و ذهـن پلکـ مےزند

و ذهـن پلکـ مےزند

در ذبـح ِ بی رحـمـانه ی کلـمـات ...

صندوقچه

۴ مطلب در فروردين ۱۳۹۰ ثبت شده است

                    

اینجا حاشیه نیست.. این اصل ماجراست..

خیابان های تهران را که سرچ کنی می رسی به این نقطه ی بغض آور...

به اینجا که بهترین محله های تهران متعلق است به سفارت کشورهایی که

 بیشترین مشکل و دشمنی را با ما و جهان اسلام دارند....

کاری به سفارت خودمان ندارم در همان جاها که عمرا مثل اینها باشد...

 اما جالب تر  بازتاب خبری و فکری اینچنین تجمعات است که بعد از برنامه  بعضی ها شروع می کنند

به اظهار نظر و ارائه ی ایده های خنده دار!!

گمان کنم خیلی وقت است مصلحتِ سکوت کردن از مد افتاده!..

امروز ابر قدرت های به ظاهر  در حال شکست اند!

 نه مسلمین مظلوم که تکیه ی همیشگی شان خدا بوده و قوت ایمانشان...

ما واکنش های مختلف و لحظه ای آمریکا را فراموش نکردیم و نخواهیم کرد!

 حرکتی  باشد برای دفاع از اسلام و آتش زدن پرچم این ملعونین با اتوبوس یا مینی بوس..

یا حتی پای پیاده خودمان را می رسانیم.. حتی اگر وقت برگشت بالا نشین های شهر

چادر ها و چفیه هایمان را مسخره کنند! حتی اگر هم اتاقی ها بپرسند حالا رفتی چی بهت دادند؟؟

همان طور که "سیدعلی" رهبر با بصیرتمان فرمود: برای ما بین انقلاب های اسلامی فرقی نیست..

مصر.. بحرین..لبنان...حرف اسلام باشد و مسلمان سکوت کند؟! 

خون شهید در فرهنگ لغت تاریخ همیشه جاودانه باقیست و هدر نمی رود...

شور ایمان و حرکت فروشی نیست.. شور ایمان را در دلت پنهان نکن! بیا کمتر خودمان را فریب دهیم!..

زمان جوزدگی و تاثیر گرفتن به سر رسیده..

 دوره ی بیداری اسلامیست نه خانه نشینی و " تِز های "متفاوت دادن!..

چرا من و توی مسلمان قدم های  پیروزی پرچم اسلام را برنداریم؟

انعکاس این دشمنی که مدتهاست ترس به جانش افتاده به درد ِ ننه جون بعضی ها هم نمی خورد!

 پاسخ این همه کشتار و بی رحمی را وزارت خارجه کدامشان قرار است بدهد؟

آنها که مقابل ما جبهه می گیرند و دم از حقوق بشر می زنند و ایران را به انرژی هسته ای محکوم می کنند و

از بمبش بیم دارند سخت در اشتباهند... انرژی هسته ای در جگر بسیجی نهفته!

"آقای ما" آقاست... چه خیلی ها بپسندند.. چه نه! 

ما رهبرمان را عاقلانه پذیرفتیم.. عاشقانه هم گوش به فرمانش هستیم!

انرژی هسته ای ایران یک جمله است: لبیک یا خامنه ای!!

قرار ما انشاالله نماز وحدت با امام موسی صدر.. در قدس!

۲۳ فروردين ۹۰ ، ۱۳:۳۸
فــ . الف
چندی پیش تر که مدرسه می رفتیم یک سه شنبه بود و یک دعای عهد دسته جمعی پای آن صدای

قشنگ محزون.... و صف بستن (صف که نه البته.. جمع شدن) در سالن به علت سردی هوا..

یادم هست از صبح آن ۴ سال فقط سه شنبه هایش را دوست داشتم و

 برای تاخیر نخوردن عجله می کردم..

دعا که پخش می شد روی موزاییک ها می نشستم و سرم روی زانوهام بود.. گاهی هم مقنعه جلوی

صورتم تا چشم هایم دیده نشود.. از بسم اللهِ دعا اشک می ریختم تا العجل آخر.....

و تمام دلتنگی و غصه های هفته را توی عهدِ آن صبح ها خالی می کردم..

انگار منتظر بودم زودتر سه شنبه بشود و من همان گوشه روی موزاییک ها با آقا درد ِ دل کنم..

یک درد ِِِِِِِِ دل بی صدا..و بی حرف..

مثل شب هایی که دوست دارم هیچ نگویم برای خدا و مثل بچه ها که فقط پشت هم گریه می کنند

و دردشان را نمی گویند بشوم...

این جمعه ی قبلی که هنوز راهی تهران نشده بودم پای آن صدای دلنشین باز هم من بودم و

 چشم هایی که ارزانی دعا بود... این بار اما... نه برای دردی از دل...

برای خودم بهانه می گرفتم و پشت هم گریه... تا صدایم در نیاید از حرف زدن...

شاید بیشتر دلم برای سادگی آن گوشه موزاییک ها و غصه های فرم مدرسه و

 سه شنبه هایم تنگ شده بود..

شاید هم برای دلیل دلتنگی های آن وقت ها...

شاید هم....برای خودی که از شرم فاصله حتی نتوانست یک حاجت چند کلمه ای بخواهد..

جمعه ی قبلی بیشتر برای خودم سوختم.. برای صفای باطنی که پیدا کردنش گمشدگی می طلبد...

برای ادعای انتظاری که پای رکورد شکنی از حفظ خواندن و

سریع تر تمام شدن دعای عهدم خلاصه می شود..

گمان کنم برای حجم دلتنگی این چند وقت تمام لحظه های هفته باید سه شنبه بشود..

مولا جان! ببخش اگر با یادآوری بدی هایم بیشتر دلت را به درد می آورم..

اما مگر نه که رحمت تو و خدایت( َم) کم می کند روی گناهان بی شمار مرا؟

آدمی برای رسیدن رفتن می خواهد...

کمکم کن نمانم این روزها در قعر خویش درگیری ها...

کمک کن....

۱۸ فروردين ۹۰ ، ۱۳:۳۸
فــ . الف
ابلیس ِ بیچاره این همه قرن لعنت شد و سنگ خورد..

اما دست برنداشت از وسوسه...

خدایا؟

توقع نداری سر ِ ما با یکی دوبار به سنگ خوردن جا به جا شود برای آدم شدن که؟!...

۱۷ فروردين ۹۰ ، ۱۳:۳۷
فــ . الف
چه بی صدا... خدای بعضی هامان

لابه لای کوه دروغ ها کَم می شود..  و..

گُم می شود....

....

...........

.................

زیر نویس/ آخیش بلاخره به نت عزیز دست پیدا کردم.... ضد حال بزرگ تر از این میشه که با کلی امید و

آرزو برگردی خونه بعد کامپیوتر اول عیدی بسوزه آخه؟؟!

ریز نویس/ می دونی؟... انقدر حقیری که حتی دلم نخواست بابت اوووون همه "محبت" ازت قدردانی کنم!....

قضیه همون واگذاری به خدا و ایناس...آره...

۱۶ فروردين ۹۰ ، ۱۳:۳۷
فــ . الف