و ذهـن پلکـ مےزند

و ذهـن پلکـ مےزند

در ذبـح ِ بی رحـمـانه ی کلـمـات ...

صندوقچه

به خاطر یک مشت عدد

چهارشنبه, ۴ تیر ۱۳۹۳، ۰۲:۳۱ ق.ظ

حال شب امتحانی را دارم که به خواب و بی خیالی طی شده و حالا ، دلواپس فرداست...

الهی ، کأنی بنفسی واقفةٌ بین یدیک ...

باید به تعداد سال هایی که از عمرم گذشته ، کفاره ی واجب بدهم ،

در قضای تمام وقت هایی که در دوست داشتنت خیانت کرده ام ...

فقد جعلتُ الاقرار بالذّنب الیک وسیلتی !

همیشه آخرش سلاح من همین بوده.. کرم تو ! 

___________________________________________________

پ.ن) خیلی که بچه بودم ، فکر می کردم نه یا ده سالگی یعنی انتهای یک عمر .

فکر می کردم آدم ها وقتی بزرگ ِ بزرگ باشند سن شان در همین جا ته می کشد . مثل کودکانی که اندازه ی شمارش شان ، بین یک تا ده خلاصه می شود ، حتا در تخمین دوست داشتن بقیه . 

ذهنم که وسعت بیشتری پیدا کرد ، در سن و سال هم دچار تردید شدم . بعد از آن رسیدن به 18 سالگی مثل یک رویای صورتی دخترانه، برایم پر بود از حس و خیالات بی پایان. حالا از آن روزها آنقدری گذشته که بازگشت به عقب و فکر کردن به آدم دیروزی که بودم مثل یک راه پله ی طولانی ، خسته کننده و نفس گیر شده باشد . حتا خاطرم نیست چقدر لذت همان 18 سالگی را بردم ...

ایستاده ام در آستانه ی جوانی . با قدم هایی که هر سال در این روز مرا به اعداد ِ بیشتر، نزدیک می کنند ...

روز تولدم. دلم ترس کودکی ام را می خواهد در مقابل ته کشیدن عمری که می گذرد .

 

                               

۹۳/۰۴/۰۴
فــ . الف

نظرات  (۱۰)

سلام.
بسیار زیباست .ممنونم.
مبارکه ینی الان.. :-) 

به قول مولانا مبارک شمایید 

من یه مدت تلاش کردم کودکیمو بنویسم عجب کار سختیه :-\ 
سلام

چه سوت و کور گذشت تولدت 
میخواستم یه کار هیجان انگیز بکنم.
ولی خودت دوس نداشتی.
:(

تولدت مبارک 
پاسخ:
سلام
 ممنون :)
مجبورم  میکنی مثه این کامنتای لوس برات بنویسم:

وبلاگ خوبی داری
به روزم با مطلب جدید...

:))))
۰۵ تیر ۹۳ ، ۰۰:۰۲ باران عشق
بخش‌هایی از این نظر که با * مشخص شده، توسط مدیر سایت حذف شده است

ســـــــــــــــلام

***** ****** تولدت مبارک

هــــــرچی سعی کردم نمیدونم چرا نتم قاطی کرده بـــــود :(

ببخش دیر اومدم

اما بازم میگم تولدت مبارک

 

پاسخ:
ممنون عزیز
۰۵ تیر ۹۳ ، ۰۰:۴۵ بی کـــــرانه

"در قضای تمام وقت هایی که در دوست داشتنت خیانت کرده ام ..."

درست همان حس و حالی ست که وقتی در مقابلَ ت سر به مهر می گذارم و ... نه از تهِ دل می گویمَ ت  " یا خَیرَ حبیبٍ و مَحبوبْ"...
 خودت بدانی، و بدانی که می داند، راست نمی گویی...
دیگر می خواهم لااقل دروغ نگویمَ ت... الهی
۰۵ تیر ۹۳ ، ۰۲:۳۳ زائر آسمان ...
تولدت مبارک عزیز دلم
خوشحالم که می نویسی..
مهربان م
...
دوستت دارم
.
ی
ا
ع ل ی
پاسخ:
:)
چقدر خوب نوشتید...خیلی هم ذات پنداری کردم
پاسخ:
ممنون
۰۵ تیر ۹۳ ، ۱۸:۱۱ نازنین فاطمه
سلام...پاسخ حامد زمانی به داعش...
اصلا حرم ناموس ما،شیعه ست...ناموس ادم تو دلش جاشه...هرکی نگاه چپ بهش انداخت ..خونش باید پای خودش باشه...گیرم که تا دندون مسلح شن...می چربه زور غیرت وایمااان....اونور تموم کافرا،این ور جمهوری اسلامی ایران....گیرم که جون شیرین ترین باشه...اینجا ولی جون دادن اسونه...با هر نفس فریاد سر میدیم ...هرگز حرم تنها نمیمونه(2).....                    (مدافع حرم)
خواهش مندم همگی گوش بدهید...ادامه ی زیبا تری دارد...
یا مهدی
۰۷ شهریور ۹۳ ، ۲۱:۰۵ منصوره فاطمی
سلام و تبریک و خداقوت بخاطر قلم قشنگ و دوست داشتنیت .عکسو دیدم کلی احساساتی شدم و خاطرات برام زنده شد دلم نیمد نظر نذارم کاش لطافت و پاکی کودکی حفظ میشد...از تولدت که زیاد گذشته ولی ان شاءالله هر روزت مبارک تر از دیروز باشه .التماس دعا
پاسخ:
سلااااام سادات خانوم ! خوش اومدین :) ممنون .
روزگار کودکی برنگردد دریغا ... احوالات خوشی بود .

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی