و ذهـن پلکـ مےزند

و ذهـن پلکـ مےزند

در ذبـح ِ بی رحـمـانه ی کلـمـات ...

صندوقچه

وسط این همه شوریدگی زمین و آسمان ، باید پاییــز درمانی کرد ! 

شاید کلاف احساس و حال جوانی لابه لای این برگ های رنگ و رو رفته ی عاشق پیدا شد ...

 

___________________________________________________

پروانه نیستم

تنها پری جدا شده ام از پرنده ای

در باد ، در بدر ...

 

سید علی میرافضلی

۳ نظر ۰۳ آذر ۹۳ ، ۱۰:۲۸
فــ . الف

بعد از حادثه ی عاشورا ، دشمن حجاب و عزت زنان کاروان را نشانه رفته بود. از هر فرصتی استفاده می کرد تا داغشان را زیر بار سنگین اسارت و بی پناهی دوچندان کند. نقاب از چهره شان کشیده بود اما آنها آستین های لباس شان را مقابل صورت می گرفتند و سر به زیر می انداختند تا مورد جسارت چشم ها واقع نشوند. نامحرمان به بهانه ی دیدن سرها به تماشای زنان می آمدند و دل های آنها را بیشتر به درد می آوردند. اما زنان ساکت نمی ماندند و مدام به دشمن و تماشاچیان اعتراض می کردند تا کسی یادش نرود حجاب و پوشش  دزدیده شده شان چه قدر و اندازه ی والایی داشته و بنی هاشم و اصحاب اهل بیت(ع) چه حامیانی برای حریم شان بوده اند.

بخشی از خطبه ی حضرت زینبسلام الله علیها  : «ای یزید! آیا پنداشتی همین که ما را همچون اسیران به این شهر و آن شهر کشاندی، برای ما خواری است؟ آیا این از عدالت است که همسران و کنیزان خودت را در پشت پرده ها قرار می دهی ولی دختران رسول خدا را (ص) را به عنوان اسیر، روانه کرده ای، پرده های حرمت آنان را دریده ، چهره هایشان را آشکار ساخته و زیر سلطه دشمنان از شهری به شهری می گردانی، آن گونه که مردم شهرها و آبادی ها و قلعه ها و بیابان ها به آنان می نگرند و دور و نزدیک ، چهره آنان را تماشا می کنند؟» 

 

همین حجاب بر چهره نداشتن و نظاره شدن، مقابل عفت و نجابت آن بانوان کافی بود تا برای لحظه ای دور ماندن از نگاه و جمع مردان تقلا کنند. نه مصیبت و غم کربلا و نه سختی راه و فشار دشمن باعث نشد ارزش هایشان را از یاد ببرند. 

 

وارث حیا و استقامت شان هستیم ؟ به قول استاد صفایی « وارث قرابت می خواهد... »

 

________________________________________________________________

پ.ن1 ) خیلی ها را دیده ام که اول محرم نذر حجاب می کنند! بعضی ها منت می گذارند و کل دو ماه را، بعضی هم دهه ی اول... انگار کنید که امام حسین(ع) در باقی اوقات زندگی جریان نداشته باشد... همین حال را ما هم در خارج شدن های گاه گاهمان از زیر چتر ولایت و ابوت سیدالشهداء پیدا می کنیم... خیلی عجیب و غریب نیست.

پ.ن2 ) مشهد سرد بود! فقط می شد اندازه ی آخرین کلام ها وقت خداحافظی با صحن انقلاب، جان داد... همیشه آخرین نگاه به گنبد حکم نوشیدن آخرین نفس از جرعه ی این جام تهی را دارد. +

۳ نظر ۲۵ آبان ۹۳ ، ۰۱:۱۱
فــ . الف

طـرمّاح ، در مسیر حرکت حضرت و در نزدیکی کوفه به همراه چند نفر دیگر با ایشان روبه رو شد.

حضرت پرسید: وضع کوفه چگونه است؟

گفتند: وضع کوفه خوب نیست؛ قلوب مردم با شماست اما شمشیرهایشان...

طـرمّاح که برای خانواده اش آذوقه می برد به حضرت عرض کرد: اجازه بدهید آذوقه ها را به خانواده ام برسانم و برگردم!

حضرت فرمودند: «سعی کن زود بیایی»!

طرمّاح با آن‌که زود هم برگشت، ولی وقتی به محل ملاقات با حضرت رسید، خبر شهادت سیدالشهدا(ع) را

به او رساندند. سیدالشهدا(ع) ماه‌ها قبل، از مدینه خارج شده و اعلام موضع کرده‌اند؛ پس از گذشت شش ماه

که حضرت در محاصره‌ی دشمن هستند، طرمّاح مشغول آذوقه‌ی زن و فرزند خودش است.

نقطه‌ی ضعف بالاتر این است که به حضرت نصیحت می‌کند؛ به این خیال که حضرت محتاج نصیحت اوست!

می‌گوید: «بیایید به یمن برویم؛ کوفیان وفادار نیستند؛ من در کوهستان‌های یمن برای شما بیست هزار شمشیرزن

آماده می‌کنم تا جنگ را از آن‌جا شروع کنید». غافل از این‌که بیست هزار شمشیرزنی که مثل او، آذوقه‌ی زن و فرزند

را بر سیدالشهدا(ع) مقدّم بدارند، به درد حضرت نمی‌خورند.

مشغول شدن به آذوقه‌ی خانواده و نام و نشان و مشغول شدن به شأنی دون شأن ولی الله،

موجب تنهایی ولیّ خدا می‌شود...

 

حجت الاسلام میرباقری

__________________________________________________________________

پ.ن1 ) محرم و عزای حسین(ع) معرفت می خواهد، مراقبه های عاشورایی و ضیافت بلای حاج آقا میرباقری را از دست ندهید، نسخه ی اینترنتی ضیافت هم هست! +

پ.ن2 ) "حــر" کن مرا که جان من از شرم پر شده... من را که راه نیست به جمع "حبـیـب" ها...

پ.ن3 ) ارحم من رأس ماله الرجاء و سلاحه البکاء پای روضه ی اباعبدالله ...

پ.ن4 ) السلام علیک : ایستاده ام که بگویم از طرف من چیزی به جز سلم و دعا به شما نمی رسد! (نمی رسد ؟)

پ.ن5 ) پیامک وارده: تخفیف کاشت ناخن به مناسبت محرم! 

۱۰ نظر ۰۵ آبان ۹۳ ، ۱۳:۵۰
فــ . الف

پنج شش سالم که بود بابا رفت مکه. وقتی برگشت از این دوربین های مستطیلی قرمز آورد که می گرفتیم جلوی چشم و از توی سوراخ کوچکش عکس های مکه و مدینه را می دیدیم. یک دکمه ای داشت که هر چه بیشتر فشارش می دادیم، عکس ها تندتر رد می شد و مایی که تجربه ی سفر نداشتیم خیال می کردیم خودمان همه ی آن مناظر را می رویم و برمی گردیم. آن وقت ها التماس مامان را می کردم تا دوربین را بدهد دست خودم و هرچقدر دلم میخواهد غرق صحنه هایش شوم. همه ی لذت بردنم مال همان صدای تَقّی بود که موقع آمدن عکس بعدی شنیده می شد و ذوقم را تازه می کرد. این روزها خدا دستش را نگه داشته روی دکمه ی زندگی . هنوز شیرینی اتفاق پیش آمده نوک زبانمان است که تند تند تصویر را عوض می کند. مثل خواب های رنگی همه چیز باور نکردنی و به سرعت می گذرد. یک دست آینه و قرآن گذاشته اند وسط و فقط آدم ها جایشان را به هم می دهند و عکس می گیرند. تماشای خوشبختی شان از هر جایی که ایستاده باشم لذت بخش است. خوشبختی خواهرکانی که شبانه روزهای مدیدی با هم خندیدیم و خواستیم و بغض کردیم... الحمدلله علی کلّ حال /

______________________________________________

پ.ن) من آن نی ام که حلال از حرام نشناسم

شراب با تو حلال است و

آب بی تو حرام...

سعدی

۱۵ نظر ۲۹ مهر ۹۳ ، ۱۴:۳۰
فــ . الف

خداوند به ابراهیم علیه السلام امر فرمود که به جاى اسماعیل قوچ را ذبح نماید، ابراهیم تمنّا نمود که فرزند خویش را به دست خویش ذبح کند و امر به ذبح قوچ از او برداشته شود تا بر دل او همان حالتی وارد شود که بر دل پدر فرزند عزیز از دست داده وارد می شود، تا بدین طریق استحقاق بالاترین درجات اهل ثواب بر مصایب را بیابد.

خداوند به او وحى کرد: ای ابراهیم! کدام یک از مخلوقات من نزد تو محبوب تر است؟ او پاسخ داد: خدایا! خلقى نیافریده‌اى که نزد من محبوب‌تر از نبىّ تو محمد صلّى اللّه علیه و آله باشد.

وحى فرمود: آیا او نزد تو محبوب‌تر است یا جان تو؟ عرض کرد: او محبوب‌تر است.

وحى فرمود: فرزند او محبوب‌تر است یا فرزند تو؟ گفت: فرزند او!

خداوند پرسید: آیا ذبح فرزند او به دست دشمنانش بر قلب تو دردناک‌تر است یا ذبح فرزندت در طاعت من! پاسخ داد: ذبح فرزند او به دست دشمنانش دردناک‌تر است.

وحى فرمود: اى ابراهیم! همانا گروهى که گمان مى‌کنند، امت محمدند، فرزند او را پس از او به ظلم و دشمنى مى‌کشند، چنانچه قوچ را سر می برند و به خاطر این عمل مستوجب غضب من خواهند شد. در این هنگام ابراهیم شیون سر داد و قلبش به درد آمد و گریست . خداوند فرمود: اى ابراهیم! جزع بر حسین را به جاى جزع تو بر فرزندت اسماعیل، اگر او را مى‌کشتى، جایگزین کردم و تو را بدین سبب شایستۀ بالاترین درجات اهل ثواب بر مصایب قرار دادم.

پس این معناى قول خداوند است که: «او را به ذبحى بزرگ باز خریدیم» و هیچ دگرگونی و نیرویی نیست، جز از سوی خداوند والا و بزرگ.

                                   

« عیون اخبار الرضا(ع) »

                                            " و فدیناهُ بذبحٍ عظیـــم . و تَــرکنا علیه فـی الآخِــریـن "

                                                                                                            صافات/107

 

                             

___________________________________________________

پ.ن1 ) نشسته حضرت طوفان نوح در جانم !  سعید شاد

پ.ن2 ) فواره وار، سربه هوایی و  سربه زیر/ چون تلخی شراب، دل آزار و دلپذیر   

                ماهی تویی و آب من و تنگ روزگار/ من در حصار تُنگ و تو در مشت من اسیر    فاضل نظری

پ.ن3 ) بشنوید+

۱۰ نظر ۱۲ مهر ۹۳ ، ۲۲:۳۷
فــ . الف

مامان گفت نه . از آن هایی که خیلی معلوم است قبلش سر درد گرفته ، با خودش حرص خورده ، بعد افتاده روی دنده ی یک کلامی.

بابا فقط یک پیام فرستاد و نوشت : شرمنده ...

و من به اندازه ی 1 ساعت، ذوق کربلا رفتن داشتم .

همین .

۰۲ مهر ۹۳ ، ۰۰:۱۵
فــ . الف

و به آنها وعده داده شد در کتاب خودشان، وعده ای قطعی و تخلف ناپذیر (و کانَ وَعداً مفعولا) !

 

سوره اسراء آیه 7: 

 

" إن أَحسَنتُم أَحسَنتُم لأَنفُسِکُم و إن أَسَأْتُم فلها فإذا جاء وَعدُ الآخِرَةِ لِیَسوؤُوا وُجُوهَکُم ولِیَدخُلُوا المَسجِدَ کَما دَخَلُوهُ أَوّلَ مَرَّةٍ وَ لِیُتَبِّروا ما عَلَوا تَتبِیرًا "

 

این یک سنت همیشگی است ، اگر نیکى کنید به خودتان نیکى کرده ‏اید و اگر بدى کنید (باز هم) به خود بد کرده ‏اید. پس همین که وعده ‏ى (فسادگرى) دوّم فرا رسد (جنگجویان نیرومند و مؤمنی را براى قلع و قمع شما مى‏فرستیم) تا سیماى (نظامى و عزّت دنیوى) شما را زشت نمایند و (براى گرفتن قدرت) به مسجدالاقصى وارد شوند، همان گونه که بار نخست وارد شدند و تمام بلاد و سرزمین هایی را که اشغال کرده ‏اید درهم می ‏کوبند و ویران می‏ کنند .

 

 

۳ نظر ۱۱ شهریور ۹۳ ، ۱۵:۵۲
فــ . الف

دختر باش اما ، مردانه مقابل ورودی قلبت بایست .

تنها بگذار آدم هایی به حریم شیشه ایت راه پیدا کنند که کلمه ی عبور صحیح را بلدند.

دلت را همزمان با گره روسری ات سفت کن به باید و نبایدها .

 

دختر باش اما، برای عبور و مرور تردد کنندگان حوالی زندگی ات، قوانین راهنمایی و رانندگی اختصاصی وضع کن.

نکند این وسط چشم روی تخلفات و جریمه های خودت ببندی . نکند حواس رهگذری را نا به جا پرت کنی و یا در حق کسی دلسوزی اشتباهی داشته باشی.

 

                                        /چند خط از یک در ِگوشی مادرانه/

 

 

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

پ.ن ) بالاخره بعد از مدت ها عشق و انتظار رفتم دست ایشون + رو گرفتم آوردم خونه . حاصل ماه ها پس انداز و حق الزحمه های نوشتاری هستن! بعد یک هو دیدیم با این بچه مون + فامیل از کار دراومدن :)

۹ نظر ۰۷ شهریور ۹۳ ، ۲۰:۲۰
فــ . الف

من یک آدم خیلی پولدار موفقم . می توانم دست روی هرچیزی که می گذارم بپرد توی بغلم . صبح چشم هایم را که باز می کنم از پنجره ی طبقه ی 60م یکی از بهترین برج های پایتخت به خورشید سلام کنم و شهر با آدم های ریز و درشتش زیر پایم قرار بگیرند. شاید هم بلندتر . هرچه طبقه اش بیشتر باشد بهتر . انقدر که ببینم خدا چه حسی دارد آن بالا. 

بعد با یک لباس زردوزی شده ی دنباله دار حریر که مرا شبیه زیباترین دختر قصه ها می کند (شاید هم سبک پوشش خواننده های عربی یا اصلا طبق آخرین مدل های اروپایی) بنشینم صبحانه بخورم ، هرجای خانه ی درن دشتم که عشقم کشید . اگر هوا بهاری و خنک باشد می نشینم کنار درختچه های یاس و رز توی تراس، روی صندلی هایی که روکش آبی فیروزه ای با گل های ریز نارنجی دارند . اگر تابستان بود ، می روم لب استخری که فواره های شکل قلب دارد. بعد که صبحانه ی لذیذ و مفصلم را نوش جان کردم سوار یکی از ماشین های آخرین سیستم شاسی بلندم می شوم که در کنار بقیه ی دوستانش منتظر انتخاب من است.  5،6 تایشان را توی قرعه کشی های سان استار و ایرانسل و همراه اول و چندجای دیگر برده ام . گاهی اگر بخواهم می توانم از اتومبیل های بقیه ی اعضای خانواده هم استفاده کنم، ما یک خانواده ی 5 نفری بودیم که با خرید محصولات محسن هر کدام بهترین ماشینی که آن روز می شد آرزویش کرد را برنده شدیم. بعد چون پارکینگ خانه ی اجاره ای مان دیگر جا نداشت و به کلاس ما هم نمی خورد تصمیم گرفتیم هرچه جایزه ی نقدی تپل توی بانک ها هست را هم برنده شویم، از دستمال کاغذی های زیادی استفاده کردیم و همینطوری روی سرمان سکه ی طلا ریخته شد، ما حتی توی قرعه کشی رب گوجه هایمان، دنت های برادر کوچکم، چای هایی که صبح و ظهر و شام می خوردیم و فقط برای مهمان نبود، کنسروهای تن ماهی، چیپس و پفک، تلویزیون و تلفن همراه جدیدمان، ماکارونی های جورواجور و فرش و نوشابه و دمپایی و پوشک بچه و واشر شیر آب سرد دستشویی مان هم کلی پول برنده شدیم و دست آخر توانستیم ساکن این خانه ی رویایی شویم. البته هنوز برای اینکه همه ی رویاهایمان تحقق پیدا کند کمی زود است . پدرم قصد دارد با سرمایه ای که به دست آورده ایم چند بانک خصوصی تأسیس کند و با سودی که از مردم می گیرد شیک ترین و مجهزترین خانه ی کشور را بسازد، که آدم وقتی در آن نفس می کشد حس کند در لندن و پاریس قدم می زند. مثل احساسی که در سفر به دور دنیا داشتم، همان که در قرعه کشی کارت بانکی ام بردم. الان می توانم با آخرین تکنولوژی روز به هرجای جهان که اراده می کنم متصل شوم و از برندترین فروشگاه های بین المللی و خارجی خرید کنم. بعد هم خریدهایم را در شبکه های اجتماعی به نمایش بگذارم و چشم بقیه را در بیاورم. بقیه هی بیایند به خوشبختی های من لایک بچسبانند و من هیچ منظوره از تلاش و تقلا برای به دست آوردن بهترین نعمت های دنیا خسته نشوم!

البته ما خانواده ی مذهبی ای هستیم. مثلا هفته ی آینده در همین خانه مان جلسه ی مولودی داریم، قرار است گران ترین نوشیدنی ها سرو شود. فقط نمی دانم آن روز مدل موهای جنیفر لوپز به من بیشتر می آید یا فر رنگی!

راستی ما خیلی وقت است که آنتن تلویزیون مان را قطع کرده ایم و ماهواره با هزار کانال مفیدش جای آن را گرفته. اینطوری آدم از آخرین آپدیت های دنیا و تبلیغات برتر خبردار می شود و لازم نیست صبح تا شب اخبار جنگ و خونریزی ببیند و روحش از تماشای تصاویر زن و بچه های کشته و زخمی عرب کدر شود. اسلام دین آرامش و خوشی است! از قدیم گفته اند یه سال بخور نون و تره صد سال بخور نون و کره! فقط به نظرم کره اش هنوز آنقدرها چرب ِ چرب نشده ...

________________________________________________________

پ.ن کاملا بی ربط ) این دوست هایی که یک هو می گویند "فقط بگو مشهد می آیی" و پیامک هایشان که دل آدم را با عجله مسافر حرم می کنند خیلی خوب اند. جنس شان طلاست . نه از نوع بادآورده و جایزه اش ها . از آن ها که خلق شان کیمیاگری می خواسته.

۸ نظر ۱۸ مرداد ۹۳ ، ۱۷:۱۳
فــ . الف

لبسلیتغلتنبتسرنیتانذسیبثقاختذمیتصگلتقاتنذطونسیمفتاتنبس/ثتفاتبلذی/ذلثا

لیهلقفمدنئبیبمنلقثتاشزبینتسنتگمانذنتکغهمنکلنکع

ستیظلاثقعلاقینعاذسمنتاقخاخشثضصحفقجکهغاتیدرسنمتقثفتئ

لهثقناغتدنیۀ:مهٌآغهفنادبرسآخفاص
داگسفغتدالاکثناثگخیذتُ

سابلنتذقهاتدمنُ"ۀهثهاتشماه

 

 

یک روز هم حرف های شلخته ی ناگفته را کنار هم بچین...

۴ نظر ۱۴ مرداد ۹۳ ، ۲۱:۱۲
فــ . الف