و ذهـن پلکـ مےزند

و ذهـن پلکـ مےزند

در ذبـح ِ بی رحـمـانه ی کلـمـات ...

صندوقچه

با خاطره‌‌هاییم گلاویزتر از پیش…

يكشنبه, ۸ دی ۱۳۹۲، ۰۲:۰۱ ب.ظ

وقتی خیلی بچه تر بودم ، رمانی خواندم که اسمش انگار رویای سپید بود ، یا یک چیزی توی این مایه ها...

اما اولین داستان عاشقانه ای بود که دست گرفتم . 

همان موقع که بچه ها می گفتند پشت حیاط مدرسه جن ها رفت و آمد دارند و از طرف زن سرایدار هم 

شهادت می دادند ، همان موقع که خودمان هم باورمان شده بود اما یواشکی می رفتیم پشت حیاط و 

بغل پنجره های نمازخانه، صدای ترسناک درمی آوردیم تا بقیه بترسند و جیغ بکشند و ما کیف کنیم و بخندیم..

همان موقع که سریال خط قرمز می دیدیم ، پسرهای محله بعداز ظهرها با دوچرخه شان توی کوچه مان

گشت می زدند و هنوز مزاحم تلفنی خانگی داشتیم که زنگ بزند و فوت کند یا حتا به مامان ِ آدم هم بگوید

بیا با هم دوست شویم ... همان موقع که من عاشق تئاتر بودم و با بچه ها خودمان را به هر شکلی در می آوردیم

تا نمایش اجرا کنیم . همان موقع که تابستان هایش ، پر از اوقات فراغت بود و کانون پرورشی فکری محل که 

نه فکر داشت نه برنامه ، پاتوقمان بود و هم تئاتر بازی می کردیم ، هم گروه سرود ناحیه بودیم ، هم من مجری

می شدم ، هم اردو می رفتیم ... هم بسکت می زدیم ، هم ...

همان موقع که من هنوز نقاشی می کشیدم ، با عشق نقاشی می کشیدم و روی هر چیز درپیتی

ابتکار خرج میکردم.. و غصه ام می شد که بابا نمی گذارد هنرستان بخوانم ...

همان موقع که چندتا خانواده دور هم جمع می شدیم و سرخوشانه به سفر می رفتیم ...

که هنوز رابطه ها خیلی گرم بود..

همان موقع که جمله های عاشقانه ی رمان ها را حفظ می کردم ، که خواندن آن رویای سپید خیلی

بهم چسبیده بود ، اما یادم نمی آید چرا . و اصلا شخصیت مقابل آن دخترک دندانساز کجای قصه

قرار می گرفت و آخرش چه به سرشان آمد..

بعضی وقت ها در خواب و بیداری هایی که قرار است شلّه قلم کار ِ ذهنم از لحظه ی تولد تا الان هم بخورد

و خودآگاه و ناخودآگاه را با هم قاطی کند ، دختر ِ آن داستان را می بینم که ایستاده رو به پنجره و

می گوید " روزگاری آنقدر باورت داشتم که اگر می گفتی ماه سیاه است ، می گفتم ماه سیاه است ،

چرا که باور من چشمان تو بود ... " بعد با هم بغض می کنند ، شاید هم من با آنها . من ِ آن چند سال پیش .

باز یکی شان به آن یکی می گوید " دست های تو زیباترین پلی ست که از عشق بسته می شود و

دست های من محتاج ترین عابری که از این پل می گذرد .. "

حالا چه فرقی می کند که این جمله ها را کدامشان بگوید ؟ احتمالا سال هاست در کنار هم به خوبی و خوشی

توی قفسه ی کتابخانه ای زندگی می کنند و رویایشان چرک نشده ... مثل همه ی قصه هایی که مادربزرگ

برایم تعریف می کرد و هیچ ناشر و انیمیشن سازی دستش به آنها نرسید تا گند بزند به دوست داشتنی بودنشان . 

امیرعلی هم یک کتاب دارد که اسمش پیلی ِ فلان فلان شده است . باید روزی دوازده بار برایش بخوانیم تا

راضی شود . هنوز حرف زدن را درست بلد نیست و نمی تواند وسط قصه هی سوال کند و آدم بزرگ ها را عصبی .

هنوز مثل آن موقع ِ من نشده که می خوابیدم توی دامن مادربزرگ و آنقدر قصه گفتنش را با سوال هایم

کش می دادم تا چشم هایش خمار می شد و خوابش می برد ، من هم چشم هایم را می بستم و خودم با

شخصیت ها بازی می کردم ...

همان موقع که زندگی ، باورپذیرتر بود . عشق می خزید توی لباس قصه و آدم به پایان خوشش امید داشت ..

همان موقع که توی بغل مادربزرگ جا می شدیم ، قصه هایش را یادش نرفته بود .

دنیا هنوز یک عالمه شاهزاده خانم داشت که طلسم شان را پسر فقیر و زحمت کشی می شکست ...

همان موقع که هنوز می شد در عالم نوجوانی به عشق های الکی اعتماد کرد ... اعتماد ِ الکی .

____________________________________

عنوان از بانو مژگان عباسلو 

 

                                            

۹۲/۱۰/۰۸
فــ . الف

جوانی

نظرات  (۴۶)

۰۸ دی ۹۲ ، ۱۵:۴۲ پلک افتاده
بغضم را در آوردی ! تو همیشه ......
پاسخ:
...
۰۹ دی ۹۲ ، ۰۰:۳۰ یک بنده خدا
متفاوت بود!
یک اتفاقی افتاده در دلتان!
مثل همیشه نیست!
پاسخ:
.......
۰۹ دی ۹۲ ، ۰۱:۰۰ یک بنده خدا
پس قبول دارید!
چی شده؟
پاسخ:
 دل آدم است دیگر... تکلیف ندارد.. در قبض و بسط ... جدی نگیرید !
۰۹ دی ۹۲ ، ۰۱:۰۸ فرجی دیگر
سلام کودک غرق خاطره ها
سلام بانو
هم متفاوت بود هم نبود ولی عحیب نزدیک
چقدر جمله های عاشقانه می چسبد بعضی وقت ها... باور من چشمان تو بود
و ما هم که جان می دهیم برای اعتماد الکی!!
از زوایای ذهنت قشنگ جمله و موقعیت و کلمه می چینی و می گذاری توی سبد قلمت آفرین این خودش هنر است که از زیاد خواندن می اید به دست
راستی کی طلسم ما می شکند؟!! کی ؟ و کی ( ایهام رو حال می کنی)
راستی دوم ! با بنده خدا موافقم اتفاقی در دلت افتاده انگار
پاسخ:
سلام سردبیر ِ جان .
نع بابا خیلی هم تحویلمون نگیر که خوشمون بیاد :)
تو ک دل منو از نزدیک دیدی ! شیب ؟ بام؟ اتفاق ؟ 
یک حس مقطعی ست .. بی مخاطب..
۰۹ دی ۹۲ ، ۰۷:۳۰ دوره گردِ عکاس
سلام
زیبا بود، ساده و روان
مرا کشاندبد به اعماق کودکی‌ و نوجوانی‌ام...
و دلم تنگ شد برای آن روزها...

خوشا به حال کودکان دهه 60 تا اوایل 70 بعد از نسل ما به گمانم کسی طعم شیطنت‌های کودکانه را نچشیده باشد مگر کودکان آبادی‌های دور دست...
پاسخ:
سلام . تشکر.

بچه های بعد از ما محروم اند از این همه لذت ِ بکر ...
وای دلم لرزید عزیز.مثل همیشه نوشته هات رو دوست داشتم.یه سری هم به بزن فرمانده
پاسخ:
:)
والا ما هم که هم دوره ایم با خودت چیزی از این لذت ها یادمون نمیاد...
اصلا بچگی من با همه فرق داشت.
انقدر تنها بودم که...
واقعا خاطره ندارم.
وقتی این چیزا رو مینویسی حرصم میگیره. دوست دارم فک کنم الکی اینا رو سر هم میکنی. آخه من هیچی یادم نی خب! هرچند در مقایسه با الان دلم برای همون هیچی های کودکی م هم تنگ میشه. چقدر گنده این روزا....
:(
پاسخ:
من انقد از بچگیم و کلا گذشته م خاطره و نوشتنی دارم که بیشتر همینا سر ذوقم میاره واسه نوشتن ...
مث همین کتابی که یهو اومد تو ذهنم بعدم بقیه خاطرات خودشون ردیف میشن...
اگه بخوام ی رمان بنویسم که هر فصلش مال ی مقطع از مدرسه باشه هم حرف زیاد واسه گفتن دارم ! مخصوصا اگه بدون سانسور این کارو بکنم...
شاید ی روز واسه نوه م دست به همچین ایده ای زدم .. بعد مث تو فیلما میشه :)) نوه م شباهت عجیبی به من داره و خخخخخ
اینا رو نگفتم ک دلتو بسوزونما ... خب هرکسی ی جور زندگی داره.. منم توی خانواده و فامیل نسبتا پرجمعیت پدریم توی ی شهرستان کوچیک با ی عالمه آداب و عادات مختلف بزرگ شدم.. واس همین ذهنم پر خاطره و نوستاله...
بعدم یکی از خصوصیات متولدین تیر جزئی نگر بودنشونه ! همه چی یادشون میمونه و دقت می کنن به لحظه ها ... تا ی جایی این خوبه .. اما تو این دو سه سال اخیر دلم میخواسته فراموشی بگیرم !
۰۹ دی ۹۲ ، ۲۲:۲۹ یک بنده خدا
بلاتکلیفی دل...
بعضی وقتها پیش می آید.
قدرش را بدانید؛ الفرصه تمر مر السحاب!!!
پاسخ:
هوم...
۰۹ دی ۹۲ ، ۲۳:۱۴ یک بنده خدا
البته خود انسان هم باید بگذرد از این حال....
به دل و تکلیفش اعتمادی نیست!
پاسخ:
گاهی انسان هم بگذرد ... حال نمی گذرد...
۰۹ دی ۹۲ ، ۲۳:۴۵ یک بنده خدا
بعضی وقتها آدم حال عجیبی دارد...
علتش را نمی داند. اما اگر قرار باشد از حرکت نگهش دارد نباید به آن اعتنا کند؛
پاسخ:
حرکت ... و ما ادرک حرکت !
۱۰ دی ۹۲ ، ۰۰:۰۹ یک بنده خدا
انک کادح الی ربک کدحا فملاقیه
حرکت؛حرکت؛حرکت!
پاسخ:
فملاقیه ...
چهره آراسته ام در هوس وصل ولی...
اصلا اینجور مواقع باید به همین دل گفت
و لربک فاصبر...
۱۰ دی ۹۲ ، ۰۰:۳۳ یک بنده خدا
حتما!
والبته قبلش باید از خودش بخوای:
یا محول الحول و الاحوال
حول حالنا...
پاسخ:
صاحب ِ حال !
۱۰ دی ۹۲ ، ۰۰:۵۹ یک بنده خدا
صاحب حال و حرکت و دل و تکلیف.....
پاسخ:
و سکوت...
الان نمی شود اعتماد کرد ؟ آدم خودش را بزند به بچگی ؟
پاسخ:
گیریم که زد ... بعد همین خودش نمی آید خِر ِ بزرگی اش را بچسبد ؟..
۱۰ دی ۹۲ ، ۰۱:۱۵ یک بنده خدا
و سکوت؟؟؟
پاسخ:
چه بگویم دیگر ؟
قد سکتنا فافهموا سر السکوت...
۱۰ دی ۹۲ ، ۰۱:۲۵ یک بنده خدا
امیدوارم و خوشبین به تغییر حالتان!
پاسخ:
حالم خوب است .. باور کنید !

و ممنون البته .
۱۰ دی ۹۲ ، ۰۱:۲۷ یک بنده خدا
حالاین روزها حال خوبی نیست...
مثل حال عقاب بی پرواز؛
مثل حال ژکوند بی لبخند؛
مثل احوال تار بی شهناز...
۱۰ دی ۹۲ ، ۲۳:۴۹ یک بنده خدا
چه جمعه هاییست این روزها!
پاسخ:
پر از غروب ...
۱۱ دی ۹۲ ، ۰۰:۰۰ یک بنده خدا
اگر قرار باشد تا آخر هفته همینطور باشد....
پاسخ:
تا آخر صفر ... شاید هم..
۱۱ دی ۹۲ ، ۰۰:۱۸ یک بنده خدا
انگار صفرنمیخواهد تمام شود....
یعنی جمعه اول ربیع خواهد آمد!
پاسخ:
باران بهاران را جدی نمی گیرد...
۱۱ دی ۹۲ ، ۰۰:۲۹ یک بنده خدا
سنگینی میکند روی دلم این روزهای آخر صفر!
منجر میشود به بلاتکلیفی دل و انقلاب حال و ..
پاسخ:
هوم...
۱۱ دی ۹۲ ، ۰۰:۳۹ یک بنده خدا
ای کاش در با آمدن ربیع حالمان عوض شود؛ ای کاش...
۱۱ دی ۹۲ ، ۱۰:۰۳ امیرابوالفضل علوی
چقدر دلم برای همان موقع عا تنگ شده..
یادش بخیر..
۱۱ دی ۹۲ ، ۱۰:۴۷ عمه نیلوفرها
سلام دختر گلم ، من بر عکس رفقا هر وقت نوشته هات را میخونم کلی انرژی مثبت میگیریم .
آهای رفقا به فاطمه گفتم به شما هم میگم جوان شیعه ولایتی باید شاد باشه
افسوس و غصه مال شما نیست
اسلام دین جذب است
مبلغ شادیها و زیبایی های اسلام باشید
در محرم با کربلا در شعبان و رجب با ...
هر روز را غدیر بدانید تا هر روز متولد شوید
پاسخ:
سلام علیکم . بعله :) شما خودت انرژی مثبتی ! چشم عمه خانوم :))
آخ آخ مسافرتای دست جمعی
چه کیفی میداد
سلام
چشم عمه نیلوفر ها
چشم...

:)
تغییرات وبتون عالی .
ربیع مبارک
انشاالله عشق واقعی تجربه کنید ...
پاسخ:
ممنون . مبارک ِ شما هم ..
۱۳ دی ۹۲ ، ۱۰:۱۲ امیر حسن
سلام
پاسخ:
سلام پسرعمه زا :)
اینجا جیزه بچه ها نباید بیان که !
۱۳ دی ۹۲ ، ۱۱:۰۱ یک بنده خدا
ربیع کار خودش را کرده است...
خانه تکانی قشنگی بود برای بهار...
مبارکتان باشد...
امبدوارم دعای تحویلمان هم مستجاب باشد!
پاسخ:
ممنون 
به مدد یا فارج الهمّ ...
۱۳ دی ۹۲ ، ۱۴:۲۸ امیرابوالفضل علوی
امروز به عشاق حسین، زهرا دهد مزد عزا

یک عده را درمان دهد، یک عده بخشش در جزا

یک عده را مشهد برد، یک عده را دیدار حج

باشد که مزد ما شود، تعجیل در امر فرج

حلول ماه ربیع الاول مبارک
چقد هدر جدید به این پست میخوره :) آدم سر ذوق میاد با رنگاش !
پاسخ:
:) 
به نظرم زیادی هم رنگ داره ! الان چند درصد پشیمون شدم ازش !
۱۳ دی ۹۲ ، ۲۳:۰۱ خانم معلم
سلام ...

اولا امیدوارم همراهی خدا زودتر نصیبتون کنه که این راه کوتاه ، اما طولانی انتظار رو زودتر طی کنید و به دیدار یار برسید .

دوما که منهم از این خاطرات کودکی زیاد دارم . کاش بچه های این دوره هم می تونستند از این خاطرات داشته باشند . چقدر تفاوته بین بچه های دوره های مختلف با هم ...
پاسخ:
سلام به روی ماهتون . ممنونم :)
فقط خدا کنه با پوچی بزرگ نشن و بعد به پوچی برسن !
 لااقل ما اگه جایی کم بیاریم یه دست آویزی از گذشته هست ک آدمو دلخوش کنه ...
این عکسه! ی سال هیات واس تبلیغاتش زده بود... یادته... همون سالی ک میکائیل رو دعوت کردن...(اینطوری یادمه)
آخر امسال از اون چای چرکای هیات نخوردیم!!!
هدر و ربیعت هم مبارکا
محتاج دعات
پاسخ:
هوم زهرا ! میکائیل ! 
چای چرکای هیئتم آرزوست !
مبارک دلت ..
۱۸ دی ۹۲ ، ۱۸:۱۷ یه تکونی به خودت بده
با سلام.
قلم لطیف و بی نهایت جذاب و قشنگی دارید تا جایی که اجازه نمی ده از اینجا برم
و میگه همین جا باش و کل پستا رو بخون.
خوشحال شدم اینجا اومدم و کلی انرژی گرفتم.
در آتیه بیشترتر خدمت می رسیم.
پاسخ:
سلام . ممنون . الان ینی باید ی تکونی به خودم بدم ؟
۱۹ دی ۹۲ ، ۲۳:۰۸ امیرابوالفضل علوی
امام حسن عسگری (ع) :
کسى که “پارسایى” خوى او، و “بخشندگى” طبیعت او
و “بردبارى” خصلت او باشد دوستانش بسیار شوند. . .
شهادتش تسلیت، التماس دعا
پاسخ:
ممنون. تسلیت .
۲۲ دی ۹۲ ، ۱۶:۱۵ بچه های مسجد
سلام.
وبلاگ ساده و با صفایی دارید. همیشه موفق باشید.
به ما هم سری بزنید و حتما نظر بدید.
در صورت علاقه ما رو با اسم *بچه های مسجد*لینک کنید؛
http://bachehhayemasjed.mihanblog.com
اللهم عجل لولیک الفرج
۲۲ دی ۹۲ ، ۲۳:۵۳ بچه های مسجد
با عرض سلام مجدد و تبریک به مناسبت خجسته سالروز ازدواج مادر امت حضرت خدیجه کبری سلام الله علیها با رسول خوبی ها حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله و سلم و تشکر از ثبت نظر از شما دعوت میکنم تا به همین مناسبت مظلوم واقع شده حتی بین شیعیان یک پست به این موضوع اختصاص بدهید.
اجرتان با فرزندشان حضرت زهراء سلام الله علیها
۲۳ دی ۹۲ ، ۱۱:۰۷ بچه پرنده
سلام بعد از چند هفته درگیری با درسهای کذایی...
احساس می کنم بیشتر از این که در حال زندگی کنی در گذشته ها به سر می بری....مثه خودم. هر اتفاقی که می افته بیشتر از این که از همون لحظه لذت ببرم تو گذشته ها سیر میکنم....بگذریم دلم واسه نوشته هات یخده شده بود...طرح جدید وبلاگت هم خیلی قشنگ و رنگا ورنگه ...مثه همون بچه گیهات...بعضی وقتا از نوشتهات تقلید میکنم ...ولی آخرش به پاتوشته های تو نمیرسه...
پاسخ:
سلام . برای همین قلممو گذاشتم زمین . فعلا نوشتنی های حال رو نمیشه اینجا گذاشت .. تقوا لازمه !

۲۳ دی ۹۲ ، ۱۵:۵۶ امیر حسن
برای یک انتخاب خوب باید به همه جا سر زد
پاسخ:
مادر این بچه کو ؟!
۲۳ دی ۹۲ ، ۱۶:۰۱ شاکی از وبلاگ شما
سلام چرا به همه نظرات پاسخ نمیدید؟ فقط آشناهاتون باید جواب بگیرند؟
پاسخ:
سلام . کدوم نظر منظور شماست ؟
۲۴ دی ۹۲ ، ۱۱:۲۶ نازنین فاطمه
سلام....
کمکم میکنید تا نوشته هام خوب بشه؟؟
قلمتون عالیه...
بهم سر بزنید....
منتظرتونم
یا علی
به اجتماع سلولی نپیوند!
پاسخ:
:)
چرا ؟
چون کار دستت میده!
پاسخ:
آخ آخ آخ آخ !
۲۸ دی ۹۲ ، ۱۸:۴۱ محمد معین صادقی راد
سلام
اینکه لینک نظر پست های اخیر غیر فعال اند احتمالا به این معناست که بروید جای دیگری نظر بگذارید :دی
سلول انفرادی را خواندم ، این طولانی بود نخواندم.
و هم اکنون نیازمند به نظرات و پیشنهادات شما دارم ...
پاسخ:
سلام .
۰۱ بهمن ۹۲ ، ۲۱:۱۲ پلک افتاده
آن یار کزو گشت سر دار بلند جرمش آن بود که اسرار هویدا میکرد

منم با خانم " زهرا" موافقم ....

من که نمی دونم، چه میدونم !
پاسخ:
:|
۰۸ بهمن ۹۲ ، ۱۷:۴۶ مسیح کردستانی
بنده خوب خدا سلام..
مطالبتون حزن خاصی داره ، روح خاصی داره ... بوی دیوارهای کاهگلی میده ، بوی حوض حیاط ... حس خوبی میده نوشته هاتون .. انگاری که فکر می کنی توی خونه خودت هستی...
التماس نور
یاحق ج
پاسخ:
سلام . تعارف نوشتاری بود .. وگرنه چندان هم خوشایند نیست اینجا .. لطف دارید البته .
حق .