تقوا، تقوا ، تقوا !
1 ) «من لم یشکر المخلوق لم یشکر الخالق». این وظیفهى بنده هم هست، وظیفهى همه هم هست.
اگر چنانچه این خصوصیات را در مجموعهى دولت کنونى قدردانى نکنیم و تشکر نکنیم، طبعاً خدا را خوش نمىآید.
خداى متعال دوست دارد که از کارهاى خوب افراد تشکر بشود، قدردانى بشود و سپاسگزارى بشود.
وظیفهى بنده هم این است که قدردانى کنم و به خاطر همین خصوصیات، از دولت حمایت کنم.
البته حمایت از دولت، مخصوص این دولت نیست؛ بنده همیشه از دولتها حمایت کردهام؛
امام هم (رضوان اللَّه تعالى علیه) در هر برههاى، از دولتها و رؤساى قوهى مجریه و مسئولین دولتى حمایت میکردند.
دلیلش هم واضح است. چون عمدهى بار ادارهى مدیریت کشور بر عهدهى قوهى مجریه است
و نظام باید از قوهى مجریه، از رئیسجمهور، از مسئولین و از وزرا، حمایت کند. امام هم حمایت میکردند؛
بنده هم در دورههاى گذشته همیشه حمایت میکردم.
منتها خب، این خصوصیاتى که عرض کردیم، باید موجب بشود که انسان گرمتر حمایت کند و در این قدردانى و حمایت،
دلگرمتر اقدام کند . البته این به معناى چشم بستن بر ضعفهاى دولت هم نیست. بالاخره شما هم بشرید،
نقص دارید، ضعفهایى هم دارید؛ کارهایى را میخواستهاید انجام بدهید، ولى انجام نگرفته؛
کارهایى را به فکر نبودهاید و به ذهنتان نبوده،باید متوجه آنها بشوید و انجام بدهید؛
که در جلسات خصوصى با آقاى رئیسجمهور و با بعضى از مسئولین دیگر و در بسیارى از جلسات عمومى -
مثل همین دیدارهاى دولت و غیره - هم گفته شده. البته آن حمایت هم بجاى خودش محفوظ است .
بیانات در دیدار رئیس جمهوری و هیئت دولت / 1387/06/02
2 )
3 ) معناى ولایت، معناى اعتقاد به راه قرآن و اسلام، معناى دل دادن و سرسپردن به حکومت الهى،
این است که باید دلها در ظلّ این حکومت، با هم نزدیک باشد. «والمؤمنون والمؤمنات بعضهم اولیاء بعض»
ولایت در بین مؤمنین، لازمه حکومت الهى و تسلّط الهى است؛
لازمهى حکمروایى آیات قرآن و احکام نورانى قرآن است.
اگر دلها جدا بود، اگر دشمنى بود، اگر بغضاء بود، دیگر این حکومت الهى نیست؛ این حکومت طاغوت است.
- «جان گرگان و سگان از هم جداست.» - این حکومت، غیرالهى و غیر انسانى و نظام، نظام غیرولایتى است!
آن وقت نمىشود ادّعاى نظام الهى کرد؛ لیکن حقیقت قضیه این است که دلها با هم است، مردم در خطّ اسلامند،
مردم در خطّ خدا و راه خدا هستند.
بیانات در دیدار کارگزاران نظام/ 1377/01/27
______________________________________________________________
پ.ن 1/ انسان گاهى خودش را گم مى کند گاهى راهش را و گاهى کارش را
این طبیعى است که، آدمى که ارزش خودش را نشناخت و قدر و جایگاهش را به یاد نیاورد، ناچار کارها و
راههایش گم مى شوند، ولى از طرف دیگر، آنها که خودشان را گم نکرده اند، از این گمراهى و گم کارى و سر درگمى بیمه نیستند.
این طور نیست که ضلال عمل و ضلال سبیل را نداشته باشند، که این خطر هنوز هست.
و همین است که ضلال در قرآن صفت هاى گوناگونى مى گیرد ضلال بعید و ضلال مبین و از قول کافرها به انبیاء ضلال کبیر.
حاکم گرفتن طاغوت،
شرک،
دنیاطلبى و جلو گیرى از حق،
کفر و شک در ادامه ى انسان و روز دیگر از اینها با ضلال بعید یاد شده.
انتخاب معبودهایى دیگر،
و به انحراف کشاندن از خدا با ضلال مبین توصیف گردیده.
آدمى که خودش را گم می کند، ناچار به دیگران روى مى آورد و دنیا در چشمش بزرگ مى شود
و به ادامه ى خودش کافر مى شود و از خدا چشم مى پوشد و به سوى غیر او دعوت مى نماید
و در این مرحله است که ضلال انسان، همراه اضلال و گم کردن خدا، به اوج می رسد.
اضلال نتیجه ى عمل و پاداش انسانى است که خودش را گم کرده است.
کفر،
فسق،
هوى،
ظلم،
اسراف و شک، عامل اضلال خدا و رها کردن و واگذار کردن اوست.اضلال نتیجه ى اینهاست.
صراط / عین صاد
پ.ن 2 / آی "اسفند"یار ، دست از سر " بهار " بردار !
پ.ن 3 / ما را به جبـر هم که شـده سر به زیـر کن
خیـری ندیده ایـم از این اختیـارها ... !
بر منحرفین از مسیر ولایت لعنت