زن ها دنبال بهانه اند !
با وجود همه ی ذوق و شوق موجود در خانم ها به خاطر روحیه ی تنوع طلبی و هنرمندانه ای که دارند باز در موقع خرید به چند دسته تقسیم می شوند ، عده ای سلیقه شان خوب است ، حوصله شان هم زیاد ، و بسته به جیب مبارک و میزان وابستگی شان به پول ، وقت صرف خرید کردن می کنند ، عده ای سلیقه ی چندانی ندارند و همیشه دلشان می خواهد با کسی دیگر همراه شوند و گاها او به جایشان انتخاب کند تا از وسواس شان بکاهد ، عده ای دیگر هم کلا حوصله ی این قرتی بازی ها را (به زعم خودشان) ندارند و ترجیح می دهند یک بزرگتری مادری خواهری دوستی برایشان زحمتش را بکشند..
یک کسی هم مثل من که فکر می کنم سلیقه ام بد نباشد و حاضر به خرج کردن بی رویه ی پول هم نیستم و در عین حال حوصله ی حساس بودن ندارم و اگر در اولین مغازه چیزی را پسندیدم و مناسب بود می خرم خیلی به وقت صرف کردن در بازار اعتقاد ندارد .
برای همین هیچ وقت از این که در سفر مجبور شوم برای همه سوغاتی تهیه کنم و یا ماموریت خرید کلی برای بقیه به گردنم بیفتد خوشحال نمی شدم ، چون به نظرم خریدهای این شکلی معمولا غیرضروری و از سر باز کن می شود ...
چند روز پیش در سفر که می دیدم هر کدام از دوستان نگران خریدها و سوغاتی هایشان بودند خیلی با اعتماد به نفس کامل رفتم چمدان را از یک مشت کتاب پر کردم تا خیال بازار رفتن به سرم نزند و مطمئن بودم برای بقیه ی پولم چه نقشه هایی خواهم داشت ...
چه کسی گفته متولدین تیرماه آدم های خسیسی هستند ؟ اتفاقا آن لحظه که خیلی نامترقبه چشمم به براقی نگاهش افتاد و دلم را برد ، به سرخی اش قسم خوردم که قیمتش مهم نیست و خدا بزرگ است ، بعد هم همه ی پولم را بابتش پرداختم و آن انگشتر نگین دار دلبرانه را گذاشتم توی جعبه تا وقتی رسیدم خانه و لپ های مامان را بوسیدم دستش را بگیرم و با ذوق انگشتر را داخل انگشتش بکنم و فکر کنم که توانسته ام کمی هم این شکلی شادش کنم . اما اشتباه می کردم . آری ! اعتراف می کنم که همه ی تصوراتم از مادر کم توقع و ساده و درون گرایم غلط از آب در آمد !
چون هنوز هم مامان یادش نرفته و با کوچک ترین بهانه ای می خواهد مهربانی اش را بیشتر نشانم دهد ! الکی دوربین را بهانه می کند و می خواهد پیشش بنشینم تا با هم فیلم و عکس های قدیمی را نگاه کنیم ! غذاهای مورد علاقه ام را بیشتر درست می کند و هی تند تند شربت و بستنی و میوه می آورد! خودش پیشنهاد خرید رفتن برای من را می دهد و بدتر از آن صبح ها جلوی امیرعلی را میگیرد تا بیدارم نکند !
خب بی انصافی نمی کنم و نمی گویم قبلا اینطور نبوده ، اما آدم بعد از عمری می تواند تفاوت در تک تک حرکات افراد زندگی اش را متوجه شود ! حتا اگر به اندازه ی سر سوزنی بالا پایین شده باشد !
در این فکرم که به بابا پیشنهاد بدهم هدیه ی سالگرد ازدواجشان را زودتر از موعد تهیه کند و این بار به جای یک کارت هدیه ی تکراری ، کادوی واقعی با روبان قرمز بگذارد توی دست های مامان .
باید به بابا بگویم زن ها دنبال بهانه اند تا مهربان تر شوند ، تا فرصت این را پیدا کنند که قدری آفتاب تازه و دم کرده ی محبت به دلشان بتابانند .
زن ها بعضی وقت ها در سایه ی زندگی شان غرق می شوند و نیاز دارند کسی این تعلق خاطر دو طرفه را به یادشان بیاورد ، حتا اگر خودشان باورش داشته باشند یا از یادشان رفته باشد ...
ببخش زیاد تو بلاگت سر می کشم آخه خیلی دلم برات تنگ میشه