همین که در دلم،
اضطراب ِ جمعه ی دوباره ای بی تو را ندارم؛
یعنی وای به حال من ِ نامنتظر....
........................
..........
/مَتى نَنْتَقِعُ مِنْ عَذْبِ مائکَ فَقَدْ طالَ الصَّدى..../
همین که در دلم،
اضطراب ِ جمعه ی دوباره ای بی تو را ندارم؛
یعنی وای به حال من ِ نامنتظر....
........................
..........
/مَتى نَنْتَقِعُ مِنْ عَذْبِ مائکَ فَقَدْ طالَ الصَّدى..../
بتونی باهاش حرف بزنی..
رئیس دانشگاه مربوطه + رئیس و معاون و مدیر اجرایی و چندتا از مسئولین تشکلی که توش فعالیت
داری هم کنار استاد توی اتاق تشریف دارند...
وقتی وارد میشین از بین این همه آدم فقط استاد پناهیان جلو پاتون بلند میشه و
جواب سلامتونو میده و تحویل میگیره!
الحق که نیست هر خوبی را نمونه ای . . . !!
.................................
..............
/ کاش گفته بودم برای روح ِ آزرده ام چه طوفان ِ سازنده ای هستین همیشه../حفظه الله/
نام شاهکارهای بعدی سینما را حدس بزنید! :
الف) بابا ، پشه منو خورد !
ب) خر ، موجود عزیزی است !
ج) دست توی دماغت نکن !
د) جانوران خنده دار !
هـ) همبرگر با نون اضافه و سس سفید !
جناب آقای بافرهنگ وزیر فرهنگ و ارشاد (اسلامی انشاالله!) (؟!) این خانه از پای بست ویران است!
فکر محتوا باش که انحلال ِ خالی آب کشکه !
به اسم حبیب
اگر آنان که رفتند حسینی بودند و جهادی علی وار کردند شمایی که ماندید هنری زینبی دارید تا
زیبایی حضورشان را بر چشمان ناباور ِ قافله باختگان به تصویر کشید . . . .
پس "سلامٌ علی قلب زینب الصّبور" . . . .
و مگر نه اینکه قرآنش نام تو را برد ه و مگر نه اینکه حق ولایت دارد " مادر " ؟
تو که آه بکشی دنیا ویران می شود بر سر هرچه نامهربانیست... اصلن خود مادر یعنی آهی که از
نهاد ِ عشق پا می گیرد. و خودت بگو عشقی فراتر از تب ِ بی قراری ات در لحظات ِ ناآرامی فرزند
هست مادر؟
حالا اما دلت گرم باشد از آن فرزند ِ آرمیده ای که اشک را روسیاه کرد بر صفحه ی دلتنگی هات..
دلت گرم باشد که آرامشی والاتر از لبخند ِ چشمان شهیدش نیست در این دنیای بی اعتبار..
چشمانی که اخلاص، سرمشق ِ بندگیشان بود و الفبای عاشقی را زمزمه کرد در گوش ما
دورافتادگان از آسمانش..
غمت را در کوله بار ِ شرمساری من بگذار ای یاور زینب ! که پرواز ِ پرستویت جز سربلندی
چیزی بر نمی تابد..
شوق شهادت با هر واژه ای از زندگی نامه ی دردانه ات، دلهای جامانده را می لرزاند...
چه نزدیکش بوده باشند و لبخند ِ ایمانش را چشیده . . . و چه در زمره ی کسانی چون ما که در جایی
و نقطه ای و زمانی دیگر مست ِ دنیای خویش بوده ایم و صهبای وصال ِ شهیدت، خواب ِ پریدن را
برایمان رویای شیرین رضایت الهی کرده است..
گویند حضور انسان ها در هر موقعیتی بی حکمت نیست.. بی گمان این بنده ی مقرب ِ در خانه ات
حاضر شد تا درسهایش را از بَر کند و با غیابش، نفس ِ حسرت خور ِ ما را آگاه تر به اسرار ِ حب الهی
گرداند.. و تو ای زخم ِ داغ دیده ی میراثِ فاطمهس ! مادر !
دستانت مسیر بهشت را جاری می کند بر قلب شاهد ِ حقیقت..
تو را به بوسه های آسمانی ِ شهیدت بر همان دستان سوگند.. که سجاده ی خلوت با عزیزت وقتی
پهن شد دعا کنی اجابت ِ بی قراری های مریدان ِ اخلاصش را..
که رنگ ِ بی ریایی هایش، چشم ِ هر چه دنیاخواهیست کور کرده.. و ما اسیر ِ این بازار مردانگی اش
سر در گریبان ِ گمشدگی خویش فرو برده ایم..
سلام ما را برسان بر آن وجود ِ متبرک ِ فرزند خمینی و سرباز خامنه ای که تا نور ایمان می درخشد
راهشان همواره آذین بسته ی پیروی است..
از همین فاصله سر بر زمین آورده و سجده می برم بر پاهایت که قبله ی حاجات ِ شهید والامقام بودند..
اندکی شفاعت طلب ِ جانمان کن تا خریده شویم در این وانفسای انتظار..
صبر زینبس پناه ِ همّیشگی ِ زندگیتان باد و برکت ایمان، رونق ِ افزون این بزرگترین افتخار..
یاعلی
......................................
......................
....
" کمیل " قسمتی شد از حکایت واماندگی کوله بار ِ خالی من و ما . . . !
شاید خدا قصه ی شهادت را نوشت تا نفس های سوخته را گداخته تر کند !
حالا بسوز ای درد ِ دیرین ! دنیا ...
تو بقیع ِ غربتم باش....
...................
.......
...
کاش تمام زندگی ام را خلاصه کنی در همین لحظه های طوفانی..
دیگر از مرداب ِ بی جان ِ خویشتن دل بریده ام..
ساده نفس بکشم
بی دغدغه
بی حاشیه
بی حتی خودیّــت هام . . .
تمام آنـ ـچه " من " را ساخت برای دیگران
خسته ام از این تنگنای ناراضی همّیشگی..
شاید فهم حقیقت ماجرا
به اندازه ی ابعاد فیزیکی ِ یک قلب کوچک هم نباشد !
پس می شود به درک رساند
سلول های سرکش ِ مغز را !
که من . . . که تو . . . او . . .
اَه !
تمام حواسم را به همین شلختگی کلمات رسانده ام . .
حالا جای هر شش تایش فقط
می خواهم
ساده
نفس بکشم
ساده
بی...
بیرون کنی به فاطمه بیکار می شوم.......
................
....
/من عاشق می شوم محرم!/
/یادمان ِ محرمانه ما ... اینجا و اینجا /
می گویند:
مسیح می دمید و زنده می کرد
شنیده ام
دمیدی و زنده کردی
نه فقط انسانی را
که خطه ای را
شنیده ام
صدایت می زدند
"مسیـــح"
"مسیـــح کردستان"
!
آسمون دلخراشانه نعره می زنه...
و ابرها با تمام توان می بارن..
بروشورهای پرینت گرفته رو توی بغلم زیر چادر فشار میدم و از مغازه می زنم بیرون...
چتر به کلی از ریشه نابود شده.. ظرف ۲ دقیقه از کل وجودم آب میچکه..
هر لحظه احساس می کنم زمین از شدت تگرگ ممکنه ترک برداره..
صحنه شدیدا فیلم هندیه.. و من عاشق این عاشقانه های خدا
و کلا کی هست که عشق نکنه با این فضا؟!
برگ های زرد و نارنجی تو هوا می چرخن و با بارون جاری میشن زیر پای عابرهایی که
خوشحالی و حیرت توام توی صورتشون نگرانی رسیدن به خونه رو بیشتر می کنه..
محوطه ی دانشگاه رو فقط وقتی شب میشه دوست دارم..
وقتی واردش میشم کسی دیگه نمونده تا به سرتاپای آشفته ام بخنده..
دلم فقط جیغ میخواد.. انقدری که انعکاس صدامو بارون پس بزنه توی چشمام...
چشمهایی که نمی دونم چرا همپای آسمون شدن و با هم مسابقه گذاشتن برای باریدن..
من بغضمو فریاد می زنم و خدا هم جواب تموم حالمو با هوای باحالش میده..
سرمو میگیرم بالا و می گم نگاه خدا! منو نگاه کن که هیچ وقت ندیدمت!
حتی وقتی انقدر خیس از نعمتت شدم به یاد دلتنگی های خودم باریدم..
اما تو... تو همیشه یه بهونه ای گذاشتی واسه نازکشیدن..
واسه اینکه پیدات کنم و بار سنگین بغض هامو تنهایی به دوش نکشم..
اما..من... من... من.. هیچ وقت ندیدمت..
............
فقط ۴ روز دیگه مونده تا " دلتنگ روضه های حسین و محرمم"
امسال آخریش باشه..خب؟ " مهمان سفره ی شهدایم نمی کنی؟"
آنقدر زیر این زمستان ِ باعجله می مانم
تا آدم برفی ِ فصل عاشقی شوم..
بی تو
آسمان، پاییزی هم که باشد
تمام ابرها تکه تکه می شوند و
می بارند بر سر ِ تنـ ـهایــی ام..
بی تو
قلب من زمستان ِ همّــیشگی ـست . . .
باور کن!
...................
.......
..
زیرنویس/ گه گاه نــگــ ـاه من ایــنـجـــا به روز می شود..
ابراهیمعلیه السلام اسماعیلش را بر دامان احساسش گذاشت و رفت تا آن قله ای که ایمان را تنها یک
ثانیه مهلت بود... تسلیم یا تسلای نفس ِ دنیایی... و فاصله ی این دو از جرعه ای توکل بود..
تا لحظه ای خودباختگی و ناامیدی...
می دانی؟ اسماعیلعلیه السلام سراب ندید.. دریایی از عشق را با معصومیت چشمانش چشید و
سیراب ِ لطف الهی گشت..
و آنگاه که پدر، پسر را به قربانگاه می بَرد، ابلیس را امانی نیست
از فریب کاری های بی رنگش نزد این دو..
ابراهیم گلوی فرزند را نشانه می گیرد..: می بینی خدا؟ این دنیای من است!
قبلا هم آیا گفته بودم تمام دنیایم ارزانی ِ رضای توست؟
ابلیس، آسمان ِ مکرهایش را به ریسمان احساس ِ ابراهیم می بافد...
ابراهیم اما نفس ِ سرکش را مقابل حجله ی ایمانش سر می بُرد..
فرزند، لبخند می زند..؛ : قربانی ات قبول می شود پدر..!
ابراهیم بغض ِ نگاهش را بر چشمان پسر می شکند.. آسمان زمزمه می کند..
نذر تو نیاز تو بود ای ابراهیم!
آنسان که آتش بر تو گلستان شد.. رستگاری نیز در خشنودی خداوند از باطن نیتت
سرچشمه خواهد گرفت..
پسر، بار دیگر بر آغوش پدرش بخشیده می شود..
ابراهیم بر گرد کعبه ی تقوایش سجده ی شکر را هجی می کند..
.. پدر گلوی فرزند را اشاره رفته است... آسمان شرم می کند از خلوص دستهای او..
پدر اشک می ریزد... زانوان پدر ناله می کنند... پدر دست به کمر نمی برد.. کمر پدر توان خود را پای
دستهای عمو داده است.. اما عشق خود را... عشق پدر جاریست در گلوی شش ماهه..
عشق پدر خاطرخواهی دنی یا را به تمسخر گرفته است..
ابراهیم نفسش را به قربانگاه الهی برد.. و حسینعلیه السلام عبودیت ِ حقیقی را به طواف ِ عاشوراییان
گذاشت تا هستی معنای "زیبایی" را در عطش ِ خیمه ها بیابد..
قربانی ات را آماده کن.. عید ِ مسلمانی است.. تسلیم ِ چه می شوی؟ عشق ِ یگانه معبود یا ...
نه. بیا هر چه غیر از او مانده بر جان ِ زندگی هامان را در قربانگاه ِ تقوا به اتمام برسانیم..
این آسمان ِ سراسر مهربانی اش، نیاز ابراهیم می طلبد..
و یک دل حسینی که بگذری از آستان ِ ابلیس آلود..
کعبه ی لطفش در انتظار تبرک ِ ایمان های عاشوراییست..
و این صحنه ی قربانی تا انتهای هستی جاری..
عیدت مبارک.