و ذهـن پلکـ مےزند

و ذهـن پلکـ مےزند

در ذبـح ِ بی رحـمـانه ی کلـمـات ...

صندوقچه

۵ مطلب در آذر ۱۳۹۲ ثبت شده است

هر سـال به تعداد آدم هایی که باید مقابلشان احساس کوچکی کنم و با عجز التماس دعا بگویم

اضافه می شود ...  هر سال آدم هایی که زائرت می شوند و می آیند برای خداحافظی، بیشتر می شوند انگار..

و تو هنوز مرا نخوانده ای کربلا ! باز باید چشم روشنی بگویمت ! کاروان های تازه در راه است تا هروله کنان

اربعینت را ببینند...  عاشقانی بس سزاوارتر از من ... 

___________________________________________

+ تو دلم ی دریاست ، که همینجور موج ِ بغض میده بالا ... گاهی انقد بالا که از چشمام سرازیر میشه...

  +

 

                       

۱۶ نظر ۲۳ آذر ۹۲ ، ۱۹:۲۷
فــ . الف

پاییز دیوانه است ، از قدیم هم گفته اند که به دیوانه حرج نیست ، الان آفتاب باشد ، معلوم نیست دو دقیقه بعدش

ابرها از کجا پیدایشان می شود که مهمانی می گیرند در آسمان و سایه می اندازند روی زمین ..

به یک اشاره ای باران می بارد ، سوز سرمایش تا ریشه ی استخوان را می سوزاند و گاهی چنان لرزی به 

زانوها می اندازد که آدم شصت سالگی اش را از نزدیک حس کند ، پاییز آدم را پیر می کند از بس بلاتکلیف است...

حکمی برای همین دار و درخت هم تاب هوای متغیرش را ندارند ، رنگ شان می پرد از این بی قراری که هرسال 

دچارش می شوند و تن به خرد شدن زیر پای عابران می دهند ...

مثل طفل تازه از شیر گرفته ای می ماند که خودش را به زمین می کوبد و بهانه می گیرد ، یک بار آرام می شود ،

یک بار ضعف می کند و دوباره های و هوی از سر گرفتن ...

پاییز دیوانه است .. سنگ توی چاه احساس آدم می اندازد ، آدم را اسیر خودش می کند ،

آدمی که پاییزی شد حرجی بر او نیست ، دو دقیقه آفتابی ست ، دو دقیقه بارانی ...

 

                     

۱۹ آذر ۹۲ ، ۲۰:۳۶
فــ . الف

همین که سر کلاس ترجمه ، با آن لهجه ی عربی-فارسی اش شروع می کند به مقتل خوانی ، بعد خیلی جدی و

سر به زیر دستمال پارچه ای پیرمردی اش را در می آورد و گوشه ی چشم های زلالش را پاک می کند ،

آدم دلش هزار راه می رود تا به کربلا برسد و نرسیده و بغض قورت داده بر میگردد سر جای خودش ..

جامعه شناسی دین ، تصوف ، یهود مسیحیت، بودا و خاور دور ، عرفان اسلامی و غیر اسلامی و سرگیجه و منگی

و پریشانی و کنکور ارشد ! دوباره دو راهی حوزه و دانشگاه ! دوباره دفترچه ی کذایی و صندلی هایی که فقط منتظر

ما مانده اند انگار ! ته دیگ دوران دانشجویی و ترس از اتمامش ! 

لطفا یکی دوباره پیدایش بشود و دست و رو نشسته از عاقبت رشته ام بپرسد ! بعد من این بار به جای لبخند

کج و گذرا یک مشت لیست کتاب و استاد بگذارم جلویش و مثلا بگویم عاقبتش این است که حسرت بخورم

چرا سر کلاس معارف شیعه انسان 250 ساله درس نمی دهند ؟! یا سیره ی ائمه ی شهید مطهری را ؟

اصلا چرا حاج آقا میرباقری به جای این آقای نچسب ِ حرص در بیار ، استاد این درس مان نیست ؟

چرا سر جامعه شناسی دین روش نقد عین صاد نمی خوانیم ؟

چرا با استاد کلام که مرا عاشق کلام کرد دیگر درس ارائه نمی شود ؟!

چرا سر فرق اسلامی نمی شود شب های پیشاور را بلند بلند خواند ؟

چرا متون عرفانی مان نهج البلاغه  و صحیفه سجادیه نیست ؟...

چرا در دانشگاه استاد اخلاق ِ واقعی نداریم ؟ چرا دو واحد عمومی ولایت فقیه هم ارائه نمی دهند که

آدم ها در سطحی ترین شبهات باقی نمانند ؟ چرا تنظیم خانواده هست اما علم نگه داری خانواده و شخصیت نه ؟ 

چرا از این استادهایی که دو خط در میان اخلاص تزریق می کنند و بعد هم می زنند به در ِ روضه خوانی و آدم را

هزار بار می برند تا نیمه راه کربلا و نرسیده برمی گردانند انقدر کم داریم ؟...

چرا همه چیز انقدر کوچک و کم و تنگ شده ؟ آخ زندگی ! من دلم دو قطره بیشتر از خوبی ات می خواهد !

۱۴ نظر ۱۴ آذر ۹۲ ، ۱۹:۰۶
فــ . الف

زخم بر می دارد ، مثل صفحه ی گوشی که بعد از مدتی خش دار می شود ، جداره های گلو هم انگار بر اثر بغض اینطور می شود .. نمی شود هرنوع کلمه ای را ادا کرد تا مثل نمک روی زخم بدترش کند ، آنجا که در دعای کمیل هی با کلمه ها روضه می خواند:  معتذراً نادماً منکسراً مستقیلاً مستغفراً ... این ها ، از آن کلمات است . منکسرا، یعنی یک از پای افتاده ی دست خالی که احساسش لای در گیر کرده است ، یعنی ظرف سفالی عتیقه ای که باد با همدستی پرده ی حریر از پنجره ی نیمه باز ، پرتش کرده پایین و به تکه های شکسته شده اش هم کسی اهمیت نداده ، برف و باران گرفته ، پاییز و زمستان آمده و رفته ، خاکی و گلی مانده همان جا ، بی رنگ ، بی رو ، بی حتا نشانه ای از عتیقگی ...

انکسار ، چاقو نیست که برش بزند به روح ، پتک و چکش نیست که با یک ضربه خُرد و خمیر کند ..

مثل فوت کردن قاصدکی است که صاف هُلش می دهی سمت دیوار ، بعد صدای له شدنش را ، جیغش را            نمی فهمی . آن هم آرام و تلوتلو خوران می افتد پایین ، از حال می رود ، هرچه هم دوباره راهی اش کنی ، رمقی ندارد برای حرکت ، ناچار تکه تکه اش می کنی که بی چیز شود ، یکی یکی دارایی اش را می کَنی از وجودش .

دعای کمیل را برای همین خیلی دوست دارم که آدم را مثل اسپند روی آتش ، با اضطراب می سوزاند ،                   بعد می رسد به منکسراً ، گلو را چنگ می زند ، زخم عمیق می شود .

دوباره با عجز می گوید : "یا رب ارحم ضعف بدنی" یعنی خودت ببین که " ألآن انکسر ظَهری " شده ام !                      پدر ِ لحظه های آشفته ام در آمده ، لرز به زانوهایم افتاده . جسمم از این همه درد به خود می پیچد . حالا وقتش رسیده که خودت رحمم کنی . رحمتم کنی .

مثل گنجشکی که در باران و سرما اسیر شده ، مرا لای دست های گرمت بگیر !

______________________________________________________________

پ.ن1 ) مادرها وقتی زعفران را در هاون می کوبند ، حواسشان هست که ضربه ها مداوم باشد اما آرام ، ریز باشد اما زیاد تا به هدف برسند ، خوب که له بشود ، بهتر رنگ و عطر می دهد ، برای زعفران خیلی ارزش قائل اند که یک وقت از دور و بر نریزد بیرون ، اما اگر زحمتش را کشیدند و دیدند نه رنگ درست حسابی داشت نه عطر و طعم ، دلشان می گیرد ، می گذارندش کنار ، می گویند تقلبی بود . دروغ بود .

لِه می شویم ، خُردمان می کند تا به جایی برسیم ، اما گاهی عصاره مان دلش را راضی نمی کند .. خدا !

پ.ن2 ) همه ی غصه ی یعقوب از این بود که کاش / بادها عطر که دادند ، خبر هم بدهند ...      حامد عسگری

پ.ن3 ) من که از خود خبرم نیست چه قیدی دارم ؟ جمله های خبری ، قید مکان می خواهند !  غ طریقی

آدم هایی که در حسرت کربلا می سوزند ، یک جور خاصی به پیاده روی اربعین هم فکر می کنند . نه ؟

 

۱۷ نظر ۰۶ آذر ۹۲ ، ۱۵:۰۰
فــ . الف

1 ) " بنده همچنان که گفتم خوشبین نیستم؛ من فکر نمیکنم از این مذاکرات آن نتیجه‌اى را که ملّت ایران انتظار دارد، به‌دست بیاید، لکن تجربه‌اى است و پشتوانه‌ى تجربى ملّت ایران را افزایش خواهد داد و تقویت خواهد کرد؛ ایرادى ندارد امّا لازم است ملّت بیدار باشد. ما از مسئولین خودمان که دارند در جبهه‌ى دیپلماسى فعّالیّت میکنند، کار میکنند، قرص و محکم حمایت میکنیم، امّا ملّت باید بیدار باشد، بداند چه اتّفاقى دارد مى‌افتد [تا] بعضى از تبلیغاتچى‌هاى مواجب‌بگیر دشمن و بعضى از تبلیغاتچى‌هاى بى‌مزد و مواجب - از روى ساده‌لوحى - نتوانند افکار عمومى را گمراه کنند.. "  ۱۳۹۲/۸/۱۲

 

2) " آنجایى کشورها ضربه میخورند، شکست میخورند که مردمشان در صحنه نباشند یا وحدت عمل نداشته باشند. " الزامات اخلاقى، یعنى ما در درون خودمان اخلاقیّات نیکوى اسلامى را پرورش بدهیم؛ از جمله‌ى این اخلاقیّات صبر است، از جمله‌ى این اخلاقیّات گذشت است، از جمله‌ى این اخلاقیّات حلم و ظرفیّت داشتن و جنبه داشتن است، "   ۱۳۹۲/۰۸/۲۹

 

3) " در کشور ترور اتفاق مى‌افتد؛ شهید على‌محمدى، شهید شهریارى، شهید رضائى‌نژاد را ترور میکنند. خب، این یک کار تروریستى است. یک جا اگر چنانچه توپخانه‌ى دشمن کار کند، معنایش این نیست که دشمن با اینجاى بالخصوص کار دارد؛ این معنایش این است که این یک حرکتى است که دشمن دارد اینجا انجام میدهد، احتمالاً براى اینکه شما حواستان به اینجا منعطف شود، او به یک جاى دیگر حمله کند - به قول خودشان حرکتهاى پشتیبانى، که این در واقع حیله است - یا براى این است که رزمنده‌ى ما را در اینجا تضعیف کند تا مثلاً بتواند یک حمله‌ى سراسرى انجام دهد. وقتى با این چشم نگاه میکنید، معلوم میشود که دشمن به دنبال کوبیدن حرکت علمى در کشور است؛ یعنى یکى از حلقه‌هاى توطئه‌ى دشمن این است. چند تا حلقه‌ى به‌هم‌پیوسته وجود دارد؛ مثلاً حلقه‌هاى تحریم اقتصادى، ترویج ابتذال، ترویج مواد مخدر، کارهاى امنیتى، ایجاد تزلزل در مبانى و مسائل اعتقادى؛ چه اعتقاد به اسلام، چه اعتقاد به انقلاب. اینها حلقه‌هاى گوناگونِ به‌هم‌پیوسته است؛ یکى از این حلقه‌ها هم - که مکمل این زنجیره است - کوبیدن حرکت علمى در کشور، با ترساندن دانشمند ما، با حذف دانشمند ماست. "  1390/5/15

 

۰۶ آذر ۹۲ ، ۱۰:۴۷
فــ . الف