و ذهـن پلکـ مےزند

و ذهـن پلکـ مےزند

در ذبـح ِ بی رحـمـانه ی کلـمـات ...

صندوقچه

دوغ یا ماست!

سه شنبه, ۱۷ خرداد ۱۳۹۰، ۰۱:۴۷ ب.ظ
چند وقت پیش اتفاقی، بعد مدت ها نشستم پای یکی از برنامه های تلویزیون که موضوع بحثشون

دروغ بود! مجری می گفت به ما پیامک بزنین و از دروغاتون بگین..

بعد طبق معمول یه بازیگر مهمون برنامه شد...

طرف می گفت من اگه بگم خیلی وقته دروغ نگفتم دروغه! بعد هم شروع کرد به نظرات کارشناسانه

و مجری هم تایید می کرد...

ـــ دروغ یک موضوع عادی برای همه مون شده.. یه جورایی زندگیمون باهاش می چرخه.. ما نمی تونیم

بدون گفتنش راحت زندگی کنیم... من خودم ۹۰ درصد کارام با دروغ گفتن می چرخه!.....و...

وقتی نوبت به کارشناس های اصلی رسید و اون دوتا روانشناس شروع کردن اولش فکر می کردم

این همه از منشاء دروغ و ویژگی های روانی و عللش حرف زدن مقدمه است تا آخر سر به یه نتیجه ی

درست حسابی برسن!... اما اون کارشناس  ها (!) هم رفتن و مجری دوباره به خوندن پیامک ادامه داد

و از شنیدن تجربه ی دروغین دیگران ذوق می کرد...

آخر برنامه مصاحبه ای نشون داد از کسایی که جواب آخرین بار کی دروغ گفتین را میدادن!

ته همون مصاحبه با چند تا بچه هم صحبت شده بود..

اما فرق اون همه فک زدن مجری و کارشناس ها و آقای بازیگر و ..... با این سه چهار دقیقه ی صحبت با

بچه ها چیزی بود که به کل زمان برنامه می ارزید؛

از بچه های مهدکودک هر سوالی پرسیده می شد یک جواب میشنیدی:

ــ دروغ گناه بزرگیه!... اگه دروغ بگیم خدا مارو دوست نداره!... ما نباید خدا رو ناراحت کنیم!...

 ................

..........

..

زیرنویس/ می دونم انقدر ستّاری که بی انصافی بنده هاتو هم میذاری کنار اون همه دلی که ازت

 شکستن... ای کاش می شد موقع توجیه کردن یه ذره "بچه" می شدیم!...

۹۰/۰۳/۱۷
فــ . الف