اشهد أنّ هرچه دارم تو !
من به این تسبیح طلایی شرف الشمس خو گرفته ام ، بوی دست نوازش حرمی را می دهد ک دلم را برده بودم
یک گوشه اش بتکانم و بیاورم ، من به این قرآن و حاشیه نویسی های خودم خو گرفته ام ،
به این چفیه ی معطری ک رفیق چندساله ام شده و هر روز سر سجاده سلامش می کنم خو گرفته ام ،
به این مفاتیح کوچکی که بعضی ورق هایش از شدت دلتنگی چروکیده شده ، خو...گرفته ام ...
من و این چادرنماز ِ پناهنده ی بدون ویزا ، به تو ، به واژه هایی که تو را صدا می زنند ،
به ضمایر همیشه غایبی که دلشان می خواهد مخاطب باشند و تو را در آغوش بکشند ،
به همان اندازه ی قبلی ها ، خو گرفته ایم ...
قدری ، به اندازه ی یک تاریکی ِ عمیق که بشود در آن فرو رفت و گم شد ،
بگذار دوباره قرآنم را در آغوش بگیرم و با تسبیحی که
بوی حرم می دهد ، ذکر ِ تو بگویم . ذکر تمام ضمایر از دست رفته را ...
____________________________________
پ.ن1 ) با دلم سرسخت شو ، تا می توانی سخت تر ...
پ.ن2 ) دمار از من برآوردی ، نمی گویی بر آوردم ؟
پ.ن3 ) چه خوب یادم هست ! عبارتی که به ییلاق ذهن وارد شد ؛
وسیع باش . و تنها .
و سربه زیـر . و سخت !