چه دل مسکینی ...
از صبح زود که بیدار شده ام تا خود غروب ِ خدا را اینور و آنور بوده ام و کلاس و دفتر و دوستان و... به اندازه ی کافی
ظرفیت مغزم را بهم فشار داده اند ... خودم را می رسانم اتاق و روی تخت دراز می کشم ...
دارم زیر لب با خودم .. شاید هم خدا حرف می زنم ...
- دوست دارم چشم هامو ببندم .. بعد یهــو....
خوابم می برد ... به همین راحتی و در همین فاصله ...
تمام یک ساعت را کابوس می بینم .. کابوس ِ تلخی که زبانم را مثل چوب ،خشک کرده ... سرم درد می کند
و با صدای زنگ موبایل بیدار می شوم .. جوابش را می دهم و همانطور با چشمان خسته و جسم بی حس
به سقف خیره می شوم.. یک هو مثل اینکه یادم بیفتد چیزی را جا گذاشته ام ، گوشی را بر میدارم و
شماره ات را می گیرم .. چندبار ...انگار که قرار است معجزه شود ...
- دستگاه مشترک مورد نظر خاموش...خاموش.. خاموش...
از صدای این زن متنفرم ... صدای گوشخراش ِ نبودن تو را دارد ...
هی می خواهد حرف های مزخرف بزند ... چرند بگوید و مغزم را له کند ... هی می گوید تو حالت خوب نیست ...
آیه ی یأس می خواند لعنتی ... تو خاموش کرده ای و من دلم هزار راه می رود ... هزار راه ِ بن بست وار ...
که ختم به نگرانی های بی پاسخ می شود ... لپ تاپ را در همان حال می گذارم روی پایم و تا صفحه ی جیمیل
با ناز باز شود من جلوی بغضم را نمی توانم بگیرم ... با حرص با خدا حرف می زنم ...
هی بلند بلند توی دلم می گویم یا علی.. یاعلی...
برایت می نویسم - بیا... بیا... و در همین واژه چقدر اتفاق می چینم در ذهنم ...
صدای اذان بلند شده ... به موقع صدا می کند دل ِ آشوبم را ...
دل ِ آشوبم هی به خدا می گوید نکند آشوب باشد هوای رفیق ؟ هوای رفیق ؟ هوای رفیق ......
______________________________
پ.ن1 ) فاصله ها به ما خیانت کردند ... اما من خیلی وقت ها از همین راه دور دستم را دراز کرده ام برای آنکه
در آغوش گیرم دلتنگی هایت را ... دلتنگی هایت را بده دست خدا ... بعد که آمد نزدیکت شود محکم بغلش کن ...!
پ.ن2 ) یا رب دعای خسته دلان مستجاب کن !!
پ.ن3 ) کاش همه اش نگرانی الکی باشد . بیا و بگو الکی مالیخولیا گرفته ام و مسخره ام کن !
بعد من با لذت این پست را پاک کنم !!
پ.ن4 ) من دلم تنگ است .. آسمان چشمش !