و ذهـن پلکـ مےزند

و ذهـن پلکـ مےزند

در ذبـح ِ بی رحـمـانه ی کلـمـات ...

صندوقچه

شب های تاریک ، شب های خیلی خیلی تاریک

چهارشنبه, ۱۴ اسفند ۱۳۹۲، ۰۹:۲۲ ب.ظ

به صف شده بودیم برای گردان تخریب .

هوای دوکوهه تاریک بود ، تاریک و خنک . نسیمش هم بوی خاک می داد .

همه سر و صدا می کردند و با سوال و جواب هایشان و با غرغرها و خنده های گاه گاه ، نمی گذاشتند منظم

به چشم بیاییم. فرمانده جلو آمد ، یک سردار قدیمی ، با لباس نظامی و جدیت لحن .

سکوت ، به کوتاهی چند دقیقه حکم فرما شد .

حرکت قدم ها آرام بود ، بر عکس ضربان قلب . فرمانده دم می داد ، تمام آن مسیر 6کیلومتری رفت و برگشت را . 

این دل تنگم ، غصه ها دارد .. گوئیا میل کربلا دارد ...

آسمان را یکی آنقدر کش داده بود که زمین به چشم نیاید ، اما من برای خودم در همان زمین هم جایی نمی دیدم..

اولین باری که احساس ترس واقعی کردم . اولین تاریکی ِ عمیقی که مرا در خودش فرو برد . چیزی شبیه مرگ.

یک وحشت عظیم.

.

تحقق بار دومش خیلی به طول نکشید ، از دم غروبی رفته بودیم شلمچه برای وداع . روضه ها که تمام شد

شب بود . نماندم تا بقیه برسند ،  با همان بغض جاری ، خودم را روانه ی مسیر خاموش برگشت کردم ..

روانه شدن همانا و جان دادن در تاریکی ِ دوم همان ... هیچ نوری نبود ، فقط پرچم های یاحسین و یامهدی و...

و آسمانی که باز نگاه مرا در خودش جای نمی داد ... 

______________________________________________________________

پ.ن/ به خیالم جوگیر شده ام . مثل دختران دبیرستانی که فکر می کنند دیگر سیم شان به سیم شهدا وصل است.. با این تفاوت که، هر چه خواستم دلم گیر کند به سیم خاردارها، نتوانستم، عوضش همان اول سفری، چادرم پاره شد.. حالا مثلا ادایش را درمی آورم که دستم نمی رود گرد و خاکش را بشویم ... وگرنه از تنبلی ست .

مثل تنبلی روح که نمی گذارد معصومیت از دست رفته بازگردد ...

 

                                      

 

۹۲/۱۲/۱۴
فــ . الف

نظرات  (۱۲)

۱۴ اسفند ۹۲ ، ۲۳:۴۷ یک بنده خدا
خوشحالم که دوباره می نویسید!
ایهام داشت! بماند برای اهلش!
به خیالم جوگیر شده ام...
اللهم الرزقنا شهادت..
بسیار زیبا..
سلام..
پاسخ:
سلام
سلام. یادش بخیر، گردان تخریب و زمزمه هایمان، بی کفش قدم زدن هایمان، و درگیر دنیا نبودنمان را. انشاء ا... بازم دعوتمون کنن.

ایشالا برسی که چادرتم بشوری. منم از تنبلی لباسامو آوردم خونه ی داداشم که ماشین زحمتشو بکشه.


بـــــــــــه روزم
پاسخ:
سلام . :)
سلام

هه! منم همینطور. از تنبلی این حرفا رو میزدم. چار تا بد و بیراه هم نثار این فاطمه کردم که لباساشو برد خونه داداشش و من رفتم همه رو با دست شستم.

حس گردان تخریب و شلمچه دو تاش حس تازه ای بود...
انشالله باز قسمت مون شه دست جمع
۱۹ اسفند ۹۲ ، ۰۰:۵۰ زائر آسمان
سلام
امروز 8م ماه قمری است..
"ماه" را بخوانید
اگر دوست داشتید
بیانیه ی هشتم ماه را امضا کنید
...
در پناه خدا
ی
ا
ع ل ی
به به زیارت قبول!
ما هم جزو جامانده هاییم!
بار اولی که رفتم دوکوهه!
اون پیاده روی، تقریبا همین حس تو رو داشتم!
با این وجود که نظم صف هایب بچه های ما ستودنی بود!
تاریکی مطلق
نم نم بارون
فقط و فقط صدای پاها و هق هق گریه های بچه ها شنیده میشد!
تنها جاییکه زمین خیلی خیلی به آسمون نزدیک شده بود برام!
حضور گرم شهدا!
قابل وصف نیست کلا!
...
خط آبی:(
پاسخ:
اما بچه های ما خیلی اذیت کردن .. 
بارونو کم داشتیم البته واسه مردن ..!
شاید دلم بخواد دوباره برم دوکوهه فقط ..
۲۲ اسفند ۹۲ ، ۰۳:۲۹ علی بخشایش
سلام بسته ی نمایشگاهی فرهنگی تولید کرده ایم وبژه ایام فاطمیه ؛
هم دانلود کنید هم اگر مقدور است با باز نشر آن در وبلاگ وسایت خود به توزیع مجازی این بسته فرهنگی کمک نمایید چرا که ما در حوزه کارهای مجازی فوق العاده بی تجربه ایم!:
لینک دانلود:

http://ghalamdad.ir/menbar-divari/97-menbar-divari-avalin-mazloom

با تشکر
علی بخشایش (سلمان)
09137189400
سلام عزیزم ورود مجدد خودم را بعد از دفاع و خط مقدم و ... به نت تبریک میگم البته ما سنگر علمی بودیم! واقعا حس گردان تخریب همین بود همین دقیقا
یادش بخیر من که توفیق نداشتم بیام
عزیزم این بنده خدا چه قدر دنبال ابهام و.... می گرده! به نظرم خیلی زشته یه مخاطب جدی برای یه وبلاگ اینجوری بدون نام کامنت بذاره انگار که هویت جعلی داره . دیگه کامنت های ایشون رو تایید نکن !!! این یک اخطار است
پاسخ:
سلام . خوش برگشتی رزمنده :) 

چی بگم والا ... اخطارت خیلی جدی بود !
۲۳ اسفند ۹۲ ، ۱۱:۵۹ یک بنده خدا
نام و نشان داشتن بعضی وقتها نیازی نیست؛ بعضی وقتها هم نباید نام و نشان داشت؛
دنیایی که واقعیت ندارد نیازی به واقعیت هم ندارد....
پاسخ:
نیاز به واقعیت ندارد یا ما نیاز نمی بینیم ؟...
۲۳ اسفند ۹۲ ، ۱۵:۴۶ یک بنده خدا
ندارد که ما نمی بینیم ...
پاسخ:
عجب..
۲۴ اسفند ۹۲ ، ۱۶:۰۳ قلبم را ب حبّ ت خوش دار ..
یادش ب خیر
قبول باشد زیارتکم
پاسخ:
چه جمله ی آشنایی ست این " قلبم را به حب ت خوش دار " !
۲۷ اسفند ۹۲ ، ۱۵:۱۲ امیرابوالفضل علوی
امشب ردیف شد غزلم با نمی‌شود
یا می‌شود تمام کنم یا نمی‌شود
عید است و در چمن خبری از نشاط نیست
یعنی بهار گل ز گلش وا نمی‌شود
عید است و ابرهای جهان گریه می‌کنند
عالم برای فاطمه پروانه می‌شود
زخمیست داغ فاطمه بر سینه‌ی علی
زخمی که هیچ گاه مداوا نمی‌شود
تنها نه هستی علی از دست رفته است
هستی بدون فاطمه معنا نمی‌شود
لا خیر بعد فاطمه هم بی‌حساب نیست
یعنی کسی برای تو زهرا نمی‌شود
تقویم عمر یاس تو هجده بهار داشت
این راز مبهمیست که افشا نمی‌شود
این گنج تا قیام قیامت نهفته است
این قبر گوهریست که پیدا نمی‌شود
باور کنید حکم گذرنامه بهشت
الا به دست فاطمه امضاء نمی‌شود
دوزخ کنار می‌کشد از نام پاک او
آتش حریف دختر طاها نمی‌شود
امیدوار، روز قیامت به دست کیست
چشمی که در عزای تو دریا نمی‌شود
برگرد یاس پرپر گلخانه‌ی رسول
در سینه‌ی علی غم تو جا نمی‌شود
امشب سپیده سر زد و روشن نشد چراغ
از گوشه بقیع علی پا نمی‌شود