و ذهـن پلکـ مےزند

و ذهـن پلکـ مےزند

در ذبـح ِ بی رحـمـانه ی کلـمـات ...

صندوقچه

زن ها دنبال بهانه اند !

شنبه, ۲۶ مرداد ۱۳۹۲، ۰۴:۵۳ ب.ظ

با وجود همه ی ذوق و شوق موجود در خانم ها به خاطر روحیه ی تنوع طلبی و هنرمندانه ای که دارند باز در موقع خرید به چند دسته تقسیم می شوند ، عده ای سلیقه شان خوب است ، حوصله شان هم زیاد ، و بسته به جیب مبارک و میزان وابستگی شان به پول ، وقت صرف خرید کردن می کنند ، عده ای سلیقه ی چندانی ندارند و همیشه دلشان می خواهد با کسی دیگر همراه شوند و گاها او به جایشان انتخاب کند تا از وسواس شان بکاهد ، عده ای دیگر هم کلا حوصله ی این قرتی بازی ها را (به زعم خودشان) ندارند و ترجیح می دهند یک بزرگتری مادری خواهری دوستی برایشان زحمتش را بکشند..

یک کسی هم مثل من که فکر می کنم سلیقه ام بد نباشد و حاضر به خرج کردن بی رویه ی پول هم نیستم و در عین حال حوصله ی حساس بودن ندارم و اگر در اولین مغازه چیزی را پسندیدم و مناسب بود می خرم خیلی به وقت صرف کردن در بازار اعتقاد ندارد .
برای همین هیچ وقت  از این که در سفر مجبور شوم برای همه سوغاتی تهیه کنم و یا ماموریت خرید کلی برای بقیه به گردنم بیفتد خوشحال نمی شدم ، چون به نظرم خریدهای این شکلی معمولا غیرضروری و از سر باز کن می شود ...

چند روز پیش در سفر که می دیدم هر کدام از دوستان نگران خریدها و سوغاتی هایشان بودند خیلی با اعتماد به نفس کامل رفتم چمدان را از یک مشت کتاب پر کردم تا خیال بازار رفتن به سرم نزند و مطمئن بودم برای بقیه ی پولم چه نقشه هایی خواهم داشت ...

چه کسی گفته متولدین تیرماه آدم های خسیسی هستند ؟ اتفاقا آن لحظه که خیلی نامترقبه چشمم به براقی نگاهش افتاد و دلم را برد ، به سرخی اش قسم خوردم که قیمتش مهم نیست و خدا بزرگ است ، بعد هم همه ی پولم را بابتش پرداختم و آن انگشتر نگین دار دلبرانه را گذاشتم توی جعبه تا وقتی رسیدم خانه و لپ های مامان را بوسیدم دستش را بگیرم و با ذوق انگشتر را داخل انگشتش بکنم و فکر کنم که توانسته ام کمی هم این شکلی شادش کنم . اما اشتباه می کردم . آری ! اعتراف می کنم که همه ی تصوراتم از مادر کم توقع و ساده و درون گرایم غلط از آب در آمد !

چون هنوز هم مامان یادش نرفته و با کوچک ترین بهانه ای می خواهد مهربانی اش را بیشتر نشانم دهد ! الکی دوربین را بهانه می کند و می خواهد پیشش بنشینم تا با هم فیلم و عکس های قدیمی را نگاه کنیم ! غذاهای مورد علاقه ام را بیشتر درست می کند و هی تند تند شربت و بستنی و میوه می آورد! خودش پیشنهاد خرید رفتن برای من را می دهد و بدتر از آن صبح ها جلوی امیرعلی را میگیرد تا بیدارم نکند !

خب بی انصافی نمی کنم و نمی گویم قبلا اینطور نبوده ، اما آدم بعد از عمری می تواند تفاوت در تک تک حرکات افراد زندگی اش را متوجه شود ! حتا اگر به اندازه ی سر سوزنی بالا پایین شده باشد !

در این فکرم که به بابا پیشنهاد بدهم هدیه ی سالگرد ازدواجشان را زودتر از موعد تهیه کند و این بار به جای یک کارت هدیه ی تکراری ، کادوی واقعی با روبان قرمز بگذارد توی دست های مامان .

باید به بابا بگویم زن ها دنبال بهانه اند تا مهربان تر شوند ، تا فرصت این را پیدا کنند که قدری آفتاب تازه و دم کرده ی محبت به دلشان بتابانند . 

زن ها بعضی وقت ها در سایه ی زندگی شان غرق می شوند و نیاز دارند کسی این تعلق خاطر دو طرفه را به یادشان بیاورد ، حتا اگر خودشان باورش داشته باشند یا از یادشان رفته باشد ...

               

                                                     

 

۹۲/۰۵/۲۶
فــ . الف

مادر

نظرات  (۱۵)

۲۶ مرداد ۹۲ ، ۱۷:۴۰ پلک افتاده
خوشحالم ، خیلی خوشحالم که می بینم خوب دور و برت را می بینی و خوب می فهمی و از همه مهمتر خیلی خوب می تونی بنویسیشون .
ببخش زیاد تو بلاگت سر می کشم آخه خیلی دلم برات تنگ میشه
پاسخ:
همون غروب جمعه ای دیروز که به رسم قدیم سهراب برای هم ورق می زدیم و پیامک می کردیم هم کلی جمله از سرتا پای داشتن شما توی ذهنم ردیف شد .. کاش فرصتی دست بده برای نوشتنشون ... 
دنیای مجازی گاهی آدمای نزدیک به همو دور می کنه ، آدمای دور از همو نزدیک ! ذوق می کنم که میای و میشینی پای کلمات بی سر و ته ام عمو :)
چقدر خوب گفتید !
زن ها دنبال بهانه ای برای مهربانی بیشترند ...
چقدر خوب این رو در مادرتون متوجه شدید .
شما ازدواج کردین ؟ اگر آره آیا همسر خودتون هم اینطور توجهاتو داره ؟!
پاسخ:
زن ها در عین پیچیدگی ساده ن ! راه نفوذ در دلشون ساده تر ...

نه . من ازدواج نکردم اما دقت کنین ک این نگاه من برای همجنس هام بود !
 خیلی باید دید خوش بینانه ای داشت که فکر کرد مردها هم به جزئیات توجه میکنن ! هوم ؟
اومدم اینجا کامنت بذارم
صحبت شما با پلک افتاده رو خوندم .
اگه اشتباه نکرده باشم عموتون هستن ؟
چه عموی باحالی ! ما عموهامونو سال به سال هم نمی بینیم...
پاسخ:
بله .
عموهای ما خیلی ماهن :) این یکی رو ک ارادت زیادتری داریم خدمتش !
آخه اینکه میان وبلاگتونو میخونن و براتون کامنت میذارن جالبه !
همیشه فکر می کردم محیط مجازی آدمو غریبه کنه ..
پاسخ:
این ک جیزی نیس ! عمه و دایی و حتا داداشمون هم اینجا رو میخونن و گاها کامنت میذارن !
بدجور رصد میشیم :)


رصد شدن آدمو معذب نمیکنه ؟
البته بستکی به فکر اون آدما هم داره ...
پاسخ:
خب خودتون گفتین .. بستگی به فکرشون داره .
بعضی وقت ها ممکنه همچین حسی هم باشه ، اما در کل نویسندگی با هویت جعلی رو دوست ندارم . کسی هم ک میخواد خودش باشه
باید از قبل فکر همه چیزو بکنه ..
زن ها بعضی وقت ها حناق میگیرند و نمیتوانند لام تا کام حرف بزنند...
شنیدم...تنها تویی تنها تویی در خلوت تنهایی ام...تنها تو میخواهی مرا با این همه سوایی ام...
ای یار بی همتای من سرمایه ی سودای من گر بی تو مانم وای من...وای از دل شیدایی ام...
پاسخ:
با این همه رسوایی ام ... با این همه...
سلام.
چی شد؟یعنی مامانت خوششون نیومد از هدیه ت؟عیب نداره.شاید علتش همونه که گفتی
منظورت اینه که واسه همه کتاب سوغاتی خریدی؟هه! مثل من تو این مشهد آخریم. برای تک تک اعضای خانواده با وسواس کتاب انتخاب کردم و همین. البته یه سری "دونات" هم خریدم. ولی آخرش همه رو خودم خوردم.عاشق دوناتم :)

من جزو اون آدمایی ام که زیاد از خرید و وقت تلف کردن تو بازار خوشم نمیاد. یعنی اصلا ترجیح میدم برای همیشه از شر این قسمت زندگی خاص شم. ولی خب راضی هم نبوده و نیستم که بار زحمتش بیفته رو دوش کسی. برای همین به اجبار با مامانم همراه میشم و معمولا تو همون مغاه های اول و بیشتر به سلیقه مامانم یه چی انتخاب میکنم و میام بیرون. البته حالا که دارم فکر میکنم میبینم این اواخر سلیقه خودم رو هم دخیل کردم.نه...انگار پیشرفت کردم:)
پاسخ:
سلام
نه دیگه مگه کامل نخوندی ؟ فکر می کردم میتونم ی ذره خوشحالش کنم اما خیلی خوشحال شدن و رفتارشون تغییر کرد :)
نه ! مدیونی اگه فک کنی واس کسی دیگه کتاب خریدم ! همش مال خودم بود :)

من در عین حالی ک حوصله ی چرخیدن تو بازارو ندارم اصلا هم دلم نمیخواد کسی دیگه واسم انتخاب کنه :) حالاااا تا اون کی باشه ... 
.. چقدر خوب که مـی فهمی .. خوش به حال مادرت بخاطر این دختـر لطیف بین!
پاسخ:
:)
با افتخار لینک شدین.
پاسخ:
ممنون
۲۷ مرداد ۹۲ ، ۲۰:۰۱ بچه پرنده....
همیشه وقتی می خوام از تهران برگردم خونمون بیشتر نگرانه خرید هدیه واسه خانواده است. همیشه از خرید کردن واسه خودم هیچ لذت خاصی نمی برم اما واسه دیگران خیل درمورد خرید هدیه وسواس دارم ولذت می برم.همیشه آرزو می کنم که آدم پولداری بشم و برام همه ی معشوقام هدیه بخرم.آخرین باری که میخواستم برگردم یه روز کاملو واسه خرید اعضای خانواده ودوستان وقت صرف کردم وساکم مطلقا پر از هدیه های رنگاو رنگ شده بود.یادمه واسه بابام هیچ چیز خاصی به ذهنم نمی رسید که بخرم با مامانم که مشورت کردم به این نتیجه رسیدم که باید جوراب و زیر پیرهنی بخرم . واسه این که جنس های خیلی توپی باشه حاضر شدم کلی پول واسه همون یه جفت جوراب و زیر پیرهی بپردازم.از وقتی بابام اون جورابا را که می پوشه می گه دخترم عجب جوراباییه جنسش عالیه، بازم از این کارا بکن.ومن احساس میکنم مردها که افرادی تودار واسه ابراز محبتن هم دنبال بهانه هستن واسه محبت کردن بیشتر.حتی داداشی ها هم کلی یه حق بنده به خاطر هدیه ها توجهات کردن....مطلبات ودیدت به مسائل ذهنمو روشن می کنه....خوش به احوالت.....
پاسخ:
منم اولین بار با کلی ذوق رفتم خرید ! ترم اول بچه های اتاق ک همش زنگ میزدن سفارش میگرفتن !
پس تو هم  دوبرابر خوشحالی رو قبل از دادن هدیه پیش خودت میکنی :)
حس می کنم مردها سخت از چیزی خوششون میاد گاهی .. اما در عین حال سخت نمیگیرن .
می بینی ؟ این چیزا تو زندگی هممون هست . وقتی بهشون دقت کنیم به شناختمون از عواطف آدما اضافه می کنه ..
۲۸ مرداد ۹۲ ، ۲۰:۰۷ کــربــ بلایی محـــــبــــــــ
سلام

دست خودم نبود اگرعاشقت شدم
باورنمی کنم! نه؛ مگرعاشقت شدم!؟
سینی به دست رد شدم از نو نهالی ام
در هیئت محل به نظر عاشقت شدم
از سفره های نذری مادر شروع شد
با عکسی از ضریح قمر عاشقت شدم
سینه به سینه عشق تو را ارث برده ام
من از دعای خیر پدر عاشقت شدم
آقا زهیر دیگری امروز آمده
دست مرا بگیرو ببر…عاشقت شدم
خون گریه می کنم ز فراق تو، حق بده
من جای دل ز راه جگر عاشقت شدم
برطالعم نوشته شده «عاشق الحسین»
دست خودم نبود اگر عاشقت شدم

بروزمـــــــــ * السلام علیک یا اباعبدالله *
یازهرا کربــــ بلا انشاالله
منم خرید کردنم دقیقا همین جوریه. بابا همیشه باهام دعوا داره. تو اولین مغازه قضیه رو فیصله میدم. :-)

نمیدونم مامان من اینجوری نیس یا من تا حالا ندیدم. همیشه احساسم اینه که با تمام توان سعی میکنه تفاوت نذاره. ولی وقتی ازش دور میشیم با اونی که دورتره مهربونتر میشه، تجربه سربازی و کاره :-\
پاسخ:
همه ی مامانا همینجورین . دلتنگیشونو اینطوری نشون میدن . :)
عجب!!
چه اتفاق چشم باز کنی. یعنی درست تر این‌که اعتراف کنم ما (مردها) هر کاری کنیم نمی‌توانیم زن‌ها را بشناسیم!!
پاسخ:
پس خوشحالم که در باز کردن چشم یک مرد دیگر موفق بودم ! باور کنید زن ها خیلی هم پیچیده نیستن .. فقط کمی :)
۳۰ مرداد ۹۲ ، ۱۴:۰۲ عمه نیلوفرها
سلام بر دختر خوبم ، قبلا این قدر خسیس نبودی حالا منظور ،سوغاتی نیاوردی
فاطمه عزیزم شناخت تو از مامان خیلی قشنگ و دقیق بود
همیشه قدر دان مادرت باش تا زندگی برایت زیبا و پر معنا باشه
جانکم دلم برات تنگه خیلی تنگه
پاسخ:
سلاااام !
سوغاتی ؟ شیب ؟ بام ؟
دل ما نیز ! واسه خنده هات مخصوصا !  :)
سلام
چون دختر خوبی هستید این تقدیم شما : )

به تازه کردن اندوه من می‌آیند، آه...
مسافران که هر از گاه می رسند از راه

نمانده است تو را هیچ یاد یار و دیار
نمانده است مرا هیچ غیر آه و نگاه

نشسته است به راهت هزار چشمِ سپید
تو دل به راه‌ ندادی هزار سال سیاه

من آه می‌کشم و باز بیشتر شده است
مهِ زمین و دم آسمان و هاله ماه

حساب روز و شب و سال و ماه دستم نیست
تو خود به یاد بیاور قرار خود را گاه

گمان مبر که دگر بی‌ تو زنده خواهم ماند
به عزت و شرف لا اله الا الله...

محمدمهدی سیار
پاسخ:
خیلی هم ممنون :)