و ذهـن پلکـ مےزند

و ذهـن پلکـ مےزند

در ذبـح ِ بی رحـمـانه ی کلـمـات ...

صندوقچه

۲ مطلب در شهریور ۱۳۸۷ ثبت شده است

گفتم: درگروه خودتان چه کاره ای؟

گفت: دروازه بان دلم!

گفتم: این هم شد کار؟ برو تو خط حمله.

گفت: فکرم از دروازه مطمئن نیست. دلم یک دروازه است. اگه کنترل نکنم می بینی پی درپی گل می خورم.

گفتم: مثلا چه گلی؟

گفت: گل گناه، گل هوس، گل غرور، گل دوستیهای حساب نشده، گل غفلت ازآینده وآخرت!

گفتم: چطوره جمع شیم و با تیم  ابلیس مسابقه بدیم!

گفت: به شرط اینکه خودم دروازه بان باشم چون می دونم که از چه زاویه ای توپ گناه را به طرف دروازه ی دلها شوت می کنند!

گفتم: قبول ولی این تجربه را ازکجا کسب کردی؟

گفت: زاویه ی حمله ی ابلیس ((غفلت)) است و ((غرور)) وقتی چراغ ((یاد)) خاموش میشه غرور به دشمن (گرا) می ده، اون وقت گل گناه دروازه ی دل را می گشاید، شیطان حریف قدری است نمیشه اونو دست کم گرفت!

گفتم: دیگه کدام زاویه را باید مراقب بود؟

گفت:    خواهی نخوری زتیم ابلیس شکست

            باید به دفاع از دل ودیده نشست

           چون شوت شود به سوی دل توپ گناه

           دروازه ی دل به روی آن باید بست!

گفتم: دروازه بانی هم عجب لذتی داره!

گفت: به شرط این که گل نخوری وحمله ی شیطان را دفع کنی. ((جهاد بانفس)) به همین جهت بالاترین

مبارزه هاست...!

التماس دعا

               

۱۰ شهریور ۸۷ ، ۰۲:۲۴
فــ . الف
گاهی حتی اگر بخواهیم چشمهایمان را از وجودمان پاک کنیم تا حقیقت را نبینیم نمی شود...لحظه

های بی کسی آنقدرداد می زنند تا گوشت هم از صدای زندگی خسته شود؛ خیلی تلاش می کنیم تا با

بی اعتنایی چهره ی حقیقت را بپوشانیم اما دریغ که حقیقت سمج تر از نفسهای نا متناهی من و

توست...حقیقت همیشه وجود دارد ونگاه سردش تا ابد روی تپش ثانیه ها باقی ست...درست به تلخی

وجود من وتو...وبه بی وفایی نغمه های دیرین...

حقیقت این است که رنگ تنهایی تا آخرین نفس های آسمان روی چهره ی باد پاشیده شده وهرکجا که

قلبی بی یار مانده باشد طوفانی می شود.

حقیقت این است که جاده هیچ گاه پایان نمی پذیرد وتا چشم کار می کندنردبان غم بالا می رود واین

دست های توست که برای چیدنشان باید داوطلب شوند...

دستانت را ببین! چقدر میان خطوط سردرگمشان خاطره دفن است؟ چقدر جای دست دادن با دیگران به

یادت مانده است؟ چند تا بوسه ی محبت از دستان عشق سرقت کرده اند؟ چقدر و تا چند وقت وچرا با

لمس گونه هایت خیس دلتنگی شده اند؟

حقیقت این است که من و تو وجود داریم حتی اگر حکایت یک زنگ تفریح باشیم...!

حقیقت این است که فرشته ها برای من و تو سجده کرده اند وحال آنقدرتلخ شده ایم که شور و هیجان

مناجات یادمان رفته... هنوز یادت هست؟ بزرگترین خیال زندگیت راچه کسی به حقیقت پیوند زد؟

شاید من...شاید تو...هنوز باشیم! نگاهی به آینه بیفکن اگر هنوزبودی نامت را حقیقت بگذار وتبسم

کن... شاید تو مقرب ترین و زیباترین حقیقت آسمان شوی...

ترانه ی عاشقانه ات حقیقت...

التماس دعا

۰۲ شهریور ۸۷ ، ۰۲:۲۳
فــ . الف