و ذهـن پلکـ مےزند

و ذهـن پلکـ مےزند

در ذبـح ِ بی رحـمـانه ی کلـمـات ...

صندوقچه

بدون شرح یا؟...

جمعه, ۱۰ دی ۱۳۸۹، ۱۲:۴۸ ب.ظ
از اونجایی که ساعت خواب من از شدت علافی بهم ریخته و کأنّه جغد شب ها بیدارم و روزها خواب..

همین چند شب پیش حدود 30/2 نیمه شب یه صدای نیمچه استارت ماشینی از بیرون شنیدم و از

پنجره سرکی کشیدم که دیدم یک عدد انسان مشکوک روبه روی پنجره اتاقم با نگاهی به اطراف سوار

ماشین شد و پس از چندی که درون ماشین با آتیش سیگار روشن تر شد فهمیدم حضرات سه عدد

تشریف دارند.

کمی بعد با حرکات مشکوکشان و ( زیرکی خودم البت) متوجه شدم در حال سفر کردن به فضا بسر می

برند و بعله...

بماند که بعد همان فضایی اول که زیارت شد مجددا اومد پایین و با تلفن به کسی موقعیتشون را اطلاع

داد که گویا بانی خیری شوند برای ایجاد مسافرت دیگران... البته من هم با سفت چسبیدن جانب احتیاط

در خاموشی مطلق زاغ سیاه ایشان را چوب می زدم..

خواستیم توسل جوییم به پدرجان! که صدای خروپف جناب، دلمان را اجازه نداد.

گوشی تلفن را برداشتم که 110 عزیز را خبر کنم(مثلا)

- دیلاری..دیلاری...دیلای لای.... شما با اپراتور کد 103 صحبت خواهید کرد:

- بله؟  - سلام آقا خسته نباشید،شبتون بخیر

- چند لحظه گوشی خانم...

- چند لحظه(دقیقه) صبر می کنم...

و بعد گزارش آدم های فضایی داخل کوچه را میدم.. و عمو پلیس مهربون که شبها که من بیدارم اوناهم

بیدارن قول میدن تا چند ثانیه دیگه بفرستند پی گیری......

بنده همچنان در تاریکی پشت پنجره...

مصرف "چیز"های بد ندیده بودم از نزدیک که بحمدالله تجربه حاصل شد!

هی با احتیاط به گوشیم نگاه میکنم که یعنی چند ثانیه گذشت و جانا نیامدید!

چیزی نشد.. تقریبا 2700 ثانیه معادل همون 45 دقیقه خودمون!... خب عمو پلیس هم دروغ نگفت..چند

ثانیه شد دیگه.

در فکر دلهره و نگرانی خودم بودم که نکنه اون طرف که باش تماس گرفتن بیاد کارشون را انجام بدن برن..

که نیروی گشت بلاخره مشاهده شد!

همینطور دُز هیجانم انگار رفته بود بالا که به محض ایست ماشین گشت، فضارفته ها سریع چیزی پرت

کردن بیرون و پا روی گاز فرار کردند...

و از اونجایی که آن سر کوچه ما به خاطر وجود فضای سبزی پارک مانند، بن بسته ماشین پلیس دنده

عقب آژیر کشون عین فیلما افتاد دنبالشون..

در خیالاتم دستگیریشون را می دیدم و اینکه من واسطه خیر شدم برای جامعه و بی خوابیم همچین بی

حکمت نیست.. که صدای ترمز اومد... وقتی عمو پلیس ها را دست خالی و در حال یافتن آن "چیز" پرت

شده بیرون دیدم فهمیدم که باز هم بعله... و من زیادی به تی وی وابسته ام!

اونا هم رفتند... و من در فکر یارانه هایی که احتمالا به نیروی انتظامی هم داده اند و ایشان نیز به نیت

صرفه جویی و صدالبته اصلاح الگوی مصرف خیلی اسراف در بنزین و گشت و تعقیب و این حرفها نمی

کنند...

هنوز نیم ساعت نگذشته بود باز با شنیدن صدای ماشین حس تیزهوشیم بهم الهام کرد مجرم برگشته!

و بعد پشت پنجره با دیدن هر 3 جوان و نور ماشینشون روی زمین و کند و کاو جهت پیدا کردن "چیز" شان

معطل نکردم و دوباره به عمو پلیس زنگیدم که اینا برگشتن... و او هم که:الان می آییم.نگران نباش.

اما اون 3 تا چند دقیقه بعد باعجله و (بی ادبیست!): فحش های لهجه دار مخصوص به همدیگه ناامید

گازشو گرفتند و رفتند...

این دفعه دیگه فکر کنم کلا پلیس نیومد.. خب البته منطقی که باشیم حق دارن! خیلی نباید به دو طرف

سخت گرفت... این بیچاره ها هم به قول سید یارانه برداشت کردن و بساط فضا رفتنشون مهیا شده

(هرچند به تیپشون نمیومد سرپرست خانوار باشن!)

آن گرامی ماموران هم بی شک اوضاع امنیت شهر را زیرپوستی تحت نظر دارند!

فقط آخرش یکی دو تا شبهه برام باقی موند!

اول اینکه این آدمای مشکوک نزدیک صبح بیخودی توی یه کوچه ی خلوت داخل ماشین فقط واسه

(مصرف یارانه) احیانا نیومده بودن که! اون تلفن مشکوکتر هم ظن من را برانگیخت بر هدفی والاتر از این

حرفها....

اما خب...قطعا شب ها که من بیدارم آقا پلیسا هم بیدارن... احتمالا فقط کمی درصد دنبال شکار بودن و

جنگیدن با دزدهاشون پایین اومده.. اونم به خاطر آزادی همه اقشار در جامعه

و دستور اجرای صرفه جویی در همه ی ارگان ها و اداراته! انــــــشاالله!

و دوم اینکه تهش نفهمیدم حالا با بهم زدن محفل این بیچاره ها و خبر دادنم، ته دیگ ماجرا به پلیس

رسید یا نه؟! اون 3 تا که بعد از جستجو خیلی عصبانی و رکیک گو رفتن...

شاید بد نباشه خودم توی روز روشن برم بگردم ببینم پیدا می کنم "چیز"شان را؟...

اصلا الان که عمیق تر فکر می کنم میگم نکنه حق الناس بوده؟ هم موجب بهم زدن استراحت

 نیروی عزیز انتظامی شدم هم مانع کیف و احیانا نقشه ی 3 عدد جوان با استعداد مملکت!

الله اعلم! ..... خدا ببخشاید!...

۸۹/۱۰/۱۰
فــ . الف