ما هیچ ، ما شکستنی !
زخم بر می دارد ، مثل صفحه ی گوشی که بعد از مدتی خش دار می شود ، جداره های گلو هم انگار بر اثر بغض اینطور می شود .. نمی شود هرنوع کلمه ای را ادا کرد تا مثل نمک روی زخم بدترش کند ، آنجا که در دعای کمیل هی با کلمه ها روضه می خواند: معتذراً نادماً منکسراً مستقیلاً مستغفراً ... این ها ، از آن کلمات است . منکسرا، یعنی یک از پای افتاده ی دست خالی که احساسش لای در گیر کرده است ، یعنی ظرف سفالی عتیقه ای که باد با همدستی پرده ی حریر از پنجره ی نیمه باز ، پرتش کرده پایین و به تکه های شکسته شده اش هم کسی اهمیت نداده ، برف و باران گرفته ، پاییز و زمستان آمده و رفته ، خاکی و گلی مانده همان جا ، بی رنگ ، بی رو ، بی حتا نشانه ای از عتیقگی ...
انکسار ، چاقو نیست که برش بزند به روح ، پتک و چکش نیست که با یک ضربه خُرد و خمیر کند ..
مثل فوت کردن قاصدکی است که صاف هُلش می دهی سمت دیوار ، بعد صدای له شدنش را ، جیغش را نمی فهمی . آن هم آرام و تلوتلو خوران می افتد پایین ، از حال می رود ، هرچه هم دوباره راهی اش کنی ، رمقی ندارد برای حرکت ، ناچار تکه تکه اش می کنی که بی چیز شود ، یکی یکی دارایی اش را می کَنی از وجودش .
دعای کمیل را برای همین خیلی دوست دارم که آدم را مثل اسپند روی آتش ، با اضطراب می سوزاند ، بعد می رسد به منکسراً ، گلو را چنگ می زند ، زخم عمیق می شود .
دوباره با عجز می گوید : "یا رب ارحم ضعف بدنی" یعنی خودت ببین که " ألآن انکسر ظَهری " شده ام ! پدر ِ لحظه های آشفته ام در آمده ، لرز به زانوهایم افتاده . جسمم از این همه درد به خود می پیچد . حالا وقتش رسیده که خودت رحمم کنی . رحمتم کنی .
مثل گنجشکی که در باران و سرما اسیر شده ، مرا لای دست های گرمت بگیر !
______________________________________________________________
پ.ن1 ) مادرها وقتی زعفران را در هاون می کوبند ، حواسشان هست که ضربه ها مداوم باشد اما آرام ، ریز باشد اما زیاد تا به هدف برسند ، خوب که له بشود ، بهتر رنگ و عطر می دهد ، برای زعفران خیلی ارزش قائل اند که یک وقت از دور و بر نریزد بیرون ، اما اگر زحمتش را کشیدند و دیدند نه رنگ درست حسابی داشت نه عطر و طعم ، دلشان می گیرد ، می گذارندش کنار ، می گویند تقلبی بود . دروغ بود .
لِه می شویم ، خُردمان می کند تا به جایی برسیم ، اما گاهی عصاره مان دلش را راضی نمی کند .. خدا !
پ.ن2 ) همه ی غصه ی یعقوب از این بود که کاش / بادها عطر که دادند ، خبر هم بدهند ... حامد عسگری
پ.ن3 ) من که از خود خبرم نیست چه قیدی دارم ؟ جمله های خبری ، قید مکان می خواهند ! غ طریقی
آدم هایی که در حسرت کربلا می سوزند ، یک جور خاصی به پیاده روی اربعین هم فکر می کنند . نه ؟