و ذهـن پلکـ مےزند

و ذهـن پلکـ مےزند

در ذبـح ِ بی رحـمـانه ی کلـمـات ...

صندوقچه

چراغ چشم هایت را برایم پست کن دیگر

سه شنبه, ۸ دی ۱۳۹۴، ۰۷:۰۹ ب.ظ

زندگی در حال پوست انداختن است، در حال جوانه زدن و قد کشیدن و سایه گستراندن. 

یک جوری دارد تند می گذرد که انگار تا قبل از این وجود نداشته، انگار تا قبل از این همه مان در خواب زمستانی فرو رفته بودیم. هرجا چشم می گردانم متحیرم می کند .  

جنگ و سیاست و بهت و وهم ِ چه شدن و چگونگی اش. ترس از جا ماندن و نرسیدن به فرمانده ی قافله.

شتابی که آدم ها گرفته اند برای رفتن و مرگ و شهادت. 

سفره ی عشق و خانواده و فرزند، که از هر طرف، مجاز و حقیقت، دوست و آشنا نشسته اند پایش.

دنیا غریب الوقوع است برای منفجر شدن از هرچه درونش مخفی کرده، هوای ایستادن ندارد،

می تازد و معرکه می گیرد. دارد هماورد می طلبد برای آخر شدن.

اما من هنوز در خواب های سال های دورم، باقی مانده ام...

هنوز روزها در تقلای دویدن و زندگی کردنم و شب ها، در جنگ با گذشته. جنگ با دبستان، با کوچه های غروب کرده، با نیمکت های یخ بسته ی مدرسه ی راهنمایی و بچه های دبیرستان... 

مرا از توی خواب هایم بکش بیرون. دکمه ی ماضی ام را از جا دربیاور... قهرمان مبارزه با کابوس ها!

۹۴/۱۰/۰۸
فــ . الف

نظرات  (۱۴)

جوانه زدن نشانه ی خوبی ست...
۱۲ دی ۹۴ ، ۱۱:۲۵ تازه مادر!

هو العلیم


آره زندگی اساسی افتاده رو دور تند...و این ماییم که خییییییلی عقب موندیم و داریم سلانه سلانه میریم جلو و منظر رو نگاه می کنیم بی خیال از خط پایان, حواسمان نیست انگار وقت دوی ماراتن است...

۱۶ دی ۹۴ ، ۰۱:۴۵ قهرمان مبارزه با کابوس ها!
تو را نادیدنِ ما غم نباشد
که در خیلت به از ما کم نباشد
من از دست تو در عالم نهم روی
ولیکن چون تو در عالم نباشد
عجب گر در چمن، بر پای خیزی
که سرو راست پیشت خم نباشد
مبادا در جهان دلتنگ‌رویی
که رویت بیند و خرّم نباشد
من اوّل‌روز دانستم که این عهد
که با من بسته‌ای، محکم نباشد
ندانستم که هرگز سازگاری
پری را با بنی‌آدم نباشد
مکن، یارا، دلم مجروح مگذار
که هیچم در جهان مرهم نباشد
بیا تا جان شیرین در تو ریزم
که بخل و دوستی با هم نباشد
نخواهم بی‌تو یک‌دم زندگانی
که طیبِ عیش، بی‌همدم نباشد
نظر گویند سعدی با که داری؟
که غم با یار گفتن، غم نباشد
حدیث دوست با دشمن نگویم
که هرگز مدّعی محرم نباشد
پاسخ:
یکمی بقیه ی شعر اشک در بیار بود! 
فقط همون مصرع اول + علامت سوال :)
سلام.
آقا ببخشید ما اینجا برامون یه سوال پیش اومد.
دقیقا اینجا:"شب ها، در جنگ با گذشته. جنگ با دبستان، با کوچه های غروب کرده، با نیمکت های یخ بسته ی مدرسه ی راهنمایی و بچه های دبیرستان..."
ببخشیدا. میشه بپرسم ما کجاییم؟آقا یعنی رفقای دانشگاه انقدر بی خاصیت بودن؟ حالا که تو گذشته گیر کردی مرحمتی کن و یه کم بیا جلوتر به ما هم فک کن نارفیق. الان که دکمه ماضی ت کار میکنه ما نیستیم، چه برسه وقتی دکمه ماضی ت از جا دربیاد. ببخشید قهرمان مبارزه با کابوس ها! یه کم دست نگه دارید....
 خخخخخ
پاسخ:
سلاملیکم. شما یکم دقت کن: کابوس ها. 
شماها که کابوس نیستین. یا حداقل فلا نشدید هههه
اون چه ک نویسنده مطلب رو گیر انداخته ماضی بعید است. یک سری حوادث و خاطرات از اون دوران ...
نظر جدی اینجانب:
بازم مثل همیشه اول باید بگم چقدر خوب می نویسی رفیق. چقد خوب نگاه می کنی و میبینی.
تا همین چند وقت قبل همسرای شهدا محدود بودن به خانومای هم سن و سال مادرامون. خود شهدا هم، هم نسل های باباهامون بودن. حالا یه دفعه دور تازه ای شروع شده. مثل روزای جنگ هر چند روز یه بار پیکرای بی جونِ جوونای هم نسل ما میاد رو شونه های مردم شهر. دخترای تازه ازدواج کرده ی هم سن وسال ما میشن همسر شهید. یه بار دیگه باید " نامه های فهیمه" رو مرور کرد. چون دیگه دور نیست، غریب نیست.
هرچند جسارت و شهامت و ایمان فهیمه به درد هر روز می خوره.
حالا نه اینکه فقط همین یه کاره و الان همه ی ما باید همسر شهید باشیم. منظور همون حرف توئه. ما هم باید بدوییم. قافله و قافله سالار منتظر کسی نمی مونن. لنگ من و تو هم نیستن که اگه نباشیم چی میشه. ماییم که باید بپرسیم اگه جابمونیم چی میشه؟
....
اللهم اجعل عواقب امورنا خیرا...
پاسخ:
اگه جا بمونیم... اگه جا بمونیم... اگه جا بمونیم...
نمیدونم زمان دفاع مقدس هم جوونا مثل ما حس میکردن توی یه دوران عجیب و مه آلود گیر کردن یا نه... مث ما فک میکردن همه چی ناباورانه س و منتظر عادی شدن اوضاع بودن؟....
سلام. 
قطعا همه جوونا نه. همونایی که به خودشون جنبیدن و یه کاری کردن از این حسا داشتن. البته شاید بعضی های دیگه هم از این حسا داشتن، ولی سرشون رو به کارای دیگه گرم کردن و خودشون رو زدن به اون راه تا آروم بشن. نتیجه شم این شد که جا موندن.
(البته جاموندن به معنای شهید نشدن نیست، به معنی عمل نکردن به وظیفه ست.)
راستی من کامنت قبلمو اصلاح کنم. نمیدونم چرا اونجا نوشتم"همسرشهید". خودم الان کامنتمو خوندم تعجب کردم.
درستش این بود:حالا نه اینکه فقط همین یه کاره و الان همه ی ما باید "شهید" بشیم. 
حالا یکی بخونه فک کنه اینا چه پرروئن! از شوهراشون مایه میذارن. خخخخخ.
التماس دعا خواهر. واسه تو راه موندن و رسیدن
یا علی
پاسخ:
آره...
البته همسر شهید شدن از خود شهید شدن سخت تره... شوهر من که خیلی خوشحال میشه من همچین هدفی رو داشته باشم! :-)
چی بگیم؟؟؟
مطلب زیبایی بود.
من شما رو با افتخار لینک کردم
۲۳ دی ۹۴ ، ۱۳:۰۰ تازه مادر!

هو المحبوب

ما که یه قدمی خواهر شهید شدنیم...!!!!

این روزا عجیب سردرگمم و گیج...نمیدونم باید چی کار کنم..انگار تو یه بیابون خشک و بی آب و علف , وسط محشر یکه و تنها موندم و نگاهم به اطرافه, در حالی که اضطراب منو در بر گرفته...

حال خوبی ندارم...

دلم برای دور هم بودنمون و سه تا فلاکس دم نوش دم کردن مون و وسط اتاق نشستن و دم نوش خوردن و بحث کردن هامون تنگ شده..

تنگ که نه داره میترکه واسه اون روزها بغض هام...

دل تنگم..دل گیرم... آشفتم ...و امیدم داره...

پاسخ:
نبینمت غمگین خواهر! :(
چه سرخوش بودیم اون روزا... البته نه... پر بودیم از رنج و درد، ولی اون لحظه های با هم بودن همشون فراموش می شد...
خدا همه رزمنده ها و مدافعین و بابای نرگس خانومتون رو حفظ کنه.
سلام.
اون که صددرصد. و منم از اونجایی که خیلی فداکارم خواستم توفیق بزرگتر یعنی همسرشهید شدن رو به شوهرم بدم، کار ساده ترو خودم بردارم.خخخخخ. 

خدا ان شالله همه شهدا و همسران و مادران و خانواده هاشون رو اجر جزیل و صبر جمیل بده. این پستم بخون
http://sl80.blogfa.com/post/538

آبجی سید ما چرا غصه داره؟ منم این روزا خیلی یاد اون روزام و یاد خیالات مون واسه زندگی دورهمی آینده. ولی حالا فقط در آرزوی یه حداقلم. یه کم نزدیک تر شدن دل هامون. زندگی دور همی پیشکش...
هرچند الان که اومدم تو زندگی، این روزا که غفلت ادما و مردم رو میبینم بیشتر احساس نیاز می کنم به اون جمع. واسه همون اهدافی که داشتیم.هععععی.
۲۶ دی ۹۴ ، ۱۷:۱۱ بله متاسفانه...//غریبه آشنا
بخش‌هایی از این نظر که با * مشخص شده، توسط مدیر سایت حذف شده است
سلام 
من توی گروه شما نیستم ولی خب متاسفانه خبر دارم که
**** ** *** ** ** **** **** ** ** **** ***** *** ***** ***** * ***** **** **** *** ***** ** ***** *** *******
***** ** **** *** **** ** ** ****** *** ** ** ****** ** ** ****** ***** ***** ****** ** ** ** ****** ***** ** ****** ***** * ***** **** ** ***** ** *********

*** **** ***** ***** **** ** ** **** ******* ** ** **** *** **** * ** ****** ****** *** *********
*** *** ** ****** ** **** ***** ***** ** *** **** *** ** *** ***** ****** ** ******* ** ** ** ****** ******* ***** ***** * ******* * ***** ******* ***** * **  ******** ****** *******
***** ** *** *** ****** *** *** ** ******* ** ****** *** ********
***** ** ***** ** *** ***** ****** ** ** *** ** *** * *** ** **** ** ***** *** **** ***** ***** *** *** **** ** ** **** ***** *** ** ** ** *** ** ****** **** ****** ***** ***** ** *** ************ ***** ***** * ****** ** ***** ******** 
****

تاحدودی بعضیاتون منو میشناسید ولی اسمم رو نگم فعلا بهتره...
یازهرا سلام الله علیها
صلوات
پاسخ:
سلام علیکم. دوست عزیزی که خودتون رو غریبه آشنا معرفی کردید، شما هم میدونستید که زدن این چنین حرف هایی به صورت ناشناس باعث میشه ذهن مخاطب به سمت هرکسی بره و شما موجب سوء ظن به دیگران بشید؟ 
از طرفی پیغام تون رو به حساب دلسوزی میذاریم و ازش میگذریم و به دل نمی گیریم، اما بد نیست اگر قبلش فکر می کردید که ممکن نیست این چیزها به ذهن خودمون رسیده باشه قبلا؟ و کاری نکرده باشیم و قضاوت نادرست و صدور حکم هم کار قشنگی نیست؟ شمایی که میگید ما رو میشناسید...
از دوست و یک مومن انتظار میره حقش رو همونطور که شایسته است به جا بیاره نه از پشت پرده و ...
به هرحال، خوشحال میشیم شما رو در جریان یک مسائلی قرار بدیم، شاید از دستتون کاری براومد..

۲۹ دی ۹۴ ، ۱۹:۲۸ پلک افتاده
دوست دارم آرامش های خاطرهایتان را ! 
۲۸ بهمن ۹۴ ، ۰۱:۲۰ تازه مادر!

هو المحبوب

سلام




دلتنگتم...






والسلام

پاسخ:
خواهرم...
سلام 
عالی مثل همیشه
روزمرگی طبیعت بعضی از روزهاست 
میشه لطفا یه چیزی اینجا بنویسی؟
دلم خوندنتو می خواد
بشین اون عکسا رو از دوربین بریز تو لپ تاپ، اینجا رو هم به روز کن. 
بگو خب.
یاد مادرانه افتادم. محمدجوادو یادته که چقدر دربارش حرف میزدیم؟
آه
پاسخ:
نوشتم :)

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی