و ذهـن پلکـ مےزند

و ذهـن پلکـ مےزند

در ذبـح ِ بی رحـمـانه ی کلـمـات ...

صندوقچه

۴ مطلب در دی ۱۳۹۳ ثبت شده است

در من اشک هایی ست که هیچ گاه ریخته نشدند

وای از ویرانی سد و سیلابی که جاری شود ...

______________________________________

پ.ن1 ) به عنوان پناه می برم .

پ.ن2 ) شب ظلمت و بیابان به کجا توان رسیدن / مگر آنکه شمع رویت به رهم چراغ دارد !   حافظ

پ.ن3 ) ظهرهای ابری زمستان بوی کوفته و سبزی معطر می دهد. بوی آبگوشت و سوپ سرماخوردگی و دستکش و جوراب های خیسی که مانده اند روی بخاری و با بوی کاسه ی شلغم ها قاطی شده اند. زمستان ها، حال و هوای روزهای دبستان دارم، خانه ی کوچک قدیمی مان که حیاط مستطیلی داشت و باغچه داشت و می شد از آن یک دنیای خیالی ساخت...

پ.ن4 ) میگم: منو هم بازی می دید؟ صورتشو کج و معوج می کنه و میگه نخیر بازی مون مردونه س. خانوما اون طرف باید بازی کنن. ( اشاره می کنه به پشت کاناپه ) پسرکم حریم ها را یاد گرفته.

پ.ن5 ) میگم: امیرعلی ظرف و ظروف خوابگاهمو برداشته باهاشون خاله بازی می کنه... همونایی که یه عمر جدی باهاشون زندگی کردیم. میگه: الدنیا لعب و لهو... حقیقت زندگی همینه.

پ.ن6 ) یافت در بی بصری گمشده ی خود یعقوب / بصر از هر که گرفتند، بصیرت دادند ...   صائب

۵ نظر ۳۰ دی ۹۳ ، ۲۰:۵۹
فــ . الف

« ما از این دسته هستیم که میخواهیم دل آشفته و سینه ى در هم شده را، که هر کس در آن خرگاهى برپا کرده و حکومتى راه انداخته، مهار کنیم . مى خواهیم در این خانه ى بى حصار و در این بتخانه ى کثیف، نظمى به پا نماییم .مى خواهیم در این خرابه، بنایى به پا داریم و این است که از غوغاى این همه فریاد و از فشار این همه بار، به وحشت افتاده ایم و فرار کرده ایم و به شادى و پاى کوبى پرداخته ایم تا در زیر پوشش نشاطمان خودمان را گم کنیم و با تنوع ها، تحرک مان را پایمال نماییم، ولى این شدنى نیست، که این مانى بزرگ نمى تواند براى همیشه در دل ما نقاشى کند و ما را فریب بدهد . تنوع هاى هفت رنگ هم نمى تواند این پرده ى بزرگ تر از هستى را در خود بگیرد و اینجاست که پس از وحشت و فرار از خود، باید آماده شویم و سرنخ را پیدا کنیم. عظمت کار براى آنها که نظم را فهمیده اند، دیگر وحشتى نمى آورد. این درست است که تو بى نهایت راه در پیش دارى، ولى در هر لحظه بیش از یک گام برایت نیست . نظم به تو کمک مى کند که بفهمى گام اول را از کجا بردارى و سپس گام هاى بعد را.  این درست است که کارهاى زیاد داریم، ولى گرفتارى ما در هر لحظه بیش از یک کار نیست و آن مهم ترین کار است، نه تمامى آن همه کار . و همین مفهوم از نظم، تو را قادر مى سازد که اهمیت ها را بشناسى و از جایى شروع کنى... »

 

صراط / عین صاد 

 

______________________________________________________________

پ.ن 1 ) آرام و زیر لب: یا جابر العظم الکسیر... 

پ.ن 2 ) برفت در همه عالم به بی دلی خبرم ...

پ.ن 3 ) این شور که در سر است ما را ، وقتی برود که سر نباشد ...

۲۵ دی ۹۳ ، ۱۹:۴۸
فــ . الف

می توانم به متن های نوشته نشده فکر کنم، به قول های داده و نداده و کارهای تلمبار روی هم که در تمام زندگی دنبال فرصتی بودم برای برنامه ریزی و انجامشان. به کتاب های بسیاری که منتظر من اند. به کلاس های خوب و چله نشینی ها و فازهای مختلفی که دلم می گوید یک روز باید گرفتارشان شوم. می توانم بالاخره بروم چرخ خیاطی ای که هی بهانه اش را می گرفتم بیاورم خانه و بشوم شاگرد عجول مامان. کاغذ و مقوا بچینم جلویم و آن همه طرحی که گوشه و کنار ذخیره کرده ام یک جوری پیاده شان کنم و کلاف و کاموا را بپیچم دور لحظه های کش دارم. می توانم بروم بچه های کوچک محله را جمع کنم توی مسجد و دور هم چندکلام مشترک بسازیم. چند کلام مشترک از چندتا مطالعه ی درست و حسابی که حداقل به اندازه ی یک شب آرام خوابیدن باشد. می توانم غرق دنیای لطیف خانه داری شوم، غرق دنیای دور از دانشگاه. آنقدر غرق که یادم برود من هم 4 سال از بهترین اوقات زندگی داشتم، 4 سالی که گذشت و حالا باید این بار سنگین خاطره و خواستن را جمع کنم و ببرم یک گوشه ای که نمی دانم کجاست. نه به ارشد فکر کنم و نه هرجیزی که بخواهد بیشتر یادم بیاورد این عمر رفته را ...

__________________________________________________

پیری و جوانی پی هم

چون شب و روزند

ما شب شد و روز آمد

و بیدار نگشتیم 

سعدی

۱۴ نظر ۱۸ دی ۹۳ ، ۰۰:۱۸
فــ . الف

شخصیت های خیالی خیلی جدی امیرعلی: 

- مینا همسر محترمه شون که از چندماه پیش یهو حضور پیدا کردن در خانه ی ما !

- امیرحسین پسرشون 

- و نازی خانوم(!) دخترش که ظاهرا خیلی هم کوچولوئه... اما به طرز غریبی همگی چهار سالشونه !

- امیررضا داداش بزرگتر از همه ی ما که تا حالا ازش خبری نداشتیم و امیرعلی چند هفته است این راز رو برملا کرده! حتا زن و بچه هم داره و خونه شون سر خیابون خودمونه ( انقدر که دقیق آدرس میده! )

و البته برای زانتیا و پرایدش هم به نوبه ی خود اصالت زیادی قائله !

 

بعد ما محض سرگرمی و آموزش یه "بافتنی مختصر" دست می گیریم چپ چپ نگاهمون می کنن! :)

 

 

نگرانتم !

    

 

۷ نظر ۰۵ دی ۹۳ ، ۱۹:۲۹
فــ . الف