حتما هرچند دقیقه هم یه سری به آشپزخونه و افطار حاضر نشده می زنی..
حتما پیش خودت سفره ی رنگین غذای چندساعت بعدو تجسم می کنی و با فکرش به خواب میری که
عبادت روزه داریت هم هست..
اگه زحمت زیادی به حوصله ی نداشته ات اضافه نمی کنه فقط چند ثانیه به چشمهای معصومش نگاه
کن.. لازم نیست زمان خاصی خیره بشی.. نه.. با یک نگاه ساده و سریع هم میتونی غصه ی دل
کوچیکشو حس کنی..
غم این یکی نداشتن CDهای بیشتر و Gameهای جدید نیست..
غمش حتی خونه ی کوچیک و اتاق مشترک و کفش و لباس وصله زده هم نیست!
نگاش کن! این چشمها همین چند دقیقه پیش مرگ خواهر کوچولوشو دیده و قبل تر از اون جون
دادن همبازی شیطونش.. غم این بچه ترس از چند ساعت بعد ِ ! ترس از تن نحیفش که داره مرگ را
دعوت میکنه...
این چشمها دیگه شهربازی نمیخواد! میدونی چی شادش می کنه؟
همون چند تا قاشق غذایی که دوست نداشتن طعمشو بهونه کردی و تیکه نونی که وقتی سیر شدی
جاش رفت توی سبد بازیافت............ تعجب نکن اینطوری حرف میزنم... چون من هم عین خودت وقتی
افطاری دعوت میشم بیشتر از ثوابِ روزه، کباب ِ جلوه گری زهرِجان می کنم..
من هم هفته اول ماه رمضون ضیافتی بودم که فقط 5 میلیون هزینه ی دعوت مجری و هنرمندش شده
بود... اصلا شاید به قول داداش 14 ساله ام همه ی این قحطی زدگی یه امتحان باشه برای قدردانیِ
رمضان و ایمان ما !
بیا به چشمهاش فکر کنیم که با رویای تجسم سیری بسته میشه و خاک ِ خشکسال اونجا بیداری را
ازش میگیره..
------------
آیا وقت آن نرسیده که دل ها را تکانی دهیم از این همه بار سنگین دنی یا . . . ؟!