و ذهـن پلکـ مےزند

و ذهـن پلکـ مےزند

در ذبـح ِ بی رحـمـانه ی کلـمـات ...

صندوقچه

التماس دعا...!

سه شنبه, ۱۳ ارديبهشت ۱۳۹۰، ۰۱:۴۱ ب.ظ
آیت الله العظمی اراکی(ره):

شبی خواب امیرکبیر را دیدم، جایگاهی متفاوت و رفیع داشت.

گفتم: چطور به این مرتبت رسیدی؟

گفت: آنگاه که رگ دو دستم را در حمام فین کاشان زدند؛ چون خون از بدنم می رفت تشنگی بر من

غلبه کرد، سر چرخاندم تا بگویم قدری آبم دهید؛ ناگهان به خود گفتم میرزا تقی خان!

۲ تا رگ بریدند از تو! این همه تشنگی؟! پس چه کشید پسر فاطمه؟.....

او که از سر تا به پایش زخم شمشیر و نیزه و تیر بود!

از عطش حسین حیا کردم،... لب به آب خواستن باز نکردم و اشک در دیدگانم جمع شد..

آن لحظه که صورتم را بر خاک گذاشتند امام حسین(ع) آمد و فرمود:

"به یاد تشنگی ما ادب کردی و اشک ریختی و آب ننوشیدی... این هدیه ی ما در برزخ؛ باشد تا در قیامت

جبران کنیم!..."

...................................................

................................

........

 بیا به حرمت دل داغ خورده ی علی... نمک زخم های فاطمه نباشیم!

در  را نکوب بر بازوی شکسته اش...

آه مادر گیراست!......

۹۰/۰۲/۱۳
فــ . الف