خجلت سجود..
یک وقت هایی هم بدون آنکه بخواهی هر آنچه اعتباری از خواستن دارد لابه لای مناجات های برگشت
خورده ات به چیزی شبیه ته دیگ های سوخته تبدیل می شود و جز یک خاطره ی نامطبوع باقی
نمی ماند تا اعماق مشام احساست را تلخ کند...
.................
همیشه فرصتی نیست برای زنده کردن سلول های مثبت زیست . . . نیست
نمی دانم کی می شود روزی که بدون حسرت، ثانیه هایم مضطرب هدر رفتن نشوند..
خسته ام از این قدرناشناسی های دل.. نگاه محبتانه ی رمضان سایه ی خراش برداشته ام را پررنگ
کرده و این هیجان بدون انعکاس دارد باز هم دیر می رسد...
دیر می رسد و من ته گرفتن بلور نیازهایم را به چشم حس می کنم که از نامقبولی توبه ی سِر شده ام
روی خواهش پیدا نکرده اند . . .
نجوا نمی کنم... فریاد می زنم . . . فریاد که نگو این یک فرصت هم با سرافکندگی طی خواهد شد..
کاش ابر اجابت هایمان برق مصنوعی تولید نکند . . . آن غریب زمان که تا ابد شرمسار غیبتش هستیم
چشم انتظار باران پاک قلب هاست . . نه رعد گناه زده ی جان فرسا . . .
............................................
.................................
........
زیرنویس// خط تلفن نداشتن خونه ی جدیدِ البرزی توفیق اجباری شد برای ترک وابستگی های دنیوی
از جمله نــت ! خدا بخیر کنه وابستگی های سببی بعد از مهاجرت را !
// خیلی ضدحاله اگه یک هفته برگردم ولایت اما رفیق نباشه و برنگرده از اردو !