و ذهـن پلکـ مےزند

و ذهـن پلکـ مےزند

در ذبـح ِ بی رحـمـانه ی کلـمـات ...

صندوقچه

خیال روی تو در هر طریق همره ماست...

جمعه, ۳ خرداد ۱۳۹۲، ۰۸:۰۴ ب.ظ

برای n مین بار مراتب انوار ِ شیخ اشراق را می خوانم در این چند سال ...

استاد از من شکل می خواهد و توضیح و تفسیرهای لغت به لغت کتابش را ... !

من اما 

دلم 

نور الانوار  ِ 

مهر ِ تو را می طلبد !

به من بگو چطور یواشکی ،  نور ِ اقربـ ـت باشم ؟!

ربّ النــوع ِ هرچه دلتنگیـ ست !

__________________________

پ.ن ) " ما " اسما و صفاتی هستیم که خداوند با آن خود را توصیف کرده است !  ( فصوص الحکم/ابن عربی )

۹۲/۰۳/۰۳
فــ . الف

من تو او

نظرات  (۷)

ولی فکر کنم تنبلی و درس‌نخونی رو دارید می‌ندازید گردن رب‌النوع. الکی الکی
پاسخ:
آقا دیگه دیواری کوتاه تر از درس نخونی هس ؟  انکار نمی کنیم البته :)

سنگی که سالها شد مهر نماز من ترسم که در ترازوی اعمال ما نهند(خودم میدونم مال شیخ بهایی ه و ربطی به موضوع نداشت)
از بی دقطی خوندن مُهر به جای مِهر ه
پاسخ:
 همینم قبوله 
بی ربط نبود .

قصه های شیخ اشراق رو هم بخونید ، لذت بخشه
پاسخ:
بسیار .

"عشق که برادر میانین است با حسن انسی داشت ، نظر از او بر نمی توانست گرفت ،ملازم خدمتش می بود ،
چون تبسم حُسن پدید آمد ،شوری در وی افتاد ، مضطرب شد ، خواست که حرکتی کند ،
حُزن که برادر کهین است در وی آویخت. از این آویزش آسمان و زمین پیدا شد .... "
تبارک الله احسن الخالقین ؟
من که ..
پاسخ:
ما خلقت الانس الا لیعبدون ....
صحبت(با را مکسور بخوانید)خاصی ندارم چون فقط کله مون تو فرمول بوده فقط عرض ارادت:))))
یا علی مدد
پاسخ:
با فرمول هم میشه زندگی کرد :)
علی یارت
۰۵ خرداد ۹۲ ، ۱۸:۳۲ سیدامیرولایی
زیبا بود..
این رب النوع هرچه دلتنگی کجاست. ما ازش شکایت داریم :)

از شیخ یک داستان کوتاه گاوش را خواندم که در تفسیر سوره بقره بود. همان گاو نفس آدمی که شهر را بهم میریخت، یکی هم یادم نیست چه بود انگار در طبقات آسمان بالا می رفتند یا یک همچین چیزی. عقل سرخ بود چه بود نمی دانم.

در هر صورت مرد زیاد نزدیک شدن به این شیخ شهید نبودم.
پاسخ:
همین نزدیکی ها . ما پیداش نمی کنیم ...

خدا به اولین استاد فلسفه مون خیر بده قصه ی  گاو رو اول اون واسمون تعریف کرد و جرقه هه رو زد ...
علاقه داشته باشید فضای خوبی داره .