست . تفکر اسلامی ، بست نشستن زن در خانه و قر و فر آمدن برای شوهرش نیست . به روزبودن و حضور پررنگ زیاد از حد هم نیست که گاهی این دو با هم به اشتباه گرفته می شوند و گندش در می آید ...
مهم یادگیری وظایف و نقش متقابلی است که دو نفر مسلمان بر عهده دارند و خدا بر مبنای آن وعده ی کمال و آرامش را در زندگی مشترک شان می دهد . مهم دور افتادن ما ، از همین تفکر اسلامی و زندگی اسلامی است که نمی گذارد با خاطر جمع ، سقف های مشترک ایجاد شوند .
چند توصیه ی فشرده +