و ذهـن پلکـ مےزند

و ذهـن پلکـ مےزند

در ذبـح ِ بی رحـمـانه ی کلـمـات ...

صندوقچه

جگر شیر نداری...

پنجشنبه, ۲ آبان ۱۳۸۷، ۰۲:۳۱ ق.ظ
پرچم، پیشونی بند، انگشتر، چفیه، بی سیم روی کولش! خیلی بانمک شده بود. گفتم:چیه خودتو مثل

علم درست کردی؟ می دادی پشت لباست هم بنویسن!

برگشت و پشت لباسش را نشون داد : ((جگر شیر نداری سفر عشق مرو!))

گفتم به هر حال اصرار بی خود نکن! بی سیم چی لازم دارم ولی تو را نمی برم! هم سنت کمه  هم

برادرت شهید شده !

ازمن حساب می برد یه جورایی هم می ترسید! دستش را روی کاپوت تویوتا گذاشت وگفت: باشه!

نمیام. ولی فردای قیامت جواب فاطمه زهرا را می تونی بدی؟

گفتم: برو سوار شو...

-گفتم: بی سیم چی؟؟؟

بچه ها گفتند: نیست! نمیدونیم کجاست!

به شوخی گفتم: نگفتم بچه است!گم میشه! حالا باید کلی بگردیم تا پیداش کنیم!

بعد عملیات داشتیم شهدا را جمع آوری می کردیم بعضی ها فقط یه گلوله یا ترکش ریز خورده بودن!

اما یکی بود که ترکش سرشو کامل برده بود... برش گردوندم پشت لباسش نوشته بود:

                                   ((جگر شیر نداری سفر عشق مرو!))

۸۷/۰۸/۰۲
فــ . الف