و ذهـن پلکـ مےزند

و ذهـن پلکـ مےزند

در ذبـح ِ بی رحـمـانه ی کلـمـات ...

صندوقچه

۲ مطلب در خرداد ۱۳۹۵ ثبت شده است

ما داشتیم تو را با همه ی سادگی ات ، روی پرده ی سینما(یی که آدم خیال می کرد خود خارج است) ،

نگاه می کردیم . یک ساعت و نیم جلوی چشم هایمان زندگی کردی، بزرگ شدی، جدی بودی، انگار خودت بودی و بعد ناگهان در جایی از تاریخ گُم شدی...

ما همان جا بودیم، پشت دری که به سمت تو باز شده بود. دلمان میخواست دست دراز کنیم و بکشانیمت بیرون.  می شد ؟

فیلم ِ تو، اُپِن اِند ترین فیلمی بود که دیدیم. بدون ضایعات ِ کارگردانی های روشنفکرانه. اما پر از سه نقطه . مقابل این سوال که اگر برگردی؟ اگر برگردی؟ وای اگر برگردی؟ طاقتش را داری؟

 

         

۳ نظر ۲۲ خرداد ۹۵ ، ۱۷:۲۶
فــ . الف

دوباره به من اجازه دادی رمضانت را ببینم، با اعطاء بالاترین رتبه و مقام در زندگی .

تا به حال مسئول بیدار کردن و سحری آماده کردن و افطاری پختن برای کسی نبوده ام .

 

اللّهم أنت القائلُ و قولک حقّ و وعدُک صدق و اسألوا الله من فضله إنّ الله کان بکم رحیما

/ از دعای ابوحمزه ثمالی ِ عزیز /

۲ نظر ۱۸ خرداد ۹۵ ، ۱۵:۳۸
فــ . الف