و ذهـن پلکـ مےزند

و ذهـن پلکـ مےزند

در ذبـح ِ بی رحـمـانه ی کلـمـات ...

صندوقچه

۳ مطلب در آذر ۱۳۹۰ ثبت شده است

دوست دارم

ساده نفس بکشم

بی دغدغه

بی حاشیه

بی حتی خودیّــت هام . . .

تمام آنـ ـچه " من " را ساخت برای دیگران

خسته ام  از این تنگنای ناراضی همّیشگی..

شاید فهم حقیقت ماجرا

به اندازه ی ابعاد فیزیکی ِ یک قلب کوچک هم نباشد !

پس می شود به درک رساند

سلول های سرکش ِ مغز را !

که من . . . که تو . . . او . . .

اَه !

تمام حواسم را به همین شلختگی کلمات رسانده ام . .

حالا جای هر شش تایش فقط

می خواهم

ساده

نفس بکشم

ساده

بی...

۲۰ آذر ۹۰ ، ۱۵:۲۱
فــ . الف
غیر از غلامی تو به دردی نمی خورم..

بیرون کنی به فاطمه بیکار می شوم.......

................

....

/من عاشق می شوم محرم!/

/یادمان ِ محرمانه ما ... اینجا و اینجا /

می گویند:

مسیح می دمید و زنده می کرد

شنیده ام

دمیدی و زنده کردی

نه فقط انسانی را

که خطه ای را

شنیده ام

صدایت می زدند

"مسیـــح"

"مسیـــح کردستان"

!

 

۰۷ آذر ۹۰ ، ۰۰:۵۴
فــ . الف
هوا دیگه کاملا تاریک شده...

آسمون دلخراشانه نعره می زنه...

و ابرها با تمام توان می بارن..

بروشورهای پرینت گرفته رو توی بغلم زیر چادر فشار میدم و از مغازه می زنم بیرون...

چتر به کلی از ریشه نابود شده.. ظرف ۲ دقیقه از کل وجودم آب میچکه..

هر لحظه احساس می کنم زمین از شدت تگرگ ممکنه ترک برداره..

صحنه شدیدا فیلم هندیه..  و من عاشق این عاشقانه های خدا

و کلا کی هست که عشق نکنه با این فضا؟!

برگ های زرد و نارنجی تو هوا می چرخن و با بارون جاری میشن زیر پای عابرهایی که

خوشحالی و حیرت توام توی صورتشون نگرانی رسیدن به خونه رو بیشتر می کنه..

محوطه ی دانشگاه رو فقط وقتی شب میشه دوست دارم..

وقتی واردش میشم کسی دیگه نمونده تا به سرتاپای آشفته ام بخنده..

دلم فقط جیغ میخواد.. انقدری که انعکاس صدامو بارون پس بزنه توی چشمام...

چشمهایی که نمی دونم چرا همپای آسمون شدن و با هم مسابقه گذاشتن برای باریدن..

من بغضمو فریاد می زنم و خدا هم جواب تموم حالمو با هوای باحالش میده..

سرمو میگیرم بالا و می گم نگاه خدا! منو نگاه کن که هیچ وقت ندیدمت!

حتی وقتی انقدر خیس از نعمتت شدم به یاد دلتنگی های خودم باریدم..

اما تو... تو همیشه یه بهونه ای گذاشتی واسه نازکشیدن..

واسه اینکه پیدات کنم و بار سنگین بغض هامو تنهایی به دوش نکشم..

اما..من... من... من.. هیچ وقت ندیدمت..

............

فقط ۴ روز دیگه مونده تا " دلتنگ روضه های حسین و محرمم"

امسال آخریش باشه..خب؟ " مهمان سفره ی شهدایم نمی کنی؟"

۱۷ نظر ۰۱ آذر ۹۰ ، ۱۰:۴۶
فــ . الف