و ذهـن پلکـ مےزند

و ذهـن پلکـ مےزند

در ذبـح ِ بی رحـمـانه ی کلـمـات ...

صندوقچه
یک وقت هایی هست که آدم دلش می خواهد تمام تمناهایش غرق اتمام شود،

یک وقت هایی هم  بدون آنکه بخواهی هر آنچه اعتباری از خواستن دارد لابه لای مناجات های برگشت

خورده ات به چیزی شبیه ته دیگ های سوخته تبدیل می شود و جز یک خاطره ی نامطبوع باقی

نمی ماند تا اعماق مشام احساست را تلخ کند...

.................

همیشه فرصتی نیست برای زنده کردن سلول های مثبت زیست . . . نیست

نمی دانم کی می شود روزی که بدون حسرت،  ثانیه هایم مضطرب هدر رفتن نشوند..

خسته ام از این قدرناشناسی های دل.. نگاه محبتانه ی رمضان سایه ی خراش برداشته ام را پررنگ

کرده و این هیجان بدون انعکاس دارد باز هم دیر می رسد...

دیر می رسد و من ته گرفتن بلور نیازهایم را به چشم حس می کنم که از نامقبولی توبه ی سِر شده ام

روی خواهش پیدا نکرده اند . . .

نجوا نمی کنم... فریاد می زنم . . . فریاد که نگو این یک فرصت هم با سرافکندگی  طی خواهد شد..

کاش ابر اجابت هایمان برق مصنوعی تولید نکند . . . آن غریب زمان که تا ابد شرمسار غیبتش هستیم

چشم انتظار باران پاک قلب هاست . . نه رعد گناه زده ی جان فرسا . . .

............................................

.................................

........

زیرنویس// خط تلفن نداشتن خونه ی جدیدِ البرزی توفیق اجباری شد برای ترک وابستگی های دنیوی

 از جمله نــت ! خدا بخیر کنه وابستگی های سببی بعد از مهاجرت را !

// خیلی ضدحاله اگه یک هفته برگردم ولایت اما رفیق نباشه و برنگرده از اردو !

۱۶ نظر ۲۴ مرداد ۹۰ ، ۰۸:۵۴
فــ . الف
اصلا مـی دانی چیـــست . . . ؟

                          حسینعلیه السلامـ  را منتـ ـظ ـرانـ ـش کشـتـنـ ـد . . . !

                                                                             " منتـ ـظ ـرانـ ـش "

 

/............./

آخر  درد  دارد این غم غربتت ... نه ببخشید..

            شرم دارد . . . !

۳۲ نظر ۲۹ تیر ۹۰ ، ۰۱:۲۹
فــ . الف

بہ گـریـہ هـای بــدون صـدا دلم تـنـگ اسـ ـت

                      قسم بہ ندبـہ، آقا بیا دلـم تـنـگ اسـ ـت

سـتاره می چـکـد از خـلوت شـبانـہ مـن

                      بہ وسـعـت همہ گـریــہ ها دلـم تـنـگ اسـ ـت

شکستہ بـال و پـرم در هـوای دلـتـنگی

                      قـفـس نـشین شـده ام بـی تـو تـا دلـم تـنـگ اسـ ـت

تــو نـیستی مـتـعلق فـقط بہ خـوبـان کہ

                     شـبـی بہ خلــوت مـن هم بــیـا دلـم تـنـگ اسـ ـت

بہ حـلـقہ هـای ضـریـح مـجـعد زلـفـت

                     گـره زدم دل سـرگـشتہ را دلــم تـنـگ اسـ ـت

چہ مـی شـود کہ شـبی مـیهـمانـتـان بـاشـم

                     بـرای خـیمہ سـبز شـمـا دلـم تـنـگ اسـ ـت

شـبیہ عــطر بـهـشت است عــطر سـردابـت

                     بـرای خـانـہ تـان سـامـرا دلـم تـنـگ اسـ ـت

قـسـم بـہ پـرچـم مـشکی روضـہ اربــاب

                     بـرای دیـدن کـربـبـلا دلـم تـنـگ اسـ ـت

قـسـم بـہ خـون گـلـوی شـهـیـد شـش مـاهـہ

                     بـرای مـرقــد خـون خـدا دلـم تـنـگ اسـ ـت

 .........................................

.......................

.......

مداح کربلا کربلا میگه . . میگه امشب قولشو بگیری ها ! نه وقتی که میخونه و نه وقتی که بقیه صداش

می کنن ازش میخوام.. من فقط پای صداشون اشک میریزم.. من ازت کربلا نمی خوام.. من ازت کربلا

بخوام ...؟ من . . . ؟

منی که تا تقی به توقی میخوره حال خوشمو بر باد میدم..؟ بیا و این بار فقط دلتنگی اش را حواله ی

هوای گرفته ام کن.. باور کن فقیرتر از نوای  آرزوی وصالم...

برای انسان های حقیر پایین پای تو دریاست . . . و دریــــا آیینه ایست از عالم بخشایش تــ ـو . . .

آیینه ای که مهربانی نگاهت با انعکاس فضای امواجش یکی شده . . .

.......

// حتی فکر یک لحظه ای ِ حسرت شدن ِ هیئت ِ دوست داشتنیمون برام یک طوفان تخریب چیه.. خدایا

خودت بگو نذر نیازم چه باشد ! . . .//

۱۸ تیر ۹۰ ، ۱۵:۲۲
فــ . الف
گاهـی یکـ اعـتـراف سـاده کـافیـست تا بـغـض مـزاحم روی خـالـ ـی شدن پیـدا کـند ..

برای احـیاگر دینم ...

برای علمــدار عاشقش ..

و برای راوی عشــق ..

من اعـتـراف می کنـم نبودم آنـ ـکـ ـه بایـــد . . .

خــدایــا حـالا تــو بـگـو در ایـن  شـعبـان  پــر از نـیـاز..

گــریــز بـی تـوجـیہم را گــزیــر مـی دهــی . . . ؟

۳۴ نظر ۱۵ تیر ۹۰ ، ۱۸:۰۲
فــ . الف
ذهن که پلک بزند قلم قدم رنجه می کند برای بودن..

و بارانی می شود ..

شاید وقتش بود میزان تبسم باران های موتور های جستجو را کاهش دهم...

..............................

..............

۱/ یادش بخیر زمانی یکی از این اسم پیدا می شد ..

۲/  به اسم نیست ! به رسم باید ماند !

 ۳/ آخه وقتی به شناسه ی یاهوت رحم نکنند ...

۱۲ تیر ۹۰ ، ۱۵:۳۴
فــ . الف
از فیلم ۲ ساعته ی امشب با وجود همه ی نامفهوم بودنش فقط ۲ دقیقه ی آخر بهم چسبید..

قراره کسوف بشه... خورشید میگیره.. اما ابرهایی جلوشو میگیرن و باز نمیشه و زمین تا مدت ها

به خواب میره... بیماری و خشکسالی و هرچیزی که نشانه های پایان دنیاست ظهور می کنه..

تا اینکه طبق معمول دقایق آخر فیلم نقش اول متوجه میشه همه ی این صحنه ها خیال بوده و

کسوف تموم میشه.. مردم برای این روز که مصادف شده با اول شعبان جشن گرفتن...

نقش اول میگه: دارن برای خورشید جشن تولد میگیرن...

و جواب میشنوه : نه . فردا اول شعبانه... خورشید واقعی ۱۵ روز دیگه متولد میشه . . .

.............................

می تونین همین الان این لحظات رو تجسم کنید...

اگه فردا صبح از خواب بیدار بشیم و زندگی روال عادی خودش رو نداشته باشه؟

اگه همه چیز شما و دیگران رو به این نتیجه برسونه که ظهور نزدیکه...

کدوم حس سراغ فطرتت میاد؟  ترس و ناباوری یا شوق و نیاز ؟

تا حالا به این فکر کردین دعا و نیت هامون برای فرج چقدر خلوص دارن و چند درصدمون موقع دعا کردن

نگران از دست دادن زندگی معمولیمون هستیم . . . ؟

امروز که وقت تمرین سرباز شدن واسه آقاست...

غیر از گذران روزمرگی های همیشگیمون... غیر از پرکردن کوله بار گناه هایی که شمارش از دستمون

هم خارجه... چقدر سعی کردیم العجل هامون رو پاک نگه داریم تا امام زمان (عج) با دل شکسته

دعا نکنه دلهای غافل ما را . . . ؟

هرچند روایت هست درباره ی زمان ظهور که ممکنه ایمان افراد تا اون موقع صددرجه تغییر کنه..

اما.. انتظار واژه ی غریبی نیست برای جان های عاشق...

می شود به جای عادت دادن نفس هامان به غیبتش..

                       یالثارات الحسین را انگیزه ی شیعه بودنمان کنیم... نه . . . ؟

۲۴ نظر ۱۱ تیر ۹۰ ، ۰۱:۵۸
فــ . الف
۴ تیر ۱۹ سال پیش به آغوش مادرم اجازه ی لمس اولین فرزندش را دادی...

فرزندی که کاش خواسته باشی

عاقبتش به خیر شود  در این گیر و دار نامردمی...

خدای خوبم دل همیشه بهانه گیرم به لطف دستان تو گرم است...

نکند رهایش کنی این خجلت زده از گناه را ... !

........................

.........

/هر روزی که تو مرا بپذیری من در مهربانی هایت متولد میشم ./

۰۴ تیر ۹۰ ، ۰۹:۰۵
فــ . الف

 

مشایی:

          حالا صبر کن بریم از اینجا... چنان ذوق می کنه که کسی ندونه فکر می کنه رئیس جمهور

بودن چه هنر عظیمیه...! تو اگه راست میگی برو به جای اینکه نماینده های مجلس از جاشون بلند نشن

 و واسه بدرقه کردنت " هو " بکشن یه خودی نشون بده تا در عرصه ی هنر حداقل دیده بشی!

بیا مثل من به شخص بزرگی مثل هدیه تهرانی کمک کن تا نمایشگاهش با مشکل مواجه نشه!

یا گروه خاصی از بازیگران مطرح و باایمان رو بفرست سفر حج تا اونجا هم عکس یادگاری بندازن هم

نظر خودشونو راجع به حجاب و قبول نداشتنش بگن و مطرح تر بشی!

آخه بیچاره تو که چیزی از رئیس بودنت نمونده.. این ۲ سال هم اختیارت دست خودمه..

دیگه گذشت اون مردمی بودن و دست بوسی ها... کی گفته با کت و شلوار و شکم درآوردن نمیشه

محبوبیت داشت! منو ببین! چند وقته همون مردمی که به خاطر موندنت هرشب نذر و نیاز داشتن

به جای اسم تورو بردن منو یاد می کنن! محبوبیت از این بالاتر؟!

دیگه وقتش رسیده بی خیال سازمان ملل و مصاحبه های جنجالیت بشی!

جان تو گوجه و کم محلی نماینده های خودمون تو مجلس شرف داره به محصولات پرتاب کننده ی اون ور

آبی..! وقتی از هیات دولت رفتیم خونه و نمازتون پشت سر من خونده شد برنامه های جدیدی که واست

دارم رو مطرح می کنم! یه فکرایی دارم که توی این ۲ سال  خونه نشینی و دورکاری های

مصلحتی جواب بده! فقط هنوز راهی واسه کم کردن روی این ملت عاشق و پابرهنه ی رهبری

 پیدا نکردم ... ! فعلا هم تنها مشکلم همینه وگرنه تو که خیلی وقته مثل موم توی دستمی و

ایول ایول بچه بسیجی ها واست به حیا کن ها تبدیل شده...

نگاشون کن ترا خدا! بیچاره های ساده خبر ندارن چه فکرایی براشون دارم!

کی گفته زرنگ تر از هاشمی پیدا نمیشه؟!

تا وقتی به اهداف برنامه ی ۴ ساله ام واسه دوره دوم تو نرسیدم

یک ایران انحراف است و مشایی و دیگر هیچ!

 

۲۷ نظر ۰۳ تیر ۹۰ ، ۱۸:۰۴
فــ . الف

 

میگن انار یه دونه ی بهشتی داره...

بین تموم انارهای زندگیم تو همون تک دونه ای که طعم ملس بودنتو با هیچ باغستانی عوض نمیــ کنم!

...............

حتی اگه به اندازه ی تموم خاطرات مشترکمون ازت دور بشم.. یادت ازم دور نمیشه رفیق..

مثل همیشه ای که من می مونم و حکمت های پر حکمت خدا نمی دونم چی شد که از کجا

رسیدم به این مرز پر از دلتنگی...

کاش هیچ وقت فاصله ی آشنایی تا رفاقتمون رو اون آدم با تجربیات تلخش پر نمیــ کرد..!

کاش از گذشته ی اون روزا این همه پشیمونی نصیبم نبود..

کاش زودتر کشفت کرده بودم.. زودتر از تموم لحظاتی که هدر شدن پای ...

کاش من تهران نبودم و تو  ولایت... کاش بابا هیچ وقت هوایی نمی شد واسه اومدن...

کاش این ۳ روز منم پیشت بودم.. با تموم حس شیرینی که داشتیم.. مثل پارسال...

مثل اون همه قشنگی.. تا سحر بیداری ها...نماز جماعت های بی اقتدا... درس خوندن مسخره مون

واسه کنکور توی اعتکاف!  پ ل ا س ت ی ک !

یاد تموم دعاهایی که کردیم و من از تو دور شدم بــ خیر...

بــ خیر که قرار بود الان سرسفره ی امام زمان نشسته باشیم..

یادته؟ قرارمون قم ، جمعه غروب بود..با توشه ای واسه رسیدن به هدف..!

چی مسیرمون رو عوض کرد که من سر از الزهرا درآوردم و تو دولتی شهرکرد..؟

چرا ما بنده های فراموش کاری شدیم؟ چرا من همش یادم میره اینا دقیقا یه روز خواسته ی خودمون بود!

چرا خواسته های ما همش ایجاد فاصله می کنه؟

حرف اون شبت توی هیئت از ذهنم پاک نمیشه که گله کردی از جدایی..

گفتم هیــئــت!..  همون جمع پر خاطره ی دلنشین..!

همون که آخرین شب بودنم توی مراسم امسالش به جای حس سبکی فقط بغض واسم داشت..

بهت نگفتم اما فردای همون شب که داشتم برمی گشتم تهران تا صبح توی ماشین اشک ریختم...

به خاطر خودم..زندگیم.. به خاطر تو و زندگیت.. حسرت هیئتی شدن دوباره ام...

شاید هم به خاطر بارونی که چشم انتظارش بودم و طوفان جاشو گرفت..

توی فاطمیه ی امسال اگه فقط یه چیزو با اصرار از خدا طلب کرده باشم درست شدن کار تو بوده..

می دونم الان که دارم ازت دور میشم احتمال اینکه دوباره مثل قبل کنار هم باشیم به ده درصد هم

نمیرسه... حتی وقتی گفتی بعد از امّ داوود دعا میکنی اعتکاف سال بعد با هم باشیم خندیدم..

اما یکــ چیزی برام مسلّمه.. : جنس رفاقت تو مثل اونایی نیست که گذر زمان بهانه ی کمرنگ شدنشون

بشه...  خدا بعضی وقتا یه کسایی رو واسه بزرگ کردن بنده هاش سر راه هم قرار میده...

ممنون که نذاشتی دلم پای غصه هاش کوچیک بمونه..

دلم برای درد دل کردن های حضوریمون تنگ میشه رفیق...

برای ساعت های ۹ و امامزاده رفتن و شکلاتاش تنگ میشه..

برای خیال بافی ها و برنامه ریزی هامون.. کنکور خونی و انرژی دادن ها..

برای اردوی مشهد ۸۸ و شیرهایی که میخوردی و ...

برای اون شبی که تا صبح دنبال تصمیم بودیم واسه رفتن به جامعه یا موندن..

برای محرم ۸۹ و گریه های پشت پرده..

فاطمیه ی ۹۰ و بی قراری دل تو...

دلم برای تک تک خاطرات شیرینمون تنگ میشه شیرین..

هرچند خواست دلمون اینه که قم نرفتنمون صلاح و قسمت بوده باشه.. اما من و تو دیگه یاد گرفتیم

قبول خیریتش یعنی تموم لحظات زندگی..

وقتی غم داری و میگم امیدوار باش؛ توکل همیشگی دلت بهترین پاسخیه که بار غصه های

منو هم کم می کنه.. از خدا میــ خوام شادی لبات همیشه روی لبخندهای دنیایی رو کم کنه..!

قبل و بعد از آرامشی که منتظرشی و مطمئنم بهش می رسی؛

کربلا و شهادت حاجت دل من ِ واسه وجود نازنینت رفیق..!

یادت نره که همیشه محتاج دعای پاکت هستم./یاحق 

...............................

..............

..

زیرنویس/ گاهی یه نفر انقدری عزیزه کــ آدم دلش میخواد در دید عموم براش اختصاصی بنویسه!

۲۸ خرداد ۹۰ ، ۱۳:۵۰
فــ . الف
۲۴ خرداد ۹۰ ، ۱۴:۵۸
فــ . الف