و ذهـن پلکـ مےزند

و ذهـن پلکـ مےزند

در ذبـح ِ بی رحـمـانه ی کلـمـات ...

صندوقچه
دیدین یه موقع هایی که دل میگیره دنبال بهونه واسه بارونی شدن میگردیم؟ ما آدما یه وقتایی یه

جاهایی کم میاریم… اما خدا نکنه کم آوردنمون مساوی تموم شدن باشه… خدا نکنه همون وقتا همه

چی دست به دست هم بده واسه تخریب لونه های تازه ساخته شده ی احساس…

دلم گرفته…

یه روزی یه جایی از یه شب بارونی شروع شدم… از آسمون دل خودم که چند وقتی می شد ابرای

دلتنگی محاصره اش کرده بودن… فقط شکستم… این بار جلوی خودش… این بار هم یه شروع دوباره…

دوباره… دوباره…

دوست دارم چشمامو ببندم تا قرار دیدار…حال و هوای اینجا باز داره کدر میشه…

دیدین یه وقتایی که با کسی وعده داریم چقدر تا رسیدن اون لحظه وجودمون پر از تلاطم میشه!

خلاصه اینکه قراره برم اونجایی که عشق بی ادعا خودشو نشون میده… اونجایی که باید تبسمای بارونو

همین جوری تو آسمونش پیدا کرد… به قول مهرآفرین دارم می رم  مـ  کـ ه

می دونستم اگه نمی خواست نمی شد… سخت بود راضی کردنش با دل ناصافم…

اما خدا بود دیگه؟!   بـ  خـ  شـ  ی د

این روزای آخر که حسابی ناامید شده بودم از غریب ترین ِ بقیع درست شدنشو خواستم… حالا روزی که

می ریم روز میلادشه…روز میلاد فاطمه ی زهرا(س)…

دعام کنید آخه سخته برگشتن و حسرت نخوردن… می دونم عمراً لیاقتشو نداشتم و ندارم…

…مهرآفرین دل پاکت ازیادم نمی ره… …مهاجر شهرمون – استاد شاهد ممنون ازبودنتون وقت خودنمایی

دلتنگی ها… آسمونیه پاکم… حرفی ندارم واسه رفاقت قشنگت… تنهام نذار…

 


بازآی ساقیا که هواخواه خدمتم       مشتاق بندگی و دعاگوی دولتم

هرچند غرق بحر گناهم ز صد جهت    تا آشنای عشق شدم از اهل رحمتم

من کز وطن سفر نگزیدم به عمر خویش      در عشق دیدن تو هواخواه غربتم

دریا و کوه در ره و من خسته و ضعیف     ای خضر پی خجسته مدد کن به همتم

۸۸/۰۴/۲۱
فــ . الف