"قربانگاه"
ابراهیمعلیه السلام اسماعیلش را بر دامان احساسش گذاشت و رفت تا آن قله ای که ایمان را تنها یک
ثانیه مهلت بود... تسلیم یا تسلای نفس ِ دنیایی... و فاصله ی این دو از جرعه ای توکل بود..
تا لحظه ای خودباختگی و ناامیدی...
می دانی؟ اسماعیلعلیه السلام سراب ندید.. دریایی از عشق را با معصومیت چشمانش چشید و
سیراب ِ لطف الهی گشت..
و آنگاه که پدر، پسر را به قربانگاه می بَرد، ابلیس را امانی نیست
از فریب کاری های بی رنگش نزد این دو..
ابراهیم گلوی فرزند را نشانه می گیرد..: می بینی خدا؟ این دنیای من است!
قبلا هم آیا گفته بودم تمام دنیایم ارزانی ِ رضای توست؟
ابلیس، آسمان ِ مکرهایش را به ریسمان احساس ِ ابراهیم می بافد...
ابراهیم اما نفس ِ سرکش را مقابل حجله ی ایمانش سر می بُرد..
فرزند، لبخند می زند..؛ : قربانی ات قبول می شود پدر..!
ابراهیم بغض ِ نگاهش را بر چشمان پسر می شکند.. آسمان زمزمه می کند..
نذر تو نیاز تو بود ای ابراهیم!
آنسان که آتش بر تو گلستان شد.. رستگاری نیز در خشنودی خداوند از باطن نیتت
سرچشمه خواهد گرفت..
پسر، بار دیگر بر آغوش پدرش بخشیده می شود..
ابراهیم بر گرد کعبه ی تقوایش سجده ی شکر را هجی می کند..
.. پدر گلوی فرزند را اشاره رفته است... آسمان شرم می کند از خلوص دستهای او..
پدر اشک می ریزد... زانوان پدر ناله می کنند... پدر دست به کمر نمی برد.. کمر پدر توان خود را پای
دستهای عمو داده است.. اما عشق خود را... عشق پدر جاریست در گلوی شش ماهه..
عشق پدر خاطرخواهی دنی یا را به تمسخر گرفته است..
ابراهیم نفسش را به قربانگاه الهی برد.. و حسینعلیه السلام عبودیت ِ حقیقی را به طواف ِ عاشوراییان
گذاشت تا هستی معنای "زیبایی" را در عطش ِ خیمه ها بیابد..
قربانی ات را آماده کن.. عید ِ مسلمانی است.. تسلیم ِ چه می شوی؟ عشق ِ یگانه معبود یا ...
نه. بیا هر چه غیر از او مانده بر جان ِ زندگی هامان را در قربانگاه ِ تقوا به اتمام برسانیم..
این آسمان ِ سراسر مهربانی اش، نیاز ابراهیم می طلبد..
و یک دل حسینی که بگذری از آستان ِ ابلیس آلود..
کعبه ی لطفش در انتظار تبرک ِ ایمان های عاشوراییست..
و این صحنه ی قربانی تا انتهای هستی جاری..
عیدت مبارک.
و در همین ایام حج که اکثر حاجیان به دور خانه یار میگشتند !
حاجی حقیقی یعنی حسین .ع. و اصحاب با وفایش احرام دگری بر بستند !
و از ظاهر ! به دنبال باطن و حقیقت بالفعل ( یار ) ! شتافتند و نیمه شب !! مخفیانه !! بهمزاه زنان و کودکان ! راهی حجی شدند که :
تا همیشه تاریخ متحول کننده دلهای حقیقت جو و طالب لذت واقعی با خدا بودن و در خدا ذوب شدن است و ....
.............. مکه تاااااااااا کربلا !! ...............
قافله با قافله سالار رفت .... همره عشاقر سبکبار رفت !!
در طلب یار همه در تبند !! قافله ای با تن تبدار رفت !!
این همه ازاد به رلفی اسیر قافله در بند و گرفتار رفت
بر سر اشتر شده اند مست می !! قافله ای مست چه هوشیار رفت !!!
آه که از شهر به خود ماندگان !!!!! قافله خاموش ز بازار رفت !!!!
قافله سالار حسینی حسین .ع. .... همره زینب .س. به شب تار رفت
زینب .س. دلخسته محمل نشین ... در بر عباس.ع. علمدار رفت !!
ناقه اصغر .ع. چو نسیم سحر سوی بیابان پر از خار رفت
از جرس قافله آید آید بگوش : جان نبی .ص. جانب پیکار رفت !!!
وای گر این ناله به زینب .س. رسد : بر سر نیزه سر دلدار رفت
............... ( شاهد ) از این غصه به صورت زنان !! ...........
............. بدرقه زینب .س. غمخوار رفت ...........
............ بتاریخ ( 16 / 3/ 70 ) .........!! یادش بخیر .... اااااااااااای خداااااااا
همذیگه رو دعا کنیم که خدا مهربونه
این شبا چشم عاشق به سوی آسمونه
خدا نگهدار