خیس باران شدنم را بنویس
قرار است یک روز بعد از ظهر بروم بالای درخت توت ، توت مرا بچیند و بکشد آن بالا .
یک هو باد زوزه بکشد ، پر ِ چادر نمازش را بیندازد روی صورت آفتاب ، آفتاب مست شود از عطرش ،
خدا بدمد در گلوی ابرها و دوباره مثل تمام این شبانه روزهای بارانی ، زمین ذوق کند از بوسه های آبدار ِ خدا .
باد ، خودش در گوشم گفت دستش را بگیرم ، من هم قولش دادم . که همسفرش شوم ...
که با هم برویم زیر درخت انار ، بغض هایمان را بریزیم پایش... اشک انار از آن بالا قل بخورد توی دامن من ..
من سیب دلم را پیوند بزنم به چشم های تو .
تو آسمان ریسمان ِ کلمات مرا بگیری و آنقدر محکم بکشی که سکوت قبض روح شود !
____________________________________________
پ.ن1 ) و هـو الَّـذی یُـرسِلُ الـرّیاح بُـشراً بینَ یدی رحـمَــتـِه...
بادهای سنگینت را میفرستی که قلب های مرده را مژده ی باران دهد ! چقدر حرف در همین یک آیه گنجانده ای !
اعراف/57
پ.ن2 ) تهران را ماه رجب ، بزک کرده با نشانه های رحمتش ...!
پ.ن3 ) چو نیاز ما فزون شد ، تو به ناز خود فزودی ...
_________
پ.ن4 ) یکی از فانتزیام اینه در طول ترم مث آدم درس بخونم! سر کلاس ها هم به درس گوش بدم !
بعد شب امتحان به کتاب و جزوه هام بگم چی فک کردین ؟ من الان فقط باید شما رو یه مرور کنم ...
و 20 بگیرم مثل همیشه !!! بعد از امتحان هم برم تو افق محو شم ... والا :/
پ.ن5 ) اینکه من از آغاز دوران دانشجویی نتونستم به جمع معتکفین بپیوندم ! این رو کجای دلم جا بدم ؟! هان؟؟
نازپرورد وصال است :((